حدیث 5223
(5223)- الکافی (10202): عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ النّوفِّلیِّ عَنِ السَّکونیِّ عنْ أبیعَبْدِاللهِ علیهالسلام قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ صلی اللهعلیهوآله: «لا تُنْزِلوا النِّساءَ بِالْغُرَفِ وَ لا تُعَلِّموهُنَّ الْکتابَةَ وَ عَلِّموهُنَّ الْمِغْزَلَ وَ سورَةَ النّورَ.»»
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر درجه یک است.
این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از حسین بن یزید النوفلی از اسماعیل بن مسلم السکونی روایت کرده است که دو نفر اول از اجلای ثقات بوده و دو نفر آخر هم بر مبنای ما و کثیری از رجالیون ثقه هستند، لذا انتساب این فرمایش به امام علیهالسلام و در نتیجه حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله معتبر است.
در گذشته درباره این دو نفر اخیر صحبت کردم، اما به جهت خاص بودن این روایت، مجدداً مروری بر وضعیت این دو نفر خواهیم داشت.
ابوعبدالله، حسین بن یزید بن محمد بن عبدالملک النوفلی: مرحوم نجاشی او را شاعر و ادیب معرفی میکند که بعضی از قمیون میگویند که در آخر عمر غالی شد. بعد مینویسد که و الله اعلم، ما که در روایات او چیزی دال بر این موضوع ندیدیم. با توجه به مطلب مرحوم نجاشی و اعتماد کثیری از اجلای ثقات مانند احمد بن محمد بن عیسی الاشعری، علی بن بن ابراهیم و پدرش، سعد بن عبدالله القمی، حسن بن علی بن عبدالله بن مغیره و محمد بن احمد بن علی بن صلت، به نظر حقیر ثقه است. این را هم اضافه کنم که هر چند مرحوم علامه درباره او توقف کرده است، اما تا به حال ندیدهام که کسی او را تضعیف کند.
اسماعیل بن ابیزیاد السکونی الشعیری: نام پدرش مسلم است، لذا بعضاً با عنوان اسماعیل بن مسلم از او یاد شده است. مرحوم برقی آورده است که از عوام روایت میکند و به همین جهت برخی تصور کردهاند که عامی است، اما از آنجایی که مرحوم نجاشی و شیخالطائفه او را در فهرست خود نام برده و متعرض مذهب او نشدهاند، قاعدتاً از نظر ایشان باید امامی باشد. البته از متن بعضی روایاتش نیز به نظر میرسد که ممکن است عامی باشد، لیکن تمایلش به حق از واضحات است و بعید نیست که علت تضعیفش توسط علما و رجالیون مکتب خلفا، نزدیکی او به طریق امامیه باشد. عبدالله بن مغیره و سعید بن غزوان از او روایت کردهاند و طبق مشیخه الفقیه، شیخ صدوق به واسطه ثقات بسیار از او روایت کرده است، لذا از نظر حقیر ثقه است.
حالا اگر کسی به هر علتی یکی از این دو یا هر دو را ثقه نداند، ناچار است که همه روایات این دو را در فقه و عقائد و غیر اینها، از نظر رجالی غیر معتبر بداند، خصوصا آنکه عدهای گفتهاند که این دو نفر مطالب خود را از عامه شنیده به امام صادق علیهالسلام نسبت دادهاند که اگر چنین باشد، چه از روی عمد باشد و چه از غیر آن، نشان از ضعف جدی آنها است.
شبیه این حدیث در الجعفریات (ص 98) نیز آمده است که آنگونه که علامه مجلسی میفرماید، این کتاب به دست ایشان نرسیده و نهایتا تا زمان شهید اول موجود بوده است که به تصریح خود علامه، ایشان هم همان احادیثی را که شهید نقل کرده است، به اعتماد او نقل کردهاند که تعداد آن حدود 10 مورد است. کتاب حاضر به واسطه محدث نوری پخش شده است و طریق محدث نوری، بعد از یک هزاره به محمد بن محمد بن اشعث معلوم نیست و در نتیجه از نظر حقیر معتبر نیست.
شبیه این حدیث در الفقیه (ح 1089) نیز به صورت مرسل آمده است، با این تفاوت که عبارت و لا تعلموهن سورة یوسف در آن است که بحث ما مربوط میشود و به جهت مرسل بودن، معتبر نیست.
اما خود شیخ صدوق در همین الفقیه (ح 4535)، این حدیث را به طریق خود از اسماعیل بن ابیزیاد از امام صادق روایت کرده است که طریق شیخ از پدرش و محمد بن حسن بن ولید از سعد بن عبدالله از ابراهیم بن هاشم از حسین بن یزید النوفلی است که این طریق معتبر است.
ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام روایت کردند: «رسول الله صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «زنان را به غرفهها فرود نیاورید و نوشتن به آنها نیاموزید و ریسندگی و سوره نور بیاموزید.»»
با توجه به قاعدهای که در علم الحدیث داریم، باید بگوییم که قاعدتاً عبارت و لا تعلموهن سورة یوسف، در فرمایش امام صادق علیهالسلام بوده و یا در نسخه فعلی الکافی از قلم افتاده است و یا علی بن ابراهیم یا پدرش که در طریق ثقةالاسلام الکلینی قرار دارند، آن را از قلم انداختهاند.
ناگفته نماند که علامه بحرانی وقتی این حدیث را از الکافی روایت کردهاند، عبارت و لا تعلموهن سورة یوسف را نوشتهاند که دو حالت مفروض است، یکی اینکه عبارت لا تعلموهن سوره یوسف در نسخه الکافی ایشان موجود بوده یا اینکه خلطی رخ داده و مثلاً عبارت از الفقیه با الکافی در آمیخته است.
این نکته را هم اضافه کنم که عبارت و لا تعلموهن سورة یوسف در الکافی که نزد شیخ حر در وسائل الشیعة، ابن مشهدی در کنز الدقائق، ملا محسن فیض در الوافی و الصافی و الحویزی در نور الثقلین موجود بوده، وجود نداشته و نسخه آنها با نسخه فعلی هماهنگ است.
حال توضیحاتی را درباره عبارات این روایت عرض کنم.
در مقدمه لازم است به این نکته اشاره کنم این حدیث در اصل نبوی بوده و لازم است که آن را در شرایط دوره حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله بررسی کنیم.
غرف جمع غرفه است و در اصل به معنای اتاقی است که بالای بنا ساخته میشود و با توجه به گزارشهای تاریخی، مکانهایی بوده که بر بام خانهها ساخته شده و خصوصاً در ایامی که هوا مساعد بود، معمولاً برای تفرج یا خواب و مانند اینها به آنجا میرفتند. اگر بخواهم به چیزی ملموس تشبیه کنم، چیزی شبیه بهارخواب در خانههای زمان ما، با این تفاوت که اولاً بر بام خانهها قرار داشت و ثانیاً در و پیکری نداشت و محصور نبود. ممکن است بعضی دوستان که حداقل سنی حدود سن و سال بنده دارند، به یاد داشته باشند که مردم بسیاری از شهرها، در فصلهای مناسب سال، برای استراحت و خواب به بامها رفته و با توجه به اینکه پشت بامها هم به هم متصل بود، گاهی اوقات درد سرها و حتی فجایعی را عامل میشود. این دستور نیز ظاهراً به همین موضوع بر میگردد. اقامت دادن بانوان در غرفهها یا به عبارت دیگر در مکانهایی بر بام خانه که پوشش و در و پیکر لازم را نداشته، در شرف دید و دسترس دیگران است، به نوعی از مصادیق به مهلکه انداختن است و از باب لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة باید از آن پرهیز شود و فرمایش نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله نیز ناظر بر همین موضوع است.
کتابة از ریشه کتب است که معمولاً به نوشتن معنا میشود، لذا بسیاری تصور کردهاند که عبارت لا تعلموهن الکتابة را باید به این معنا گرفت که نوشتن به آنها، یعنی به بانوان، نیاموزید و به این وسیله علم آموزی را برای زنان ممنوع یا حداقل مکروه دانستهاند. در این رابطه چند نکته را در ابتدا اشاره کرده و بعد توضیحی هم درباره کتابة عرض میکنم.
1- در آیات قرآن کریم، مکرراً توصیههای اکید و شدیدی به علم آموزی شده و هیچگاه زنان از آن استثنا نشدهاند. حال اگر این موضوع را در کنار روایات معتبر متعددی قرا دهیم که با عبارت ایها الناس، مردم را به فراگیری علم فراخوانده و روایات معتبری که علم آموزی را فریضه دانستهاند، نمیتوان گفت که اسلام حداقل با قرائت شیعی آن مخالف علم آموزی بانوان یا هر گروه خاصی از مردم است. حال نکته مهم اینجا است که پس این روایت معتبر چه میگوید؟
نکته دیگر این است که حتی اگر کتابت را تنها به معنای نوشتن بگیریم، پر واضح است که رابطه نوشتن و علم آموزی، از بین نسب اربعه، نسبت تساوی نیست، یعنی نمیتوان گفت اگر کسی نوشتن نداند، از علم و علمآموزی محروم بوده است. این مطلب در گذشته بیشتر دیده میشد، اما هماکنون نیز وجود دارد. مثلاً گروههایی از جامعه ما، مانند نابینایان، عمده علم خود را از راههایی غیر از نوشتن و حتی خواندن کسب میکنند، حال میخواهد این خواندن و نوشتم را، خواندن نوشتن معمول در نظر بگیریم، یا خواندن و نوشتن خط بریل که مخصوص نابینایان است و اتفاقاً چیز جالب و راحتی است. البته فراگیری آن راحت است و حقیر در کمتر از چند دقیقه یاد گرفتم و چند ساعته به ظاهر از بر کردم، اما در کاربرد آن واقعاً عاجر بودم و هستم.
البته حقیر منکر آن نیستم که خواندن و نوشتن نقش فوق العادهای در تعلیم و تعلم دارد، بلکه عرضم این است که حرف اول و آخر را نمیزند. حال سؤالی که مطرح میشود این است که چرا حضرت رسول الله کتابة را برای زنان منع کردهاند؟
نکته آخری که به نظرم میرسد، مهم است اینکه هر کتابة در اصطلاح به معنای نوشتن است، اما در همین معنا هم، کاربردهای متفاوتی دارد، مثلاً عرب، شغل نویسندگی را هم با همین اصطلاح میشناسد. یا مثلاً در بعضی موارد نادر، به سخن گفتن هم کتابة گفته شده که نشأت گرفته از معنای ریشهای آن است. کتب را از نظر ریشهای به دو معنا گرفتهاند، یکی مقرر شدن و قطعی شدن و دیگری جمع کردن، نوشتن، و حتی سخن گفتن. سخن گفتن را از این جهت کتابة گفتهاند که حروف را جمع میکنند. دباره نوشتن هم دو وجه گفتهاند. یکی اینکه حروف و کلمات جمع میشوند و دیگر اینکه به واسطه نوشتن، امری مقرر و قطعی میشود و به همین جهت است که به واجبات و به طور خاص نمازهای واجب، مکتوبه گفته میشود که در ظاهر یعنی نوشته شده، ولی در واقع یعنی مقرر شده و واجب.
حال باید دید، این کتابت در حدیث مورد نظر ما به معنای نوشتن به معنای متعارف آن است، یا مثلاً شغل نویسندگی یا غیر آن.
حال مروری داشته باشیم بر تعدادی کاربردهای کلمه کتابة در ادبیات عرب، تا ببینیم معلوم میشود که منظور از کتابة در روایت مورد نظر چیست؟
در مفردات راغب (ص 7402) آمده است: «کتابة العبد: إبتیاع نفسه من سیده بما یؤدیه من کسبه …»، یعنی بنده خودش را مولایش به آنچه خودش کسب کرده، بخرد. در لسان العرب و بسیاری جاهای دیگر نیز، به همین معنا اشاره شده است.
در همین کتاب (ص 699) آمده است: «فالأصل فی الکتابة: النظم بالخط لکن یستعار کل واحد للآخر و لهذا سمی کلام الله و إن لم یکتب، کتابا …»، یعنی اصل در کتابت، منظم کردن به خط است، ولی هر کدام برای دیگری استعاره میشود و به همین جهت است که کلام الله، با اینکه نوشته نشده است، کتاب نامیده میشود.
باز در همین کتاب (ص 699) آمده است: «و یعبر عن الإثبات و التقدیر و الإیجاب و الفرض و العزم، بالکتابة و وجه ذلک أن الشیء یراد، ثم یقال، ثم یکتب، فالإرادة مبدأ و الکتابة منتهی …» یعنی و از اثبات و ایجاب و فرض و عزم به کتابة تعبیر میشود و وجه آن این است که چیزی اراده میشود، سپس گفته میشود، سپس کتابت میشود، پس آغاز، اراده است و انتها کتابت.
در لسان العرب (ج1، ص 698) در کنار معانی مختلفی که برای مشتقات کتب میآورد، مینویسد: «و الکتابة، لمن تکون له صناعة، مثل الصیاغة و الخیاطة» و بعد (ج 1، ص 699) هم ادامه میدهد: «و رجل کاتب و الجمع کتاب و کتبة و حرفته کتابة» که اشاره به شغل نویسندگی دارد.
با توجه به آنچه عرض کردم، معلوم میشود که کتابة معانی مختلفی دارد و بعید نیست، منظور نبی مکرم از کتابت، حرفه و شغل نویسندگی بوده باشد که باعث ورود بانوان به محیطهای کاری میشده که خصوصاً در آن زمان مردانه بوده و طبیعتاً با توجه به فضای فرهنگی آلوده آن زمان در محیطهای عربی و غیر آن، کار مناسبی نبوده است. مؤید نظر حقیر عبارت علموهن المغزل است که توصیه به ریسندگی است که این هم به نوعی مشغله کاری است، با این تفاوت که در آن زمان، در خانهها و محیطهای امن برای بانوان انجام میشده است.
مجموعه نکته آخر در این روایت که بحث اصلی ما هم هست، بحث پیرامون این است که چرا تعلیم سوره یوسف به بانوان منع شده و در مقابل به تعلیم سوره نور توصیه شده است.
اگر مفاهیم محوری این دو سوره را کنار هم قرار دهیم، موضوع کاملاً روشن میشود، چرا که لازم است مطالبی که در سوره نور آمده، بخش قابل توجهی از آن مربوط به بانوان است و مناسب است که برای آنها شرح و بسط داده شده و تشویق به تعمق در آن شوند، در حالی که شرح بسط داستان سوره یوسف که فراز داستانی و جذاب آن، بیان داستان حضرت یوسف و زلیخایی است که در نقش زنی بوالهوس و خیانتکار ظاهر میشود، طبیعتاً برای بانوان، خصوصاً نوجوانان آنها که در سن تعلیم هستند، مناسب نیست.
البته نمیتوان گفت که باید این سوره را به کلی برای بانوان و به خصوص دختران جوانان حذف کرد، بلکه عرض من شرح و بسط و تفصیل آن است که جذابیت داستان یوسف و زلیخا، ناخواسته حتی بعضی از معلمها را به وادی زیادهگویی در مطالب میاندازد که بیان آنها شرایط خاص خود را میطلبد.