الحدیث 9 / 6
6/9- و عنه، قال: أخبرنا محمد بن یعقوب الکلینی أبوجعفر، قال: حدثنا[1] علی بن إبراهیم بن هاشم (القمی)، عن أبیه، [قال:] و [حدثنی] محمد بن (یحیی بن) عمران، عن أحمد بن[2] محمد بن عیسی، قال: و حدثنی علی بن محمد (علان) و غیره، عن سهل بن زیاد، [جمیعا] عن الحسن بن محبوب. قال: و حدثنا عبدالواحد بن عبدالله الموصلی، عن أبیعلی أحمد بن محمد [بن] أبیناشر، عن أحمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، قال: حدثنا عمرو بن[3] أبیالمقدام، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: قال أبوجعفر [محمد بن علی الباقر] علیهالسلام (فی حدیث یذکر فیه علامات القائم … إلی أن قال): «فیجمع الله له[4] أصحابه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا، و یجمعهم الله له علی غیر میعاد قزعا کقزع الخریف، و هم[5]– یا جابر- الآیة التی ذکرها [الله] فی کتابه: أیْنَ ما تَکونوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً، إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، فیبایعونه بین الرکن و المقام، و معه عهد من رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم (و) قد توارثوه الأبناء من[6] الآباء …»[7]
—————————————-
[1]. [در مأخذ: حدثنی.]
[2]. [در مأخذ: قال: حدثنا أحمد بن.]
[3]. [در مأخذ: عن عمرو بن.]
[4]. [در مأخذ: علیه.]
[5]. [در مأخذ: هی.]
[6]. در مأخذ: توارثته الأبناء عن.
[7]. کتاب الغیبة: 279- 282 [باب 14، ح 67 و به نقل از آن، بحار الأنوار 52: 237- 239].
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام، معتبر درجه یک است.
اگر به اصل کتاب مراجعه کنیم، معلوم میشود محمد بن ابراهیم النعمانی این حدیث را در کتاب الغیبة (ص 279)، به چند طریق روایت کرده است.
1- از ابن عقده از محمد بن مفضل الاشعری و سعدان بن اسحاق بن سعید و احمد بن حسین بن عبدالملک و محمد بن احمد بن حسن القطوانی از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
2- از ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
3- از محمد بن یحیی بن عمران از ابن عیسی الاشعری از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
4- از علی بن محمد علان و غیر او، از سهل بن زیاد از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
5- از عبدالواحد بن عبدالله الموصلی از احمد بن محمد بن ابیناشر از احمد بن هلال از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
که به جز سهل بن زیاد که ضعیف است، همه از ثقات هستند. احمد بن محمد بن ابیناشر، سعدان بن اسحاق بن سعید و محمد بن احمد بن حسن القطوانی که از ثقات درجه دو و سایرین از ثقات درجه یک هستند و در نتیجه، هر چند طریق چهارم، به واسطه سهل بن زیاد معتبر نیست، اما طریق اول و پنجم، معتبر درجه دو و طریق دوم و سوم، معتبر درجه یک است.
این حدیث مفصل است مرحوم علامه بحرانی در اینجا، فقط بخشی از آن را روایت کردهاند که فعلاً همین مختصر را بررسی میکنیم تا کل حدیث را ذیل حدیث 29 از همین کتاب المُحجة بررسی کنیم.
1- در این حدیث، تعداد اصحاب امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف، به طور مشخص سیصد و سیزده نفر شمرده شده است که گفتیم علی القاعده، کل اصحاب امام علیهالسلام، منحصر به این تعداد نیستند، بلکه اینها هسته اولیه و مرکزی قیام و اصحاب خاص و صاحب منصبان ایشان هستند.
2- تعداد این افراد، سیصد و سیزده رجل معرفی شده است. سؤال اینجا است که آیا هیچ زنی در میان آنها نیست و چرا؟! پیش ازاین هم عرض کردم که آقایان توضیحات و توجیهاتی در این مورد فرمودهاند که هر چند خالی از وجه نیست، اما برای حقیر مشت پر کن هم نبوده است.
عرض حقیر در این مورد این است که رجل در لغت عرب و بالطبع در آیات قرآن و روایات، همواره به معنای مرد، یا همان جنس مذکر نیست، بلکه به معنای فرد است که اعم از مذکر و مؤنث و حتی مخنث و دوجنسیتی و غیر اینها میشود، مگربه قرینهای معلوم شود، جنس مذکر مد نظر بوده است. ما در مباحث فقه استدلالی که درباره لزوم یا عدم لزوم رجولیت، یا همان مرد بودن مرجع تقلید بحث کردیم، مفصل در این باره صحبت کردیم و مصادیقی را هم در این مورد ذکر کردیم و در اینجا فقط یک مثال از هر مورد را مرور میکنیم.
مثلاً وقتی الله تعالی در آیه 23 سوره احزاب میفرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبْدیلاً»، یا در آیه 37 سوره نور میفرماید: «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلوبُ وَ الْأبْصارُ»، یا در روایت عمر بن حنظه میخوانیم: «… سَألْتُ أباعَبْدِاللهِ علیهالسلام عَنْ رَجُلَیْنِ مِنْ أصْحابِنا بَیْنَهُما مُنازَعَةٌ فی دَیْنٍ أوْ میراثٍ فَتَحاکَما إلَی السُّلْطانِ وَ إلَی الْقُضاةِ أ یَحِلُّ ذَلِکَ …»، این نیست که فقط شامل جنس مذکر شود و بگوییم: «از مؤمنان، مردانی هستند که صادقانه عمل میکنند آنچه را با الله تعهد کردند» الی آخر آیه و شامل بانوان نمیشود. یا بگوییم: «مردانی که سرگرم نمیکند آنها را تجارت و نه داد ستد از یاد الله» الی آخر آیه و ربطی به زنان ندارد. یا مورد روایت عمر بن حنظله بگویم که مطلب فقط درباره اختلاف دو مرد است و اگر بین دو زن یا یک مرد و یک زن اختلافی افتاد، این روایت ربطی به آن ندارد. خیر! در اینگونه موارد باید رجل را به فرد و شخص معنا کرد و مثلاً در مورد آیه باید بگوییم: «از مؤمنان، افرادی هستند که صادقانه عمل میکنند آنچه را با الله تعهد کردند» الی آخر آیه. یا در مورد آیه دوم، باید بگوییم: «افرادی که سرگرم نمیکند آنها را تجارت و نه داد ستد از یاد الله». یا در مورد روایت عمر بن حنظله، باید بگویم که سؤال عمر بن حنظله درباره اختلاف افراد شیعه است و جنسیت آنها اهمیتی ندارد.
البته در مقابل، مواردی هم داریم که به قرینهای معلوم میشود، منظور از رجل، جنس مذکر است. مثلا در آیه 7 سوره نساء که الله عز و جل میفرماید: «لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأقْرَبونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأقْرَبونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْروضاً»، یا در آیه 34 سوره نساء که الله تعالی میفرماید: «الرِّجالُ قَوّامونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِما أنْفَقوا مِنْ أمْوالِهِ» الی آخر آیه، به قرینه نسائی که بعد از آنها آمده، معلوم می شود که منظور از رجال، جنس مذکر انسان است. یا در آیه در اواخر آیه 228 سوره بقره که آمده است: «وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ»، به قرینه ضمیر علیهن و معنای آیه، معلوم میشود که منظور از رجال، جنس مذکر است.
خلاصه اینکه رجل، در معنای مطلق انسان است و نه فقط جنس مذکر، مگر به قرینهای معلوم شود که جنس مذکر منظوربوده است. در اینجا هم چنین است. یعنی وقتی آمده است: «ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا»، نمیتوان گفت که سیصد و سیزده مرد، مورد نظر بوده است، بلکه باید گفت سیصد و سیزده نفر مورد نظر است که ممکن است همه آنها جنس مذکر باشند و البته ممکن است بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند و حتی ممکن است همه آنها مؤنث باشند. حتی ممکن است مخنث هم در آنها باشد. حالا اگر میخواهیم یکی از این امکانها را بر سایر موارد اختیار کنیم و آن را قطعی بدانیم، نیاز به دلیل هست که این دلیل، حد اقل در این روایت موجود نیست.
3- نکته دیگر درباره این روایت، عبارت علی غیر میعاد است. میعاد، هم به معنای وعده است، هم به معنای جای وعده و هم به معنای زمان وعده. علی غیر میعاد، یعنی بدون آنکه قبلاً وعده کرده و مکان و زمان آن را مشخص نشده باشند. خلاصه منظور این است که این افراد، جلسات هماهنگی قبلی نداشته و الله تعالی آنها را بدون قرار و مدار قبلی و به صورت ناگهانی گرد هم میآورد و چه بسا خود این افراد هم انتظار آن را نداشته و ناگهانی با آن مواجه میشوند.
البته ممکن است همانگونه که بعضی فرمودهاند، منظور از «علی غیر میعاد» در غیر از ایام حج باشد که خالی از وجه نیست، اما فعلاً دلیل قاطعی هم بر آن سراغ ندارم.
4- قزع کقزع الخریف را هم که ذیل روایت شماره 5 توضیح دادم.
5- در ادامه امام اشارهای به آیه 145 سوره بقره داشته و یکی از تأویلهای آن را ذکر میکنند و فعلا مطلب جدیدی نسبت به آنچه قبلاً عرض کردهام ندارم.
6- امام علیهالسلام در ادامه میفرمایند که بیعت این سیصد و سیزده نفر، با قائم آل محمد عجلاللهتعالیفرجهالشریف بین رکن و مقام است که هر کدام را در بندی خاص توضیح میدهم.
7- مقام در اینجا به معنای جایگاه است. در مسجد الحرام مقامهای مختلفی وجود داشته و دارد به جز یکی از آنها، بقیه در قرون چهارم و پنجم به بعد به وجود آمده است که تعدادی از آنها را عرض خواهم کرد. اما مقامی که از صدر اسلام و حتی پیش از آن وجود داشته است، مقام ابراهیم است. این مقام، در اصل سنگی به طول و عرض حدود 40 سانتیمتر و ارتفاع تقریبی نیم متر است که اکنون درون محفظهای به رنگ طلایی، در فاصله تقریباً 13 متری کعبه، از طرف درب آن قرار دارد. این سنگ که میگویند جای پای حضرت ابراهیم علیهالسلام بر آن نقش بسته، سنگی است که ایشان زیر پای خود قرار میدادند تا قسمتهای بالایی دیوار کعبه را بازسازی کنند. الأن دو اثر گود با عمق نسبتا زیاد، مانند جای دو کفش عربی قدیم در این سنگ مشخص است. بعضی از مقامهایی که بعدها در مسجد الجرام به وجود آوردند و بعضی از آن هنوز مورد توجه است و بعضی به فراموشی سپرده شده است، جایگاههایی بوده است که برای استقرار امام جماعت میساختند و با توجه به اینکه هر فرقهای، جایگاه امام جماعت خاص خود را داشته است، این مقامها هم متعدد بودند. مثلاً مقام شافعی که محل استقرار امام جماعت شافعیان بود. یا مقام حنفی که محل استقرار امام جماعت حنفیها بود. همینطور است مقام حنبلی و مقام زید یا زیدی. مقام زیدی که محل استقرار امام زیدیه بوده، در گذشتههای دور از بین رفت، اما مقامهای دیگر توسط آل سعود تخریب شد و الآن همه نمازگزاران در مسجد الحرام، به یک امام جماعت اقتدا میکنند.
8- رکن در لغت به معنای جانب، پهلو و کناره است که در اصطلاح به ستون و دیوار و در نتیجه هر آنچه به آن استواری و استقامت ایجاد میشود نیز گفته میشود. در حال حاضر معمولا به گوشههای کعبه، رکن میگویند، اما به دیوارهای آن نیز رکن گفته میشده است. معمولاً رکنها را به نام خاصی میخوانند. این رکنها عبارتند از:
1) رکن عراقی که رو به شمال و به سمت عراق است.
2) رکن شامی که رو به غرب و به سمت شامات است.
3) رکن یمانی که رو به جنوب و به سمت یمن است.
4) رکن حجر یا رکن حجر الاسود که حجرالاسود در آن قرار دارد و نزدیکترین رکن به درب کعبه بوده و به سمت شرق است. هر گاه رکن بدون اضافهای آمد، منظور همین رکن است.
9- حالا! با توجه به اینکه در این روایت، رکن بدون اضافهای آمده است، معلوم میشود که قاعدتاً منظور رکن حجرالاسود است و با این حساب بیعت این افراد با امام در این محدوده که مقابل درب کعبه است، انجام خواهد شد.
10- در پایان این بخش از روایت، به عهدی از جانب حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله اشاره شده است که نزد امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف است. در روایات معتبر ما، توضیحی در این باره ندیدهام و اگر آقایان سراغ دارند، بفرمایند تا بررسی کنیم، اما در روایات غیر معتبر، مختصر مطلبی در این باره هست که به جهت عدم اعتبار، نمیتوانم به آن اعتماد کنیم.
فقط همین مقدار عرض کنم که عهد در لغت به معنای مراعات پیدرپی و در نتیجه، در اصطلاح، به معنای پیمان، وصیت، سفارش و مانند اینها است. عدهای فرمودهاند که این عهد، مکتوبهای است از حضرت رسول الله عجلاللهتعالیفرجهالشریف که از طریق امیر مؤمنان و فرزندان امام ایشان علیهمالسلام به امام عصر ما رسیده است. این فرمایش قاعدتاً بر اساس همین روایات غیر معتبری است که عرض کردم و البته ارتکاز ذهنی از عهدهای تاریخی که البته با ظاهر این روایت هم منافاتی ندارد و خالی از وجه هم نیست. اما قطعی هم نیست و ممکن است منظور امام علیهالسلام، عهد و پیمانی باشد که همه ائمه علیهمالسلام بر آن بودهاند، با این اضافه که ایشان بر خلاف سایر ائمه علیهمالسلام که ابتداء مأمور به قیام مسلحانه و نظامی بر ضد طاغوتهای زمان خود نبودند، مانند نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله، مأمور به چنین وظیفهای میباشند که این مطلب مکرراً در روایات ما آمده است و بعید نیست منظور از «عهد من رسول الله صلیاللهعلیهوآله» همین مأموریت به قیام ابتدایی باشد.
ابوجعفر (امام باقر) علیهالسلام (در حدیثی که در آن علامتهای قائم را ذکر میکنند … تا آنجه که فرمودند:) «پس جمع میکند الله برای او اصحابش را که سیصد و سیزده نفر هستند و جمع میکنند برای او آنها را به غیر میعاد، بخش بخش مانند پاره ابرهای پاییزی و آنها ای جابر! آن آیهای است که الله در کتابش یاد میکند: «أیْنَ ما تَکونوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ». پس بیعت میکنند با او بین رکن و مقام در حالی که همراه او عهدی از رسول الله صلیاللهعلیهوآله است که ارث بردهاند آن را فرزندان از پدران …»