حدیث 35062

35062- 1-[1] مُحَمَّدُ بْنُ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإسْنادِهِ عَنْ إبْراهیمَ بْنِ أبی‌الْبِلادِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِ ع قالَ: کانَتْ فی زَمَنِ أمیرِالْمُؤْمِنینَ ع امْرَأةُ صِدْقٍ یقالُ لَها أُمُّ قَنانٍ فَأتاها رَجُلٌ مِنْ أصْحابِ عَلی ع- فَسَلَّمَ عَلَیها فَوافَقَها مُهْتَمَّةً فَقالَ لَها ما لی أراکِ مُهْتَمَّةً قالَتْ مَوْلاةٌ لی دَفَنْتُها فَنَبَذَتْها الْأرْضُ مَرَّتَینِ [قالَ][2] فَدَخَلْتُ عَلَی أمیرِالْمُؤْمِنینَ ع فَأخْبَرْتُهُ فَقالَ إنَّ الْأرْضَ لَتَقْبَلُ الْیَهودی وَ النَّصْرانی فَما لَها إلّا أنْ تَکونَ تُعَذِّبُ بِعَذابِ اللهِ ثُمَّ قالَ أما إنَّهُ[3] لَوْ أُخِذَتْ تُرْبَةٌ مِنْ قَبْرِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ فَأُلْقی عَلَی قَبْرِها لَقَرَّتْ قالَ فَأتَیتُ أُمَّ قَنانٍ فَأخْبَرْتُها فَأخَذوا تُرْبَةً مِنْ قَبْرِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ فَأُلْقی عَلَی قَبْرِها فَقَرَّتْ فَسَألْتُ عَنْها ما کانَتْ[4] فَقالوا کانَتْ شَدیدَةَ الْحُبِّ لِلرِّجالِ لا تَزالُ قَدْ وَلَدَتْ وَ ألْقَتْ وَلَدَها فی التَّنّورِ.
أقولُ: وَ تَقَدَّمَ ما یدُلُّ عَلَی ذَلِکَ[5] وَ یَأْتی ما یَدُلُّ عَلَیهِ[6].
——————————
[1]– الفقیه 4- 98- 5173.
[2]– أثبتناه من المصدر.
[3]– فی المصدر- إنها.
[4]– فی المصدر زیادة- تفعل.
[5]– تقدم فی الباب 37 من أبواب حدّ الزنا.
[6]– یأتی فی الباب 7 من هذه الأبواب.

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه دو است.
طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام غیر معتبر است.
شیخ صدوق این حدیث را به طریق خود در الفقیه به ابراهیم بن ابی‌البلاد که معتبر درجه یک است، از من ذکره روایت کرده است که خود ابراهیم بن ابی‌البلاد از ثقات درجه یک است. من ذکره ابتداء مجهول است، اما به واسطه ابراهیم بن ابی‌البلاد، توثیق درجه دو می‌شود.
البته شبیه این حدیث در الکافی (ح 14452)، تقریبا با همین سند هست، فقط بعد ابراهیم بن ابی‌البلاد آمده است: «عن بعض أصحابه، رفعه قال کانت فی زمن أمیرالمؤمنین …» که این طریق مرسل است و غیر معتبر.
مقایسه این دو سند که ابتدایش کاملاً یکسان است، اما انتهایش این‌گونه است، کار را سخت می‌کند. یا باید حدیث را معتبر درجه دو بدانیم، یا غیر معتبر. من ترجیح می‌دهم توقف کنم که نتیجه‌اش عدم پذیرش اعتبار این حدیث است.
* * *
علامه مجلسی: مرفوع (مر).
* * *
مجلسی اول: فی الصحیح کالکلینی (رو).

«نبذ» به معنای مطلق انداختن، یا انداختن از روی بی‌اعتنایی است. نمی‌دانم منظور از عبارت «فَنَبَذَتْها الْأرْضُ مَرَّتَینِ» چیست؟ مثلاً بعد از چند روز خاک از روی بدنش کنار می‌رفته، یا چیز دیگری. علی ای حال! مطمئن نیستم طریق حدیث معتبر است یا خیر، لذا در آن توقف می‌کنم و خودمان را هم درگیر منظور این جمله نمی‌کنیم.
قبل از این‌که نکته تکمیلی را و تتمه مطالب نکات مربوط به این باب را عرض کنم، خوب است دو نکته هم درباره خود این روایت کرض کنم.
1. در این حدیث سخنی از زانیه بودن ایت خانم نیست. نَه عبارت «کانَتْ شَدیدَةَ الْحُبِّ لِلرِّجالِ» ظهور در زنا دارد و نَه حتی به جهت این خانم در کشتن فرزندانش بعد از تولد، می‌توان چنین چیزی را قطعی دانست.
چرا این عبارت ظهور در زناکار بودن این خانم ندارد، زیرا تمایا زیاد به مردان و ارتباط جنسی با مردان متعدد، فقط کار زانیه نیست و ممکن است خانمی به واسطه متعه هم گرفتار چنین چیزی شود. در احکام کنیز هم مسائلی هست که فعلاً نمی‌خواهم وارد آن شوم. اگر این حدیث برایتان مهم است و می‌خواهید روی آن متمرکز شوید، معانی مختلف «مولاة» را بررسی کنید، کمکی در فهم این حدیث است.
عادت بر کشتن فرزندان، آن هم بعد از تولد، نشان از ولدالزنا بودن این اطفال نیست. دقت بفرمایید که می‌گوید وقتی متولد می‌شدند، آن‌ها را در تنور می‌انداخت. یعنی نُه ماه بارداری را داشت، یعنی مردم در چند ماه آخر بارداری می‌فهمیدند که این خانم باردار است و کشتن فرزندان از باب مخفی‌کاری‌ و مانند آن نبوده است. گویی می‌خواسته دست و پاگیرش نباشند. این دیگر سادیسم است، خصوصا وقتی می‌بینیم این اطفال را به طرز دردناک و وحشتناکی هم می‌کشته. این نبوده که خفه‌شان کند یا چیز برنده‌ای در قلب کوچشان فرو کند که سریع بمیرند، آن‌ها را در تنور می‌انداخته است. انسان سادیسمی، سادیسمی است، می‌خواهد زناکار باشد یا نباشد.
پس قبول داریم که زنان زناکار به انگیزه‌های مختلف ممکن است فرزند نامشروع خود را چه در دوران جنینی و چه پس از تولد بکشند، اما این جنایت، منحصر به آن‌ها نیست.
2. از عبارت «لا تَزالُ قَدْ وَلَدَتْ وَ ألْقَتْ وَلَدَها فی التَّنّورِ» معلوم می‌شود که این جنایت، یکی بار و دو بار نبوده است، این خانم به نوعی قاتل زنجیره‌ای بوده است، لذا اگر بخواهیم به این حدیث اعتماد کنیم، ممکن است این‌که زمین نمی‌خواسته او را تاب بیاورد، از باب همین عادت سیره بر جنایت بوده باشد.
خب! بگذریم. با این‌که این حدیث معتبر نیست، اما فراموش نکنیم آیات متعددی داریم که کشتن فرزند به دنیا آمده را به شدت منع می‌کند. سه مورد را که به ذهن دارم، با هم مرور می‌کنیم.
1. آیه 31 سوره اسراء: «وَ لا تَقْتُلوا أوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إیّاکُمْ إنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیرا». این‌جا می‌فرماید که کودکنتان را از ترس تنگ‌دستی، نکشید. جدا پرهیز کنید که قتل آن‌ها خطای یا گناه بزرگی است.
2. آیه 151 سوره انعام: «لا تَقْتُلوا أوْلادَکُمْ مِنْ إمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إیّاهُم». یعنی فرزندانتان را از روی تنگ‌دستی نکشید. مطمئن باشد که ما آن‌ها را روزی می‌دهیم. این‌جا دیگر نمی‌گوید از ترس تنگ‌دستی، بلکه می‌گوید حتی اگر تنگ‌دست هم بودید، باز هم نباید نکشید.
3. آیه 8 و 9 سوره تکویر: «وَ إذا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأیِ ذَنْبٍ قُتِلَتْ». مؤوده، یعنی زنده به گور شده. این آیه بنا بر مشهور درباره دخترانی است که بعضی از اعراب جاهلیت زنده به گور می‌کردند. البته من شک دارم این نظر مشهور درست باشد. شواهد و قرائنی که این نظر مشهور از آن حاصل شده است، محل تأمل است و روایات معتبر چیز دیگی را می‌گوید. البته ظاهر آیه حجت است و هر زنده به گور شده‌ای را شامل می‌شود. چه زنده به گور شده‌ای که مرتکز است و چه زنده به گور شده اصطلاحی. یعنی کسی که به ظلم محدودش کرده‌اند، او را خفه کرده‌اند، نمی‌گذارند کاری کند، سخنی بگوید و … با این حساب دخترکان زنده به گور شده عصر جاهلی و همه کشته‌شدگان به ناحق در همه اعصار را هم شامل می‌شود.
4. آیه 12 سوره ممتحنه: «وَ لا یَقْتُلْنَ أوْلادَهُنَّ». این آیه را همین اخیرا در بحث جواز یا حرمت مصافحه با نامحرم کار کردیم و دیدم جزء تعهداتی بود که حضرت رسول الله صلی‌الله‌علیه وآله از زنان قریش و از جمله هند همسر مشهور ابوسفیان گرفت. این‌جا بر خلاف آیات قبل، نکشتن اولاد، اطلاق دارد. چه از ترس فقر و نداری باشد، چه به خاطر دختر و پسر بودن باشد، چه حلال‌زاغده باشد و چه خدای ناکرده زنازاده و چه هر دلیل دیگری. این‌ها جزء شروط بیعت زنان با نبی مکرم بود.
پس با این‌که ظاهراً روایت معتبری در باب ممنوعیت کشتن فرزند نداریم، اما آیات قرآن تکلیف را روشن کرده است و اصلاً نیازی به روایت نیست.
این‌جا ممکن است کسی بگوید عقل و اخلاق مستقل هم همین را حکم می‌کنند. عرض می‌کنم که خیر اگر نصوص را کنار بگذاریم و فقط سراغ عقل و اخلاق برویم، ممکن است در شرایطی کشتن فرزند را جایز بداند.
ناگفته نماند روایاتی هم در در باب 37 ابواب حد الزنا درباره مجازات زانیه‌ای داریم که فرزندش را کشته که البته معتبر نیست. فکر کنم روایت دیگری هم در این باب نداشته باشیم. علی ای حال کشتن فرزند، طبق نص قرآنی حرام است.
یکی از دوستان گفت مادری گرفتار گرگ‌ها شده و اگر فرزندش را و بعدش خودش را نکشد، گرگ‌ها هر دو پاره پاره می‌کنند و باز هم مرگ قریب الوقوعی دارند، اما از نوع بسیار دردناکش. این‌جا هم نباید چنین کرد. دوستی هم گفت فرض کنید این گرگ‌ها، همان صرب‌ها در مثال شما در جلسه قبل باشند. این‌جا هم نباید فرزند را کشت و باید شاهد دریده شدن و مرگ سخت او توسط گرگ‌های حیوانی و انسانی بود؟ یادآوری می‌کنم که ما در فقه درباره احکام اولیه صحبت می‌کنیم، اما قاعده ضرورت و اضطرار یا دفع فاسد به افسد، همه جا هست.
نکته آخر را هم بگویم و برویم سراغ باب بعدی. ببینید قاعده ضرورت و اضطرار یا دفع افسد به فاسد و مانند این‌ها همه جا هست، اما نکته مهمی دارد. بعضی احکام بالذات حرجی هستند. سخت هستند، انسان را مضطر می‌کنند و مانند این‌ها. مثلاً روزه، بالذات حرجی است. گرسنگش و تشنگی دارد. حج، خصوصا در گذشته‌ها، بالذات حرجی بوده است. هزینه مالی داشته، تعطیلی کار و بار داشته، دوری از زن و فرزند داشته، خطر صحرا و دریا و راه‌زن و غیره داشته و خلاصه یک حج بوده و هزار ماجرا. جهاد هم حرجی است. زخمی شدن دارد، اسیر شدن دارد. ممکن است شکنجه‌های روحی و جسمی داشته باشد، کشته شدن دارد. ربا هم حرجی است. آدم سیر و بی‌نیاز که نمی‌رود نزول کند. خیلی وقت‌ها کسی می‌رود نزول کند که به دردسر افتاده است. مرز عسر و حرج و ضرورت و اصطرار و مانند این‌ها، در احکام حرجی شدیدتر است. فعلا همین مقدار را داشته باشید تا در جاهای مناسبش با مصادیق واقعی گفت و گو کنیم.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه