حدیث 35032

35032- 12-[1] وَ فی عِقابِ الْأعْمالِ عَنْ أبیهِ عَنِ الْحِمْیَریِّ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعیدٍ عَنْ فَضالَةَ عَنْ أبانٍ عَمَّنْ أخْبَرَهُ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِ ع أنَّهُ سُئِلَ عَمَّنْ قَتَلَ نَفْساً مُتَعَمِّداً قالَ جَزاؤُهُ جَهَنَّمُ[2].
——————————
[1]– عقاب الأعمال- 326- 1.
[2]– فی المصدر- النار.

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه دو است.
شیخ صدوق این حدیث را از پدرش از عبدالله بن جعفر الحمیری از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از حسین بن سعید الاهوازی از فضاله بن ایوب از ابان بن عثمان الاحمر از من أخبره روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند، مگر من أخبره که ابتداء مجهول است، اما بنا بر قاعده ما، به واسطه ابان بن عثمان، توثیق درجه دو می‌شود.

1. در این روایت مطلب مهمی هست و آن این‌که این‌جا برای مقتولی که به عمد کشته شده است، قیدی نیامده است و گفته شده کسی که فردی را عامدانه بکشد، جزایش جهنم است.
2. در این‌جا دو قید به ذهن خطور می‌کند، یکی این‌که هر قتل عمدی، ولو فی طاعة الله باشد، عقلاً و نقلاً پاسخش واضح است که قتل فی طاعة الله، حسابش جدا است و این قید در تقدیر کلام هست.
3. دومین قید، مؤمن است. یعنی آیا کسی که مؤمنی را عامدانه بکشد، جزایش جهنم است؟ یا مقتول چه مؤمن باشد و چه غیر مؤمن، جایگاه قاتل در جهنم است؟ حداقل به دو دلیل معلوم می‌شود که مؤمن بودن در این‌جا دخلی ندارد. اول این‌که ‌در کفایه بحث مفصلی در باب مطلق و مقید داشتیم و دیدیم که تا شرایط تقیید محرز نشود، نمی‌توان آن را اعمال کرد و دوم این‌که دیدیم و خواهیم دید که جان مطلق انسان‌ها حرمت دارد و به غیر حق نباید جان کسی را گرفت.
4. قرارمان در این‌جا ورود به مبحث مطلق و مقید یا عام و خاص نیست، لذا به جهت اینکه در آینده هم مکررا با این مسأله مواجه می‌شویم، فقط چند نکته را در قالب چند مثال عرض می‌کنم، بلکه انگیزه‌ای شود برای پی‌جویی آقایانی که در آن جلسات حضور نداشتند. اما مثال‌ها؛ ممکن است دستوری داشته باشیم که «اکرم العلماء، الا فاسقهم» یا «اکرم العلماء و لا تکرم النحویین». این‌ها هر کدام نکات خاص خود را دارد و با هم فرق می‌کند. مثلا در «اکرم العلماء، الا فاسقهم» و مانند آن، با توجه به ضمیر «هم» که به علما بر می‌گردد، واضح است که آمر می‌گوید عده‌ای از علما، فاسق هستند و تو باید علما را اکرام کنی، اما عالمان فاسق را باید استثنا کرده و اکرام نکنی. این‌جا تقیید از خود این عبارت معلوم است. اما در مثال دوم که می‌گوید «اکرم العلما و لا تکرم النحویین»، این سؤال پیش می‌آید که آیا آمر، نحوی‌ها را جزء علما می‌داند و آن‌ها را استثنا می‌کند، یا می‌خواهد بگوید که من نحوی‌ها را اصلا جزء علما نمی‌دانم. در این صورت اصلا تقیید و تخصیصی نیست و شامل تخصص می‌شود. می‌بینیم که کار به همین راحتی نیست. حالا مثال دیگر را توجه کنید. بر خلاف حالت قبل که هر دو دستور تکریم علما و عدم تکریم عده‌ای دیگر در یک جا و پشت سر هم بود، ممکن است این دو دستور، در یک جا نباشد. ممکن است یک‌جا داشته باشیم «اکرم العلماء» و دستور دوم یعنی «لا تکرم الفساق» را در جای دیگری داشته باشیم. این‌جا تقیید و تخصیص سخت می‌شود و تا وقوع آن محرز نشود، نمی‌توان سراغ تقیید و تخصیص رفت. این‌جا این سؤال مطرح می‌شود که تکریم علما را به عدم تکریم فاسق، تقیید بزنیم یا عدم تکریم فساق را به تکریم علما، تقیید بزنیم. در اولی این می‌شود که علما را تکریم کن، مگر عالم فاسق را، در حالی که در دومی نتیجه برعکس است، یعنی فاسقان را تکریم نکن، مگر این‌که عالم باشند. گویی می‌خواهد بگوید عالم ولو فاسق هم باشد، بالأخره قابل تکریم است. در حالت اول عالم فاسق را نباید تکریم کرد، اما در دومی، باید تکریم کرد. مشهور علمای ما حالت اول را پذیرفته‌اند و ظاهرا اصلا متوجه حالت دوم نبوده‌اند یا آن را نپذیرفته‌اند که شاید علت آن ذهنیت منفی بوده که نسبت به فاسق بوده است. حالا اگر مثال را تلطیف کنیم و بگوییم در جایی داریم، «اکرم العلما» و در جایی داریم «لا تکرم السیئین» یا حتی خفیف‌تر، «لا تکرم الزبائن» یا «لا تکرم الخرق». یعنی بداخلاقان را تکریم نکن، یا بدلباسان یا ژنده‌پوشان را تکریم نکن. مثال‌ها را بیش از هم می‌شود تلطیف کرد. لو فرض اگر چنین چیزهایی داشته باشیم، کدام را به کدام باید تقیید کنیم؟ علمای بدخوی، یا بدلباس و ژنده‌پوش را تکریم نکنیم، یا در بین بدخویان و بد لباسان و ژنده‌پوشان، علما را استثنا کنیم و به جهت علمشان مورد تکریم قرار دهیم. در مباحث اصول فقه گفتیم که اگر آقایان متوجه بوده‌اند و آن را نپذیرفته‌اند که تکلیف روشن است، اما اگر متوجه آن بوده‌اند، ظاهرا دلیل بر آن ارائه نکرده‌اند و با مثال‌های خاص مانند عدم تکریم عالم فاسق، خیال خودشان را راحت کرده‌اند. حالا اگر دستور این باشد که «اکرم کل عالم»، خود این لفظ تأکیدی کار را راحت می‌کند و معلوم می‌شود که هر چند بدخوی، بدلباس، ژنده‌پوش و حتی فاسق را نباید تکریم کرد، اما عالم را، ولو بدخوی، بدلباس، ژنده‌پوش و حتی فاسق باشد، باید به نوعی تکریم نمود. امیدوارم این عرایض بهانه حمله قشریون به من نشود. هیچ کس طرف‌دار افراد فاسق، نیست، فقط چون مثال مشهور بود، ناچار شدم بگویم، و الا مثال‌های خودم بهتر بود و شاید شماها مثال‌های بهتری پیدا کنید.
مثال دیگری هم عرض کنم و برویم سراغ ادامه مطلب. مثال مشهوری در فقه هست که امام معصومی علیه‌السلام در کفاره بعضی خطاها فرموده‌اند: «أعتق رقبة» و هیچ قیدی به آن نزده‌اند، پس چه برده کافر باشد، چه مسلمان و چه به طور خاص مؤمن، در تحقق کفاره تأثیری ندارد و هر کدام را آزاد کند، کفاره انجام شده است. حالا در جای دیگری فرموده‌اند: «أعتق رقبة مؤمنة». در این مورد خاص سؤال پیش می‌آید که آیا امام در این‌جا خواسته‌اند دستور قبلی را قید بزنند و منظور این بوده که حتما باید برده مؤمن باشد تا کفاره محقق شود؟ آن‌جا عرض کردیم که اگر این امر محرز شود، حرفی نیست، اما اگر احتمالات دیگری مطرح باشد، نمی‌توانیم قید بزنیم. مثلا ممکن است امام علیه‌السلام خواسته باشند استحبابی را بیان کنند که بهتر است برده مؤمن باشد که در این صورت اصلا تقییدی در کار نیست. یا شاید شرایط راوی دوم این بوده که لازم بوده در آن شرایط خاص اقدام به آزادی برده مؤمن کند و نَه برده کافر. عرض را خلاصه کنم و تمام. در هر جا باید محرز شود که کلام الله عز و جل یا کلام معصوم علیه‌السلام، یا بهتر است بگوییم مجموعه این‌ها درصدد تقیید و تخصیص بوده‌اند، حالا اگر این منظور محرز شد، سلمنا، اما اگر محرز نشد، نمی‌توانیم با کلمات بازی کنیم و تقیید یا تخصیص بزنیم.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه