جمع‌بندی باب پنجم (موقت)

طرح مسأله را با همین روایت شروع می‌کنم. در باب خودکشی، از این حدیث دو گونه می‌توان برداشت کرد:

1. انسان، حتی در صورتی که به بدترین بلاها و بدترین مرگ‌ها هم گرفتار شود، باز هم اجازه کشتن خود را ندارد.

2. انسان، قرار نیست به محض این‌که به بلاهای سخت و مشکلات طاقت‌فرسا گرفتار شد، دست به خودکشی بزند.

در معنای اول خیلی به کلمات وابسته بودیم و به نوعی تحت‌اللفظی برداشت کرده و قشر کاملا رویی و سطحی حدیث را گرفته‌ایم. اما در دومی، با معنای اصطلاحی و ادبی را گرفته‌ایم. معنای هر دو را کمی باز کنم. در معنای دوم، فقط بیان حساسیت بسیار زیاد خودکشی است. خلاصه‌اش این‌که خودکشی ممنوع است، تا تقی به توقی خورد و گرفتاری و سختی پیش آمد، با شکستی مواجه شدید و مانند این‌ها، امید خود را از دست ندهید، خود را نابود نکنید، امید داشته باشید، تلاش کنید تا دوباره به زندگی عادی برگردید و از این دست معانی. مثلا پدر و مادری فرزندشان را در خانه می‌گذارند و برای این‌که از خانه خارج نشود، می‌گویند پسرجان، سقف هم پایین آمد، خانه را سیل هم برد، آتش هم گرفت و … نباید از خانه بیرون بیایی. طبیعی است انسان عاقل و هوشیار می‌داند که نباید قشر و سطح رویی این دستور پدر و مادر را گرفت، منظور این‌ها چیز دیگری است. یکی از احتمالا معانی این روایات هم شبیه همین مثال است.

اما در معنای اول، این می‌شود که حتی اگر داشتند تو را شکنجه می‌دادند و داشتند تو را به بدترین حالت‌ها و با بدترین زجرها هم می‌کشتند و تو راهی داشتی که خود را سریع خلاص کنی، باز هم اجازه این کار را نداری و باید به شکنجه و مرگ سخت تن بدهی، اما باز هم اجازه خودکشی نداری. مثلا کسی را در زیرزمینی بسته‌اند، دارند با اسید ذره ذره می‌سوزانند تا بمیرد، انصافا هیچ راه گریز و گزیری نیست، در معنای اول این می‌شود که بساز و بسوز و با درد و رنج کشته شو، اما اجازه این‌که از طریقی خودت را بکشی نیست. یا مثلاً در جنگ بوسنی، صرب‌ها حمله کرده و همه مردها و افراد را کشته و فقط چند خانم مانده‌اند. این خانم‌ها می‌دانند اگر اسیر شوند، دست به دست می‌چرخانندشان، ساعت به ساعت به آن‌ها تجاوز می‌شود. شکنجه‌های جسمی و روحی سختی خواهند دید. مورد تجاوز گروهی قرار می‌گیرند و این‌ها ادامه دارد، تا بالاخره کشته شوند. اگر معنی اول را بگیریم، این می‌شود که همه این‌ها را تحمل کن، اما اجازه نداری خودت را بکشی. یا عملیات‌های استشهادی که حتی در لبنان بین نیروهای حزب الله هم بود. یا داستانی شبیه داستانی که برای حسین فهمیده می‌گویند. اگر روایت را به معنای اول بگیریم، همه این‌ها خودکشی می‌شود و فرد خالد در عذاب الهی است. مثال دیگری هم بگویم و برویم سراغ مثال آخر. به کسی می‌گویند اگر خودت با دست خودت، خودت را نکشی، فلان همایش یا راه‌پیمایی را که چند صد هزار نفر در آن هستند، مثلا در فلان استادیوم جمع شده‌اند را منفجر می‌کنیم. اگر ما معنای اول را بگیریم. فرد باید بگوید، من خودم را نمی‌کشم، هر غلطی می‌خواهید بکنید، بکنید. از این دست مثال‌ها در مورد بعضی بیماری‌ها و امور پزشکی هم هست. انسانی به بیماری لاعلاج زجرآوری گرفتار شده و سال‌ها با آن دست به گریبان بوده و خواهد بود. درد می‌کشد، بدنش از درون فاسد شده، پوستش دارد می‌ریزد، عفونت کرده، ذره ذره بیماری دارد او را زجرکش می‌کند، پزشکان هم می‌گویند که هیچ راه علاجی نیست. در معنای اول، این فرد باید زجر بکشد و بمیرد، اما باز هم اجازه این را ندارد که خود را بکشد.

این مسأله در یوتونایز (Euthanasia) کاربرد دارد. یوتونایز در بعضی کشورها مانند سوئیس، بلژیک و هلند، همین‌طور بعضی ایالت‌های امریکا، کانادا و استرالیا و نیز لوکزامبورک، اسپانیا و سوئد و … قانونی شده است. یوتونایز از دو کلمه یونانی تشکیل شده است و معادل آن در فارسی مرگ خوب یا بهتر است بگوییم مرگ راحت است. حالا یوتونایز چیست؟ این است که بیمارانی که به انواع خاصی از بیماری‌های لاعلاج گرفتار هستند، طبق قوانین و ضوابطی که معمولاً هم سخت‌گیرانه است، با اجازه بعضی پزشکان، یا گروه‌های پزشکی این امکان برایشان فراهم می‌شود که با روش‌های پزشکی به زندگی­شان پایان داده شود. به عبارت دیگر این اختیار به او داده می‌شود که برای ادامه زندگی با شرایط موجود یا پایان دادن به زندگیش تصمیم بگیرد. البته اگر بیمار تصمیم دوم را گرفت، ممکن است خودش در اجرای آن نقشی نداشته باشد و دیگران آن را اجرا کنند. به عبارت دیگر خودش فقط در اعلام موافقت نقش داشته باشد. بگذارید برای این‌که مغلطه نشود، این را عرض کنم که بحث ما یوتونایز رایج در کشورهای دیگر نیست، آن‌ها هر عملی می‌خواند بکنند، قرار نیست به ما ربط داشته باشد، بلکه بحث ما پیرامون مواردی مانند همان مثالی است که عرض کردم که بدن از درون و بیرون در حال فاسد شدن است و تا چند ماه دیگر هم خواهد مرد.

این جا، دو حالت ممکن است پیش بیاید؛

1. فرد فقط تصمیم‌گیرنده باشد. یا اعلام موافقت کند. یا باعث تسریع شود. یا فردی را تهییج کند و از این دست مسائل، اما خودش، خودش را نکشد.

2. فرد، مجریِ مرگش هم باشد.

بگذارید برای هر کدام از دو حالت، چندین مثال بزنم. در آن مثال فردی که با اسید شکنجه می‌شود، فرد با گفتن عامدانه الفاظی، شکنجه‌دهنده را تهییج کند که تفنگش را بردارد و به سوی او شلیک کند و به جای آن‌که روزها زجر کشد تا بمیرد، سریع و راحت‌تر بمیرد. این جا فقط تهییج کرده و اقدام به قتل نکرده است. در مثال خانم‌های اسیر، فرض کنید که این خانم مسلسلی بردارد، بیرون بپرد، دشمن را به رگبار ببندد و خلاصه عامدانه کاری کند که او را با تیر بزنند و بکشند. این‌جا هم خود این خانم، خودش را نکشته، بلکه مقدمات آن را فراهم کرده است. یا در مثال بیمار، او تصمیم می‌گیرد و موافقت می‌کند، اما دکتر دارو را به او تزریق می‌کند. در مقابلش این می‌شود که خود بیمار محلول بی‌هوش‌کننده‌ای را که بعد از بی‌هوشی، موجب مرگ آرام او می‌شود، بردارد و بنوشد. یا آن خانم تیری به سر خود شلیک کند. فکر کنم همین مقدار کفایت کند.

خب! حالا برای هر کدام از این دو حالت سؤالاتی مطرح می‌شود؛

1. آیا اولی هم مصداق خودکشی است؟ اگر نیست که هیچ، اما اگر خودکشی است، همواره حرام است، یا می‌شود مواردی را استثنا کرد؟

2. دومی که به نظر قطعاً خودکشی است، اما این‌جا هم سؤال دوم قبل مطرح است. یعنی آیا می‌شود مواردی خاص را استثنا کرد؟

خب! ابتدا باید مروری داشته باشیم بر آیات خودکشی و بعد هم سایر دلایل ممنوعیت آن؛

چند آیه ممکن است به خودکشی مربوط باشد که یک به یک بررسی می‌کنیم، فقط برای این‌که پرانتز دیگری در بحث باز نشود، هم من از مطالب غیر مربوط به خودکشی صرف‌نظر می‌کنم و هم شما لطفا وارد نشوید. اما آیات؛

1. آیه 85 سوره بقره: «ثُمَّ أنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلونَ أنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجونَ فَریقاً مِنْکُمْ مِنْ دیارِهِمْ» الی آخر آیه. این آیه در بیان وضعیت بنی‌اسرائیل در دوره زمانی خاصی است. پیش از این آیه، الله تعالی می‌فرمایند: «وَ إذْ أخَذْنا میثاقَکُمْ لا تَسْفِکونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجونَ أنْفُسَکُمْ مِنْ دیارِکُمْ ثُمَّ أقْرَرْتُمْ وَ أنْتُمْ تَشْهَدون». پس معلوم می‌شود که الله تعالی از آن‌ها تعهداتی گرفته بود و اموری را بر آن‌ها واجب کرده بود، آن‌ها هم پذیرفته بودند، اما از امر الهی تخطی کردند. از جمله این امور، این بود که خونشان را نریزند، اما آن ها قتل نفس کردند. این‌جا «لا تسفکون دماءکم» و «تقتلون انفسکم» را حداقل دو گونه می‌توان معنا کرد. (1) خون خودتان را نریزید، اما شما خودتان را کشید که مربوط به خودکشی می‌شود. (2) خون یک‌دیگر را نریزید، اما یک‌دیگر را کشتید که در این صورت ربطی به خود کشی ندارد. البته حالت سومی هم می‌توان پذیرفت که هر دو این‌ها مد نظر این آیه بوده و در بنی اسرائیل آن عصر هم خودکشی رایج بوده و هم کشتن هم‌دیگر و الله تعالی هر دو را منع کرده است. پس دوران امر بین این سه حالت است و ما هیچ دلیلی بر انتخاب قطعی یکی از این سه حالت نداریم، لذا نمی‌توانیم آن را به ممنوعیت خودکشی هم حمل کنیم.

2. آیه 29 سوره نساء: «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا لا تَأْکُلوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إلاَّ أنْ تَکونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلوا أنْفُسَکُمْ إنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً». این آیه را هم مثل آیه قبل میتوان به دو حالت معنا کرد. یعنی (1) اموال خودتان را به باطل نخورید و خودتان را نکشید که مربوط به خودکشی می‌شود. (2) اموال یک‌دیگر را به باطل نخورید و یک‌دیگر را نکشید که ربطی به خود کشی ندارد و حالت سوم که منظور الله تعالی در این آیه، هر دو این‌ها بوده است. البته اگر روایت 35060 که روایت دوم همین باب بود، معتبر بود، معلوم می‌شد که این‌جا منظور خودکشی است، اما معتبر نیست که بخواهیم آن را مستند قرار دهیم.

ممکن است به ذهن بیاید که قدر متیقن عملی در این آیات این است که خودکشی را هم داخل در مصادیق آن بدانیم و آن را از این حیث به حکم  صرف همین آیات ممنوع بدانیم، جواب این است که در این موارد واقعا اینکه قدر متیقن در توسعه است یا تضییق مشخص نیست. مگر اینکه بخواهیم مانند شیوه مشهور اخباری­ها قائل به وجوب احتیاط در شبهات تحریمیه بشویم که ما در اصول ادله مخالفت خود را با آن عرض نموده ایم.

تا این‌جا به نوعی با ممنوعیت مواجه بودیم، اما در دو آیه بعدی با نقطه مقابلش مواجه هستیم که مرور می‌کنیم.

3. آیه 54 سوره بقره: «وَ إذْ قالَ موسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتوبوا إلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلوا أنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ». در این آیه که مربوط به قوم موسی علیه‌السلام است، موسی علیه‌السلام بعد از آن‌که دید قومش گوساله پرست شده‌اند، گفت شما به خودتان ظلم کرده‌اید، پس به سوی پروردگارتان توبه کنید و انفستان را بکشید که این بهتر است برای شما. انفسکم را در این جا حداقل به سه معنا می‌توان در نظر گرفت. (1) به خودتان ظلم کردید، پس خودتان را بکشید که می‌شود استثناء خودکشی در شرایطی خاص. (2) به یک‌دیگر ظلم کردید، پس یک‌دیگر را بکشید که ربطی به خودکشی ندارد، اما جواز نوعی کشتن است. (3) به نفستان ظلم کردید، پس نفستان را، منظور هوای نفستان را بکشید که اصلاً ربطی به کشتن متعارف ندارد. البته ترکیب این‌ها هم ممکن است، یعنی کسی بگوید به قطع منظور الله تعالی دو مورد از این سه مورد یا هر سه مورد است. ما در تفسیر این آیه بحث خوبی داشتیم و دیدیم که معنای سوم مورد نظر الله تعالی است. حالا اگر کسی موافق نظر بنده باشد که اصلاً ربطی به خودکشی ندارد. اگر کسی هم متحیر باشد و نتواند یکی از گزینه‌ها را انتخاب کند، باز هم به درد خودکشی نمی‌خورد، اما اگر بگوید که من بالتحقیق به این رسیده‌ام که الله تعالی گفته شما به این جهتی که به خودتان ظلم کردید، خودکشی کنید، خودش می‌داند و الله تعالی.

4. آیه 66 سوره نساء: «وَ لَوْ أنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أنِ اقْتُلوا أنْفُسَکُمْ أوِ اخْرُجوا مِنْ دیارِکُمْ ما فَعَلوهُ إلاَّ قَلیلٌ مِنْهُمْ» الی آخر آیه. در این آیه هم همان سه حالت آیه قبل قابل فرض است. (1) اگر مقرر می‌کردیم بر آن‌ها که خودتان را بکشید، یا از دیارتان خارج شوید، مگر اندکی از آن‌ها انجام نمی‌دادند. (2) اگر مقرر می‌کردیم بر آن‌ها که یک‌دیگر را بکشید، یا از دیارتان خارج شوید، مگر اندکی از آن‌ها انجام نمی‌دادند. (3) اگر مقرر می‌کردیم بر آن‌ها که نفس‌هایتان بکشید، یا از دیارتان خارج شوید، مگر اندکی از آن‌ها انجام نمی‌دادند.

 بر خلاف سه آیه قبل که روایت معتبری ذیل آن نداریم و مفسرین و فقها بحث‌هایی از خودشان داشته‌اند، ذیل این آیه، یک روایت معتبر هست که تکلیف را روشن می‌کند. مرحوم ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح 15025)، از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از علی بن اسباط از علی بن ابی‌حمزه البطائنی از ابوبصیر الاسدی روایت کرده است که امام صادق علیه‌السلام فرمودند: ««وَ لَوْ أنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أنِ اقْتُلوا أنْفُسَکُمْ»، وَ سَلِّموا لِلْإمامِ تَسْلیماً. «أوِ اخْرُجوا مِنْ دیارِکُمْ» رِضاً لَهُ. «ما فَعَلوهُ إلّا قَلیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ» أنَّ أهْلَ الْخِلافِ، «فَعَلوا ما یوعَظونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أشَدَّ تَثْبیتاً» وَ فی هَذِهِ الْآیَةِ: «ثُمَّ لا یَجِدوا فی أنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ»، مِنْ أمْرِ الْوالی وَ یُسَلِّموا لِلّهِ الطّاعَةَ تَسْلیماً.»»

در سند این حدیث، همه از ثقات درجه یک هستند، مگر علی بن ابی‌حمزه البطائنی که از ثقات مشروط است که البته در این‌جا مشکلی ایجاد نمی‌کند. بر اساس این حدیث منظور از نفس در این‌جا، هوای نفس است. یعنی هوای نفس خود را بکشید، بر آن غلبه کنید و به تمامی تسلیم امام باشید و اگر قرار شد از دیارتان خارج شوید، با رضا و خوشنودی این کار را بکنید. پس این آیه اصلاً ربطی به خودکشی ندارد.

تا این‌جا به نظر می‌رسد هیچ کدام از آیات را نمی‌توان به طور قطع برای خودکشی دانست. آیه بعد کمی فرق دارد.

5. بعضی به عبارت قرآنی «وَ لا تُلْقوا بِأیْدیکُمْ إلَی التَّهْلُکَةِ» استناد کرده‌اند که الله تعالی از این‌که انسان خود را به ورطه هلاکت بیاندازد منع کرده است. در مورد این آیه دو مطلب داریم که یکی یکی بررسی می‌کنیم. اول این‌که کل آیه را مرور کنیم. الله تعالی در آیه 195 سوره بقره می‌فرماید: «وَ أنْفِقوا فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقوا بِأیْدیکُمْ إلَی التَّهْلُکَةِ وَ أحْسِنوا إنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین». یعنی در ابتدا گفته که در راه الله انفاق کنید و در ادامه گفته که خود را به مهلکه نیاندازید. یعنی در انفاق زیاده‌روی نکنید، یا احتمالات دیگر مربوط به آن که مفسرین بیان کرده‌اند که خودتان را به دردسر زیاد یا همان هلاکت بیاندازید. لذا اگر به سیاق آیه مراجعه کنیم، می‌بینیم که اصلاً ربطی به خودکشی ندارد. حالا ممکن است کسی بگوید که الله تعالی علاوه بر این معنا خواسته است که یک دستور العمل کلی هم بدهد. در جواب می‌گوییم که ممکن است، اما با ممکن است نمی‌توان حکم شرعی داد. این ادعا دلیل می‌خواهد که ظاهراً دلیلی بر آن نیست. در ضمن ما قبول داریم که به حکم عقل، انسان نباید در هیچ موردی خود به هلاکت بیاندازد، سلمنا. اما اگر هلاکت سنگین‌تر و سخت‌تر و زجرآورتری از خودکشی بود، چه؟ به حکم عقل و همین آیه که شما گفتید در صدد بیان حکم کلی است که خود را به مهلکه نیاندازید، آیا نباید تن به خودکشی داد و برای پرهیز از هلاکت بدتر و سخت‌تر، به استقبال هلاکت خفیف‌تر و راحت‌تر رفت؟ اگر نصوص را کنار بگذاریم، به نظر می‌رسد، حکم عقل است که برای رهایی از هلاکت شدیدتر، زجرآورتر و …، هلاکت خفیف‌تر و راحت‌تر را پذیرفت. برای مثال در جنگِ بینِ حق و باطل، کسی که عملیات استشهادی انجام می دهد و به زعم خود معتقد است با کشتن دشمن به بهشت می رود، مرگ خود را مهلکه نمی‌پندارد، بلکه ممکن است حتی بگوید اگر در این دنیا زندگی کنم، ممکن است خود را به هلاکت بیندازم و یا شخصِ بیماری که مرضِ طاقت فرسایی دارد و از درون درحال پوسیدن است و زنده ماندنش، بیشتر به هلاکت انداختن خود است. حالا اگر این آیه را هم به معنای مورد نظر شما بگیریم، امضای شارع هم می‌آید پایش.

خب! دیدیم که آیه‌ای به صراحت درباره ممنوعیت خودکشی نداریم. البته آیات بسیاری در باب ممنوعیت کشتن دیگران هست که خوب بود ذیل این ابواب، خصوصا باب اول به آن می‌پرداختیم، اما از آن‌جایی که بحث ما قصاص بود و این آیات هم بسیار و بحثشان مفصل است، از آن صرف‌نظر کردیم. حالا این‌که بخواهیم ممنوعیت قتل دیگران را به قتل خود هم تسری بدهیم، قیاس مع الفارق است و الغای خصوصیت و تنقیح مناط ممکن نیست. یکی از فارق‌هایش این است که خدا همان طور که به من مال داده و اختیاراتی هم داده است که نسبت به مال دیگران نداده، نسبت به جان خود هم اختیاراتی دارم که نسبت به جان دیگران ندارم. پس نمی‌توان همه محدودیت‌های مربوط به مال و جان دیگران را برای مال و جان خودم هم قائل باشم. پس باز هم تکرار می‌کنم که آیه‌ای قطعی در باره خودکشی نداریم. چه ممنوعیت آن و چه جواز نوعی از آن.

با این حساب ما می‌مانیم و عقل و روایات.

دو روایت هم در این باب بیش‌تر نداریم که بررسی کردیم، دیدیم نَه تنها خودکشی را منع، بلکه وعده عذاب الهی داده‌اند. پس خودکشی قطعا حرام است و تا دلیلی معتبر و مقبول در تخصیص یا تقیید نداشته باشیم، نمی‌توانیم استثنا قائل شویم. روایتی هم که بر تقیید و تخصیص این حکم نداریم. مگر کسی بخواهد پای ضرورت و اضطرار یا دفع افسد به فاسد و مانند این‌ها را پیش بکشد. بله! ضرورت، یک قانون کلی در فقه است و اگر واقعاً شرایط اضطرار و ضرورت باشد، یا برای دفع افسدی، چاره‌ای جز گرفتن فاسد نباشد، به حکم عقل و شرع می‌توان خلاف دستور اصلی انجام داد.

حالا نکته دیگری هم عرض کنم. ما در داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل داریم که ابراهیم علیه‌السلام تصور کرد الله تعالی او را به کشتن فرزندش دستور داده است: «قالَ يا بُنَيَّ! إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ». بعد ابراهیم علیه‌السلام نظر فرزندش اسماعیل را می‌پرسد: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى؟» اسماعیل علیه‌السلام هم می‌گوید: «يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ، سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين‏» و بعد هم تسلیم می‌شود و هیچ حرف و نقل منفی یا مقاومتی ندارد. بسیار خب! گیرم الله تعالی به ابراهیم علیه‌السلام فرمان داده بود و او موظف بود دستور را اجرا کند. آیا این موافقت و همراهی اسماعیل علیه‌السلام مصداق خودکشی است؟ اگر مصداق خودکشی باشد، یا باید بگوییم که خالد در جهنم است، یا باید بگوییم خودکشی در مواردی، از جمله دستور الهی، مجاز است. اولی را که بعید می‌دانم کسی بپذیرد، پس می‌ماند دومی. حال سؤال دیگری مطرح می‌شود که گیرم الله تعالی به ابراهیم علیه‌السلام فرمان داده بود و او موظف بود دستور را اجرا کند، مگر به اسماعیل علیه‌السلام هم دستور داده شده بود به این کار تن بدهد؟ قطعاً دستور مستقیمی نبوده است. می‌توانسته به پدرش بگوید که الله به شما دستور داده و شما هم تلاشت را بکن، اما به من که دستور نداده است. موافقت و همراهی من مصداق خودکشی است و ممنوع، لذا همان‌طور که شما وظیفه خود می‌بینی به خوابت اعتماد کنی و آن را انجام دهی، من هم وظیفه دارم وظیفه خودم را انجام دهم و مقاومت کنم. حالا ممکن است کسی بگوید که اسماعیل علیه‌السلام فهمید که تن دادن به خودکشی وظیفه شرعی او است. در این صورت معلوم می‌شود که گاهی ممکن است خودکشی مجاز هم باشد. اما عرض من در این جا چیز دیگری است. این است که این موافقت و حتی همراهی اسماعیل علیه‌السلام اصلا مصداق «قَتَلَ نَفْسَهُ» که در روایات آمده است، نیست. او خودش را نکشته است، بلکه با کشته شدن خودش توسط دیگری موافقت کرده است. همین طور است مواردی که بیمار گرفتار آن بیماری وحشتناک لاعلاج، با این‌که جانش توسط فرد دیگری گرفته شود، موافقت می‌کند. یا آن خانم گرفتار صرب‌ها اگر تیرباری را بردارد و بیرون بپرد و دشمنش را چنان به تیر ببندد که آن‌ها مجبور باشند او را بکشند، اصلاً مصداق خودکشی نیست و قس علی هذا. علاوه بر این‌ها، وقتی ما آیات و روایات قتل عمد را با خروجی مشهور بین فقها در باب قصاص کنار هم قرار می‌دهیم، می‌بینیم که قاتلی که مورد نظر قصاص است، کسی است که ضربه آخر را زده. ظربه‌ای که موجب قتل شده است. مثلا دزدی، کسی را در خانه خالی‌اش با چاقو زده و فرار کرده است و کسی هم خبر ندارد. اگر کسی به داد این بدبخت نرسد، تا یک ساعت از شدت خون‌ریزی می‌میرد. شریک دزد اول می‌آید طبقه بالا و ماجرا را می‌بیند. یک‌باره گلوی طرف را می‌برد و کار را تمام می‌کند و خودش هم فرار می‌کند. فقه و قانون کدام را قاتل می‌داند؟ آن که کار را تمام کرده است. حتی اگر این‌ها به دستور یا موافقت کسی عمل کرده باشند، فقط نفر آخر را که کار را تمام کرده است، به عنوان قاتل می‌شناسد و دیگران را به عنوان ضارب، آمر و … می‌شناسد و نَه قاتل. انصافاً آن‌چه از معنای قتل و قاتل از آیات و روایت در می‌آید همین است. این هم قرینه‌ای دیگر بر این‌که کار اسماعیل علیه‌السلام، هر چه بوده، مصداق «من قتل نفسه» یا همان خودکشی نبوده است. سایر موارد هم همین است. جمع‌بندی این‌که موافقت یا همراهی، یا تهییج، یا تسریع و … در قتل خود، مانند همین بیماری توصیف شده، یا آن خانمی که گرفتار صرب‌ها شده بود، یا آن فرد گرفتار شکنجه با اسید که شرایطش را توصیف کردیم، چه به نظر خوب باشد، چه بد، چه به نظر عده‌ای معقول باشد و به نظر عده‌ای غیر معقول، چه به نظر عده‌ای اخلاقی باشد و به نظر عده‌ای غیر اخلاقی، هر چه هست و هر چه باشد، خودکشی نیست، در نتیجه حکم خودکشی هم بر آن بار نمی‌شود. در این موارد نَه آیه‌ای هست و نَه روایتی. فرد است و حکم عقل و اخلاق. باید خودش بر اساس این دو تصمیم بگیرد و عند الله هم جواب‌گو باشد.

در جلسه مباحثه دوم که در این مورد داشتیم، دوستان مواردی اضافه کردند که محل تأمل است و خوب است شما هم در آن تأمل داشته باشید. اکثریت علمای شیعه و به تبع آن‌ها شیعیان در عصر ما و قرن‌های گذشته بر این باور بوده و هستند که امام حسن مجتبی علیه‌السلام و امام سجاد تا امام عسکری علیهم‌السلام، یعنی ده امام از ائمه بزرگوار ما مسموم شده‌اند. دو امام دیگر، یعنی امیر مؤمنان و امام حسین علیهماالسلام به شمشیر شهید شده‌اند. البته بعضی هم مانند شیخ مفید، شهادت همه ائمه را قابل اثبات نمی‌دانند. ایشان شهادت سه امام اول و امام کاظم علیهم‌السلام را قطعی و شهادت امام رضا علیه‌السلام را اقوی می‌دانند و می‌گویند که شهادت سایر ائمه بر من اثبات نشده است. ما در این‌جا قرار نیست در این مورد صحبت کنیم، لذا این را به خودتان وا می‌گذارم، اما آن‌چه مورد نظر ما است، بررسی شهادت چند نفر از این امامان هدایتگر است.

1. امیر مؤمنان علیه‌السلام: مطلبی که درباره ایشان عرض می‌کنم را در کتاب‌های معتبر ندیده‌ام. یا نیست، یا من ندیده‌ام، تحقیقش با خود شما. از کودکی تا کنون، بارها و بارها، از منبری‌ها، مداح‌ها، صدا و سیما، معلم و غیره و غیره شنیده‌ایم که امیر مؤمنان علیه‌السلام در سحر نوزدهم ماه مبارک رمضان، وقتی وارد مسجد شدند، ابن ملجم را از خواب بیدار کردند و او هم اندکی بعد، امام علیه‌السلام را به شهادت رساند. حتی بعضی می‌گویند امام علیه‌السلام سخنی به او گفتند که نشان از آگاهی امام از تصمیم او داشت. اگر کسی این داستان را قبول داشته باشد و قائل به علم غیب امام علیه‌السلام در این مورد هم باشد، نتیجه‌اش ایجاد فضا و شراکت در مهیا کردن شرایط برای کشته شدن خودشان است. البته باب توجیه باز است، اما فارق از توجیهات مختلف، آن‌چه مهم است این‌که بر اساس این داستان و این باور، امام علیه‌السلام در مهیا کردن شرایط برای کشته شدن خود اقدام کرده‌اند و اگر مهیا کردن شرایط، خودکشی باشد، یعنی ایشان هم به این کار دست زده‌اند که البته دیدیم این کار هر چه باشد، خودکشی نیست. باز یادآوری کنم که حقیر در اصل این داستان تردید دارم.

2. امام مجتبی علیه‌السلام: می‌دانیم که ایشان توسط جعده، دختر اشعث بن قیس الکندی مسموم شدند و ظاهراً این از قطعیات تاریخ است. باز اگر کسی قائل به علم غیب ائمه علیهم‌السلام باشد، به این معنا است که ایشان عالمانه و عامدانه و بدون اجبار، ظرف مسموم را برداشته و خورده‌اند و این دیگر رسماً خودکشی است. پس یا باید علم غیب ایشان در این مورد را انکار کرد، یا خودکشی را در شرایطی جایز دانست، یا پذیرفت که نعوذ بالله فعل حرامی انجام شده است.

3. امام رضا علیه‌السلام: در الأمالی للصدوق (ص 661) و عیون أخبار الرضا علیه‌السلام (ج 2، ص 242) به سند معتبر آمده است که امام رضا علیه‌السلام به اباصلت فرمودند که چون فردا شود، من نزد این فاجر می‌روم، پس اگر بازگشتم و سرم باز بود، با من سخن بگو، اما اگر سرم بسته بود، با من سخن مگو. فردا مأمون امام علیه‌السلام را فراخواند و چون ایشان نزد او رفتند، مأمون خوشه‌ای انگور به ایشان تعارف کردند، اما امام علیه‌السلام از خوردن آن ابا داشتند، اما مأمون به ایشان گفت که چاره‌ای نداری. امام علیه‌السلام هم سه دانه از آن انگور خوردند و خوشه را انداختند و برخاستند. مأمون گفت که کجا می‌روید؟ امام علیه‌السلام فرمودند به همان‌جا که مرا فرستادی و خارج شدند در حالی که سرشان را پوشانده بودند. داستان ادامه دارد که بحث فعلی ما مربوط مربوط نیست. از این قسمت داستان معلوم می‌شود که امام علیه‌السلام پیشاپیش می‌دانستند که مأمون قصد مسموم کردن ایشان را با دانه‌های انگور دارد، اما با الزام کردن مأمون به صرف این‌که گفت: «لا بُدَّ مِنْ ذلکَ وَ ما یَمْنَعُکَ مِنْهُ؟ لَعَلَّکَ تَتَّهِمْنا بِشَیْءٍ!»، یعنی «چاره‌ای از آن نداری و چه چیزی تو را منع می‌کند از آن؟ شاید داری ما را به چیزی متهم می‌کنی!»، بدون مقاومت بیش‌تری،‌ خودشان از آن انگور مسموم تناول فرمودند. اگر قرار بود اقدام به کشتن خود، بأی نحو کان ممنوع باشد، قاعدتاً امام علیه‌السلام نباید از این انگور می‌خوردند و لازم بود تا جای ممکن در برابر آن مقاومت کنند، تا مثلا دیگرانی وارد عمل شوند و دست و پای ایشان ببندند یا بگیرند و انگور را به حلق ایشان بریزند. حتی اگر مأمون عده‌ای را گمارده بود که اگر امام علیه‌السلام از خوردن انگور ابا کردند، ایشان را به قتل برسانند، بنا بر فرض حرمت کشتن خود، بأی نحو کان باید از خوردن انگور مسموم خودداری می‌کردند. حالا اگر دیگرانی اقدام می‌کردند و ایشان را می‌کشتند، دیگر خودکشی نبود. با این حساب اگر بگوییم کشتن خود حرام اولیه است، اما در شرایطی مجاز می‌شود، حرف بی اساسی نیست. حالا این شرایط چیست، بحث دیگری است.

آن‌چه درباره این سه امام همام عرض شد، با کم و زیادهایی برای دیگران هم می‌توان گفت. حالا تصمیم با خود شما که بررسی کنید و ببینید آیا این بزرگواران شهید شده‌اند یا خیر؟ آیا از کشته شدن خود در واقعه منجر به کشته شدن، آگاه بوده‌اند یا خیر؟ در انجام آن تسهیل و تسریع و … داشته‌اند یا خیر؟ آیا خودشان هم بر آن اقدام کرده‌اند یا خیر؟ و از این دست سؤالات.

و صلی الله علی محمد و آله

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه