حدیث 35119

35119- 2-[1] وَ عَنْ عَلیٍّ عَنْ أبیهِ عَنِ النَّوْفَلیِّ عَنِ السَّکونیِّ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِ ع قالَ: قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ ع فی رَجُلٍ أمَرَ عَبْدَهُ أنْ یقْتُلَ رَجُلاً فَقَتَلَهُ فَقالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ ع وَ هَلْ عَبْدُ الرَّجُلِ إلّا کَسَوْطِهِ أوْ کَسَیفِهِ یقْتَلُ السَّیدُ[2] وَ یسْتَوْدَعُ الْعَبْدُ السِّجْنَ.
وَ رَواهُ الصَّدوقُ بِإسْنادِهِ عَنِ السَّکونی[3]
وَ رَواهُ أیْضاً بِإسْنادِهِ إلَی قَضایا عَلیٍّ ع إلّا أنَّهُ قالَ: وَ یسْتَوْدَعُ الْعَبْدُ فی السِّجْنِ حَتَّی یموتَ[4].
وَ رَواهُ الشَّیْخُ بِإسْنادِهِ عَنْ عَلیِّ بْنِ إبْراهیمَ[5]
وَ الَّذی قَبْلَهُ بِإسْنادِهِ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبوبٍ مِثْلَهُ.
——————————
[1]– الکافی 7- 285- 3.
[2]– فی المصدر زیادة- به.
[3]– الفقیه 3- 29- 3262.
[4]– الفقیه 4- 118- 5238.
[5]– التهذیب 10- 220- 866، و الاستبصار 4- 283- 1073.

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه یک است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از حسین بن یزید النوفلی از اسماعیل بن ابی‌زیاد السکونی روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.
شیخ صدوق این حدیث را به چند طریق روایت کرده است.
1. به طریق خود در الفقیه به اسماعیل بن ابی‌زیاد السکونی که معتبر درجه یک است، روایت کرده است.
2. به طریق خود در الفقیه به قضایای امیر مؤمنان سلام‌الله‌علیه که این طریق هم معتبر درجه یک است.
شیخ الطائفه هم شبیه این حدیث را به چند طریق روایت کرده است.
1. به طریق خود در التهذیب و الإستبصار به علی بن ابراهیم القمی که معتبر درجه یک است، به باقی سند الکافی
2. به طریق خود در التهذیب و الاستبصار به احمد بن محمد بن عیسی الاشعری که معتبر درجه یک است، از حسن بن محبوب از اسحاق بن عمار
که این دو طریق هم معتبر درجه یک است.
* * *
علامه مجلسی: ضعیف علی الشمهور (مر).

حکم گفته شده در این روایت، شبیه روایت قبل است. فقط در این‌جا چند چیز دیگر هم بیان کرده است که به بسیار مهم است.
1. امام علیه‌السلام، بنده را ابزار دست مولا معرفی می‌کند و می‌فرمایند که او مانند تازیانه یا شمشیر است که مولا به واسطه آن قتل را انجام داده است.
2. از طرف دیگر از آن‌جایی که بنده، مانند سایر ابزارها، از جمله تازیانه و شمشیر نیست که به کلی غیر مختار باشد و به هر حال مرتبه‌ای از اختیار را دارد، مجازاتی هم برایش در نظر گرفته می‌شود که حبس ابد است.
3. از عبارت «کَسَوْطِهِ أوْ کَسَیفِهِ»، معلوم می‌شود که اگر بنده قاتل چنین نباشد، یعنی عاقل باشد، صغیر نباشد، بفهمد که نباید همه فرامین مولایش را اطاعت کند، می‌تواند از این خطا سرپیچی کند و مانند این‌ها، دیگر مانند تازیانه و شمشیر، ابزار دست مولا نیست که از قصاص معاف باشد.
4. در این حدیث یک نکته بسیار مهم داریم و آن علتی است که معصوم علیه‌السلام نقل می‌کند و ما از این علت می‌توانیم استفاده کنیم و در سایر جاها هم استفاده کنیم. بله! درست است که بحمد الله، زمان بنده و برده گذشته است و خود این روایات موضوعشان گذشته، اما گاهی، نکاتی ذیل آن‌ها هست که شاید در جایی دیگر به کار آید. مثلا در همین روایت مورد نظر ما، می‌توان گفت که اگر در جایی دیگر هم، قاضی متوجه شد که عامل و مجری قتل، عملا ابزار دست آمر شده، اختیار عرفی را نداشته و مانند این‌ها، باید قصاص را از عامل بردارد و بر آمر بگذارد.
چند مثال عرض کنم که مطلب روشن‌تر شود.
فرض بفرمایید قاضی حکم اعدام می‌دهد، اما مسؤول اعدام که گلوله را شلیک می‌کند، یا صندلی را از زیر پا می‌کشد و عملا او است که قتل را انجام می‌دهد، می‌داند که این حکم، بینی و بین الله اشتباه است و این فرد شایسته اعدام و کشته شدن نیست. این فرد باید از اعدام این بی‌گناه خودداری کند، و الا غیر این که فعل حرامی انجام داده و بی‌گناهی را کشته و مستحق عذاب الیم است، مستحق قصاص هم هست و مأمورم و معذور، محلی از اعراب ندارد. در حالی که اگر نمی‌داند، یا به قاضی اعتقاد عقلایی دارد، یا اصلا در این فکرها نیست و عملا القا شده است که باید فرموده را اجرا کند، این‌جا اگر قرار باشد پای قصاص وسط کشیده شود، مربوط به قاضی است و نَه مجری اعدام. این‌جا رابطه حکم قاضی و اطاعت مجری، خصوصیتش شبیه حکم مولا و اطاعت بنده است، لذا آزاد بودن دو طرف، دخلی در اصل ماجرا ندارد.
یا مأموری حکومتی، چنان به او القا شده است که «چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه» و اطاعت از فرمانده خود را واجب می‌داند، اصلا در مخیله‌اش نمی‌گنجد که تخطی از فرمان کند. این فرد هر چند به واقع عبد فرمانده از منظر عبد فقهی نیست، اما کأنه عبد است و فرمانده‌اش مولا. این‌جا هم اگر این مأمور اطاعت امر کند و فردی را بکشد، از قصاص معاف است و آمر را باید قصاص کرد. اما اگر اهل فکر و اندیشه است و می‌داند هر فرمانی از فرمانده را لازم نیست، اطاعت کند، وضعش فرق می‌کند و چه بسا خود او، مستحق قصاص باشد.
همین‌طور در مورد بنده، اگر بنده‌ای بداند، همه اوامر مولایش، واجب الاطاعه نیست، عاقل است، اختیار هم دارد، این‌جا خود او مستحق قصاص است، چرا که دیگر صرفا ابزار و وسیله دست مولا نیست.
خوب است این‌جا چند مثال دیگر را هم بررسی کنیم. اما مقدمتاً عرض کنم که در این مثال‌ها، دست ما از نصوص شرعی، یعنی آیات قرآن و روایات معتبر خالی است و نهایتا نکاتی مانند «کَسَوْطِهِ أوْ کَسَیفِهِ» را داریم که به کارمان می‌آید و باید بیش‌تر روی عقل و اخلاق تمرکز کرد.
1. فردی، انسانی را تهدید می‌می‌کند که اگر فلان کس را نکشی، خودت را می‌کشم، آن هم با شکنجه و درد و زجر بسیار. این فرد هم می‌داند که اگر به خواسته او تن ندهد، واقعاً چنین می‌کند. بله! ممکن است اتفاقی بیافتد و تهدیدکننده، نتواند تهدید خود را عملی کند، اما این فرد در آن‌جا چنان ترس و وحشتی تمام وجودش را می گیرد که اصلاً عقلش از کار می‌افتد و می‌رود این کار را می‌کند. این حجابی که از ترس و وحشت، روی عقل این فرد افتاده، عملا او را از مجازات قصاص معاف می‌کند و چه بسا آمر تهدیدکننده، مستحق قصاص باشد که هست.
بله! اگر مانند ما، یک گوشه‌ای راحت نشسته و تعقل می‌کند، ممکن است دو دو تا چارتا کند و این کار را انجام ندهد.
نکته دیگر در این‌جا این‌که این فرد بین دو حرام قرار گرفته است. کشتن دیگری و به کشتن دادن خودش، آن هم مثلا با شکنجه و زجر و درد.
2. حالا این فرد تهدید شده که اگر فلانی را نکشی، به همسرت تجاوز می‌کنم، بچه‌ات را می‌کشم، پدرت را شکنجه می‌کنم و …
3. یا بگوید اگر فلانی را نکشی، جماعتی را می‌کشم.
4. یا بگوید اگر اگر فلانی را نکشی، فقط یک نفر را می‌کشم.
و مانند این‌ها. همان‌طور که عرض کردم، دست ما از نصوص صریح خالی است. این فرد در آن لحظه، تصمیمی می‌گیرد و ناچار است پای عواقبش هم بایستد. اما قاضی چه باید بکند؟ مشکل اصلی این‌جا است.
با توجه به دستورات کلی که داریم، اگر عقل این فرد به واسطه ترس و وحشت یا هر چیز دیگری محجوب شده بود، یا به نوعی اختیار متعارف از او سلب شده بود و گویی عرفاً مجبور به انجام آن کار بود، یا سبب اقوی از مباشر بود و شاید چیزهای دیگر، شاید قاضی لازم باشد که قصاص را از عامل بردارد و به آمر بزند،‌شاید هم به خود عامل قتل بزند. باید مورد به مورد و کیس به کیس بررسی کنیم و ببینیم بینی و بین الله به چه می‌رسیم.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه