الحدیث 16 / 13

13/16- أبوجعفر محمد بن جریر الطبری، فی مسند فاطمة علیهاالسلام[1]: قال: حدثنی أبوالحسین محمد بن هارون، قال: حدثنا أبی‌هارون [بن] موسی بن أحمد رضی‌الله‌عنه[2]، قال: حدثنا أبوعلی الحسن بن محمد[3] النهاوندی، قال: حدثنا أبوجعفر محمد بن إبراهیم بن عبد[4] الله القمی القطان المعروف بابن الخزاز، قال: حدثنا محمد بن زیاد، عن أبی‌عبدالله الخراسانی [قال: حدثنا أبوالحسین عبدالله ابن الحسن الزهری]، قال: حدثنا أبوحسان سعید بن جناح، عن مسعود[5] بن صدقة، عن أبی‌بصیر، عن أبی‌عبدالله علیه‌السلام، قال: قلت: جعلت فداک! هل کان امیرالمؤمنین علیه‌السلام یعلم أصحاب القائم علیه‌السلام کما [کان] یعلم عدتهم؟ قال أبوعبدالله علیه‌السلام: «[حدثنی أبی علیه‌السلام، قال]: و الله لقد کان یعرفهم بأسمائهم و أسماء آبائهم و قبائلهم [رجلا فرجلا] و مواضع منازلهم و مراتبهم، فکل ما عرفه امیرالمؤمنین علیه‌السلام [فقد] عرفه الحسن علیه‌السلام، و کل ما عرفه الحسن، فقد عرفه[6] الحسین علیه‌السلام و کل ما عرفه الحسین فقد علمه علی بن الحسین علیه‌السلام، و کل ما علمه علی بن الحسین فقد عرفه محمد بن[7] علی علیه‌السلام، و کل ما قد علمه محمد بن علی علیه‌السلام، فقد علمه و عرفه صاحبکم (یعنی نفسه صلوات الله علیه).» قال أبوبصیر قلت: مکتوب؟ قال: فقال أبوعبدالله علیه‌السلام: «مکتوب فی کتاب محفوظ فی القلب، مثبت فی الذکر لا ینسی.» قال: قلت: جعلت فداک! أخبرنی بعددهم و بلدانهم و مواضعهم [فذاک یقتضی من أسمائهم]، قال: فقال: «إذا کان یوم الجمعة بعد الصلاة فائتنی.» [قال:] فلما کان یوم الجمعة أتیته فقال: «یا أبابصیر أتیتنا لما سألتنا عنه؟» قلت: نعم، جعلت فداک! قال: «إنک لا تحفظ، فأین صاحبک الذی یکتب لک؟» قلت: أظن شغل شغله- و کرهت أن أتأخر عن وقت حاجتی- فقال لرجل فی مجلسه: «اکتب له: هذا ما أملاه رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و أودعه إیاه من تسمیة [أصحاب] المهدی علیه‌السلام، و عدد من یوافیه من المفقودین عن فرشهم و قبائلهم، و السائرین فی لیلهم و نهارهم إلی مکة، و ذلک عند استماع الصوت فی السنة التی یظهر فیها أمر الله عز و جل، و هم النجباء و القضاة الحکام علی الناس: من طاربند[8] الشرقی رجل و هو المرابط السیاح، و من الصامغان رجلان، و من أهل فرغانة رجل، و من أهل الترمد رجلان، و من الدیلم أربعة رجال، و من مرو الروذ رجلان، و من مرو اثنا عشر رجلا، و من بیروت تسعة رجال، و من طوس خمسة رجال، و من الفریاب[9] رجلان، و من سجستان ثلاثة رجال، [و من الطالقان أربعة و عشرون رجلا، و من جبال الغور[10] ثمانیة رجال]، و من نیسابور ثمانیة عشر رجلا، و من هراة اثنا عشر رجلا، و من بوسنج أربعة رجال، و من الری سبعة رجال، و من طبرستان سبعة[11] رجال، و من قم ثمانیة عشر رجلا، [و من قومس رجلان و من جرجان اثنا عشر رجلا]، و من الرقة ثلاثة رجال، و من الرافقة رجلان، و من حلب ثلاثة رجال، و من سلمیة خمسة رجال، و من دمشق رجلان، و من فلسطین رجل، و من بعلبک رجل، [و من طبریة رجل، و من یافارجل، و من قبرس رجل، و من بلبیس رجل، و من دمیاط رجل،] و من أسوان رجل، و من الفسطاط أربعة رجال، و من القیروان رجلان، و من کور کرمان ثلاثة رجال، و من قزوین رجلان، و من همدان أربعة رجال، و من موقان رجل، و من الید[12] رجل، و من خلاط رجل و من جابروان[13] ثلاثة رجال و من النسوی[14] رجل، و من سنجار أربعة رجال و من قالی قلا رجل، و من سمیساط رجل، و من نصیبین رجل، و من الموصل رجل، و من بارق[15] رجلان، و من الرهاء رجل، و من حران رجلان، و من باغة رجل، و من قابس رجل، و من صنعاء رجلان، [و من مازن رجل، و من طرابلس رجلان، و من القلزم رجلان]، و من القبة رجل، و من وادی القری رجل، و من خیبر رجل، و من بدا رجل، و من الجار رجل، و من الکوفة أربعة عشر رجلا، و من المدینة رجلان، و من الربذة رجل، و من الحیون[16] رجل، و من کوثی ربا[17] رجل، و من طهنة رجل، و من بیرم[18] رجل، و من الأهواز رجلان، و من اصطخر رجلان، و من المولتان رجل[19] و من الدبیلة[20] رجل، و من صیدائیل رجل، و من المدائن ثمانیة رجال، و من عکبرا رجل، و من حلوان رجلان، و من البصرة ثلاثة رجال. و أصحاب الکهف و هم سبعة رجال و التاجران الخارجان من عانة إلی أنطاکیة و غلامهما و هم ثلاثة نفر، و المستأمنون إلی الروم من المسلمین و هم أحد عشر رجلا، و النازلان بسر ندیب رجلان، و من سمندر[21] أربعة رجال، و المفقود من مرکبه بسلاهط[22] رجل، و من شیراز- أو قال سیراف، الشک من مسعدة- رجل، و الهاربان إلی سردانیة من الشعب رجلان و المتخلی بصقلیة [رجل، و] للطواف الطالب[23] الحق من یخشب[24] رجل، و الهارب من عشیرته رجل، و المحتج بالکتاب علی الناصب [من سرخس] رجل. فذلک ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا بعدد أهل بدر، یجمعهم الله إلی مکة فی لیلة واحدة، و هی لیلة الجمعة، فیتوافون فی صبیحتها إلی المسجد الحرام، لا یتخلف منهم رجل واحد، و ینتشرون بمکة فی أزقتها فیلتمسون منازل یسکنونها، فینکرهم أهل مکة و ذلک أنهم لم یعلموا برفقة دخلت من بلد من البلدان بحج[25] أو عمرة و لا لتجارة، فیقول بعضهم لبعض: إنا لنری فی یومنا هذا قوما لم نکن رأیناهم قبل یومنا هذا، لیسوا من بلد واحد و لا أهل بدو و لا معهم إبل و لا دواب! فبینماهم‌[26] کذلک و قد ارتابوا بهم، إذ یقبل رجل من بنی‌مخزوم یتخطی رقاب الناس حتی یأتی رئیسهم فیقول: لقد رأیت لیلتی هذه رؤیا عجیبة و إنی منها خائف و قلبی منها وجل! فیقول له: اقصص رؤیاک. فیقول: رأیت کبة نار انقضت من أعنان[27] السماء فلم تزل تهوی حتی انحطت إلی[28] الکعبة، فدارت فیها، فإذا هی جراد ذوات أجنحة خضر کالملاحف، فأطافت بالکعبة ما شاء الله، ثم تطایرت شرقا و غربا لا تمر ببلد إلا أحرقته، و لا بحصن إلا حطمته، فاستیقظت و أنا مذعور القلب وجل! فیقولون: لقد رأیت هؤلاء؟ فانطلق بنا إلی الأقرع[29] لیعبرها- و هو رجل من ثقیف- فیقص علیه الرؤیا. فیقول الأقرع[30]: لقد رأیت عجبا، و لقد طرقکم فی لیلتکم (هذه) جند من جنود الله لا قوة لکم بهم، فیقولون: لقد رأینا فی یومنا هذا عجبا، و یحدثونه بأمر القوم. ثم ینهضون من عنده و یهمون بالوثوب علیهم و قد ملأ الله قلوبهم منهم رعبا و خوفا فیقول بعضهم لبعض- و هم یتآمرون بذلک-: یا قوم، لا تعجلوا علی القوم، إنهم لم یأتوکم بعد بمنکر و لا أظهروا خلافا، و لعل الرجل منهم یکون فی القبیلة من قبایلکم، فإن بدا لکم منهم شر فأنتم حینئذ و هم، و أما القوم فإنا نراهم متنسکین [و سیماهم] حسنة و هم فی حرم الله [تعالی] الذی لا یباح من دخله حتی یحدث به حدثا [و لم یحدث القوم حدثا] یجب محاربتهم. فیقول المخزومی- و هو رئیس القوم و عمیدهم-: إنا لا نأمن أن یکون وراءهم مادة لهم فإذا التأمت إلیهم کشف أمرهم و عظم شأنهم، فتهضموهم و هم فی قلة من العدد و غربة فی البلد قبل أن تأتیهم المادة، فإن هؤلاء لم یأتوکم مکة إلا و سیکون لهم شأن و ما أحسب تأویل رؤیا صاحبکم إلا حقا، فخلوا لهم بلدکم و أجیلوا الرأی و الأمر ممکن، فیقول قائلهم: إن کان من یأتیهم أمثالهم فلا خوف علیکم منهم فإنه لا سلاح للقوم و لا کراع و لا حصن یلجؤون إلیه و هم غرباء محتوون، فإن أتی جیش لهم نهضتم إلی هؤلاء و هؤلاء[31] و کانوا کشربة الظمآن. فلا یزالون فی هذا الکلام و نحوه حتی یحجز اللیل بین الناس، ثم یضرب الله علی آذانهم و عیونهم بالنوم و لا یجتمعون بعد فراقهم إلی أن یقوم القائم علیه‌السلام [و إن أصحاب القائم علیه‌السلام] یلقی بعضهم بعضا کأنهم بنو أب و أم، و إن افترقوا افترقوا عشیا و[32] التقوا غدوة، و ذلک تأویل هذه الآیة: فَاسْتَبِقوا الْخَیْراتِ، أیْنَ ما تَکونوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً.» قال أبوبصیر: قلت: جعلت فداک! لیس علی الأرض یومئذ مؤمن غیرهم؟ قال: «بلی، و لکن هذه التی یخرج الله فیها القائم علیه‌السلام، (و) هم النجباء و القضاة و الحکام و الفقهاء فی الدین، یمسح بطونهم و ظهورهم فلا یشتبه علیهم حکم.»[33]
—————————————-
[1]. [نام دیگر« دلائل الإمامة» است؛ چنان‌که علامه سید حسن صدر حدس زده است. ر ک. الذریعة 21: 28.]
[2]. [راوی دوم ابومحمد هارون بن موسی بن احمد بن ابراهیم بن سعد تلعکبری پدر نخست است؛ نه‌چنان‌که محقق محترم خطای اعرابی پنداشته و ابوهارون نامی فرض کرده‌اند.]
[3]. در متن: أحمد.
[4]. در مأخذ: عبید.
[5]. در مأخذ: مسعدة.
[6]. در مأخذ: صار علمه إلی.
[7]. در مأخذ: صار علمه إلی محمد بن.
[8]. [محقق محترم (و به تبع ایشان، مترجم گرامی) طازبند آورده‌اند که با مراجعه به معجم البلدان (و لغت‌نامه دهخدا، برگرفته از او) اصلاح می‌گردد.]
[9]. [در متن: قریات. براساس نسخه مصحح دلائل الإمامة، اصلاح شد. ظاهرا همان فاریاب است.]
[10]. [در متن: الجبل الغر.]
[11]. در مأخذ: تسعة.
[12]. در مأخذ: البدو [أید؟].
[13]. [در متن: حایروان که شناخته نشد. جابروان از اطراف تبریز است. رک. معجم البلدان و مراصد الإطلاع و لغت‌نامه دهخدا.]
[14]. [در مأخذ: النوی.]
[15]. [در مأخذ: تل موزن.]
[16]. [در مأخذ: خیوان.]
[17]. [در متن: کوش و یا/ کوثار.]
[18]. [در مأخذ: تیرم.]
[19]. در مأخذ: رجلان.
[20]. [در مأخذ: الدیبل.]
[21]. معجم رجال الحدیث 13: 279 به نقل از نجاشی، آن را از بلاد آذربیجان دانسته است (مترجم). [مصحح رجال نجاشی، فضل بن أبی‌قرة را سهندی ضبط کرده است؛ سمندر (که در مأخذ مصحح نیز چنین است) از نواحی خزر ایران و یاد شده در معجم البلدان است.]
[22]. [در مأخذ: بشلاهط (دهخدا هردو را یکی دانسته است).]
[23]. [در مأخذ: و الطواف الطالب.]
[24]. [نخشب؟]
[25]. [در مأخذ: لحج.]
[26]. [در مأخذ: فبیناهم.]
[27]. [در مأخذ: عنان.]
[28]. در مأخذ: علی.
[29]. [در مأخذ: الأقیرع.]
[30]. [در مأخذ: الأقیرع.]
[31]. [در مأخذ: إلی هؤلاء أولا.]
[32]. [در مأخذ: و إن افترقوا عشاء.]
[33]. دلائل الإمامة: 307. [چاپ مؤسسة البعثة، صص 554- 562 (ح 526). از این پس، به جای صفحات چاپ مورد استفاده محقق و مترجم محترم، از این چاپ آدرس خواهیم داد.]

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام، غیر معتبر است.
این حدیث در کتاب دلائل الإمامة (ص 554) که در این‌جا مسند فاطمة نامیده شده است، آمده است. صاحب کتاب این حدیث را از محمد بن هارون بن موسی بن احمد التلعکبری از هارون بن موسی بن احمد از حسن بن محمد النهاوندی از محمد بن ابراهیم بن عبیدالله القمی القطان که در نسخه علامه بحرانی، محمد بن ابراهیم بن عبدالله ثبت شده است، از محمد بن زیاد، ابن ابی‌عمیر از ابوعبدالله الخراسانی از عبدالله بن حسن الزهری از سعید بن جناح از مسعدة بن صدقه که علامه بحرانی مسعود بن صدقه نوشته‌اند، از ابوبصیر الاسدی روایت کرده است که با فرض وثاقت صاحب دلائل الإمامة، هر چند اکثر این افراد از ثقات درجه یک و درجه دو هستند، اما عبدالله بن حسن الزهری مجهول است و با این فرض طریق این حدیث به امام صادق علیه‌السلام معتبر نیست.
نکته مهم‌تر در رابطه با سند این حدیث، صاحب کتاب دلائل الأمامة است که با نام محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی معرفی شده است و بعضی از بزرگان به جهت مطابقت نام، نام پدر، نام جد، کنیه و مسقط الرأس او که آمل طبرستان است، تصور کرده‌اند که همان صاحب المسترشد است. خاطرم هست در یکی از مباحث فقه، به تفصیل گفتیم که این دو با هم فرق دارد. صاحب المسترشد، متوفای 326 هجری قمری است و با صاحب دلائل الإمامة، حد اقل یک قرن و نیم فاصله دارد. آن‌جا مفصل بحث کردیم که این ابوجعفر، محمد بن جریر بن رستم الطبری صاحب دلائل الإمامة، مجهول است و عمده اطلاعات اصیل ما از او، آن چیزی است که خودش در کتاب خودش ادعا کرده است که این‌گونه شناخت گرفتار دور است. تراجم‌نویسان و رجالیون دوره‌های بعد هم همان نوشته‌های بزرگان قبلی را تکرار یا تکمیل کرده‌اند. در نتیجه سند کل احادیث این کتاب، در همان ابتدا مشکل دارد. مشکل احادیث این کتاب شرط سوم ماز شروط پنج‌گانه‌ای است که برای اعتبار سند روایات گفتیم، یعنی این‌که وثلقت صاحب کتاب قطعی باشد. إن شاء الله دوستان زحمت می کشند و مطلب مربوطه را پیدا می‌کنند و در ضمائم قرار خواهند داد.
البته تعداد قابل ملاحظه‌ای از روایات این کتاب را می‌توان در سایر کتب حدیثی متقدم یافت و سند آن را از آن‌جا پی‌گیری کرد، اما این حدیث، جزء آن‌ها نیست و اول کسی که آن را روایت کرده است، همین صاحب دلائل الإمامة است، لذا به واسطه دو اشکالی که عرض شد، انتساب این حدیث به امام صادق علیه‌السلام معتبر نیست. اول مجهول بودن خود صاحب کتاب و دیگر، مجهول بودن عبدالله بن حسن الزهری.
جالب آن که هر چند مرحوم علامه مجلسی به کتاب دلائل الإمامة دست‌رسی داشته و باز ظاهراً نویسنده آن را با المسترشد یکی می دانسته، اما به ندرت از کتاب دلائل الأمامة مطلبی آورده است که این خود محل تأمل است. این روایت از جمله روایاتی است که در بحارالأنوار نیست.

با توجه به این‌که سند این حدیث، معتبر نیست، فقط چند نکته‌ای را به اختصار عرض کنم و از شرح و بسط مفصل آن می‌گذریم.
1- با توجه به این‌که این حدیث مفصل است و هم نکات متنوعی دارد و هم ماجراهای جالبی رابیان می‌کند، گزارشی از ترجمه روایت عرض کنم که اگر فرصت نکردید اصل آن بخوانید، حداقل گزارشی از آن شنیده باشید.
در این روایت آمده است که ابوبصیر خدمت امام صادق علیه‌السلام می‌رود و سؤال می‌کند که آیا امیر مؤمنان علیه‌السلام، همان‌گونه که تعداد اصحاب قائم آل محمد را می‌دانست، آیا خود آن‌ها را هم می‌شناخت؟ امام علیه‌السلام هم جواب مثبت می‌دهند که آن‌ها را به نام خودشان، نام پدرشان، قبیله‌شان، محل سکونتشان و جایگاهشان می‌شناختند و آن را از رسول الله گرفتند و به امام مجتبی منقل کردند ایشان به امامان بعدی تا به دست من رسیده است. ابوبصیر سؤال می‌کند که مکتوب است و امام علیه‌السلام جواب مثبت می‌دهند. ابوبصیر درخواست می‌کند که تعداد آن‌ها و شهرها و جایگاهشان را برای او بگویند. یکی از نکات جالب این روایت، همین درخواست ابوبصیر است که نکته‌اش را عرض خواهم کرد. امام علیه‌السلام هم در پاسخ می‌فرمایند که جمعه بعد از نماز بیا، تا برایت بگویم. ابوبصیر هم جمعه خدمت امام صادق علیه‌السلام می‌رود و امام از او سؤال می‌کنند که کاتبی داشتی، او کجا است؟ چرا که نمی‌توانی همه را به خاطر بسپاری. ابوبصیر در جواب می‌گوید که فکر کنم کاری داشت و برای آن‌که خلف وعده نکرده باشم، طبق قرار آمدم. امام علیه‌السلام هم فردی را که آن‌جا حاضر بوده، مأمور نوشتن می‌کنند. در این‌ها هم نکته‌ای هست که خدمتتان عرض خواهم کرد. امام علیه‌السلام سپس مطالبی از اصحال قائم آل محمد، چه آن‌ها که مفقودون عن فرشهم هستند و چه آن‌ها که طی مسیر می‌کنند را بیان می‌کنند و می‌فرمایند که این تجمع در همان سالی است صدا شنیده می‌شود که قاعدتاً منظور صیحه آسمانی است که بعدها درباره آن صحبت خواهیم کرد. در این روایت آمده است که امام صادق علیه‌السلام در معرفی خود از این افراد، فقط نام شهرها، قبایل و بلادی را برده و می‌فرمایند که از هر کدام، چه تعدادی جزء این سیصد و سیزده نفر هستند، ولی بر خلاف مطالب ابتدای روایت نام آن‌ها و نام پدران و سایر مشخصات را نمی‌گویند. وقتی این اشارات تمام شد، ادامه می‌دهند که این افراد در شب جمعه‌ای در مکه جمع می‌شوند و فردا صبحش همگی، بدون استثنا در مسجد الحرام گرد هم می‌آیند و بعد از آن در شهر پراکنده می‌شوند که جا و منزلی پیدا کنند. در این روایت آمده است حضور این افراد غریبه، باعث جلب توجه اهالی مکه می‌شودف چرا که می‌بینند نَه ایام حج است و نَه کاروانی آمده است، نَه مرکبی دارند و نَه بار و بنه‌ای. در این مرد نزد بزرگ مکه می‌رود و می‌گوید که خوابی دیده است. خواب او این است که انبوهی از آتش را دیده است که از آسمان فرود آمده و تا کعبه می‌رسد. وقتی خوب دقت می‌کند، می‌بیند ملخ‌های سبزی هستند که کعبه را طواف کرده و سپس به شرق و غرب عالم پراکنده می‌شوند و به هر جا می‌روند، آن را به آتش می‌کشند و ویران می‌کنند. نزد معبِّر می‌روند و معبر در تعبیر آن می‌گوید که لشگری از لشگرهای الله بر شما وار می‌شود که شما در راندن آن از خود ناتوان هستید. مردم مکه که این را می‌شنوند، در حالی که ترس سراپای وجودشان را فرا گرفته است، تصمیم می‌گیرند تا کار از کار نگذشته است، بر آن‌ها یورش ببرند و نابودشان کنند. اما عده‌ای دیگر از اهل مکه مخالفت می‌کنند. این‌ها می‌گویند که این عده هنوز خلافی نکرده‌اند، در ضمن شاید کسی از آن‌ها جزء منسوبین یکی از اهل مکه باشد، علاوه بر این، این‌ها را اهل عبادت می‌بینیم و آثار خوبی در چهره‌هایشان دیده می‌شود. در ضمن این‌جا حرم امن مکه است و تا خلاف مهمی از کسی سر نزده است، نباید متعرض او شد. یکی از سران مکه، در جواب این عده می‌گوید که چه بسا افرادی پشت این‌ها باشند و اگر برسند، کار از کار گذشته باشد. پس تا نیروی کمکی آن‌ها نرسیده است و تعدادشان کم است، باید اقدام کرد، چرا که این‌ها بی‌جهت این‌جا جمع نشده‌اند و اتفاق مهمی پیش رو است. باز کسی مخالفت می‌کند که این‌ها اندک هستند و سلاحی هم با خود ندارند، اگر شورشی کردند و نیروی کمکی هم برایشان رسید، آن موقع هم این‌ها را می‌زنیم و هم آن‌ها را و این مجادله تا شب ادامه دارد و به نتیجه‌ای نمی‌رسد. این عده هم پس از این، دیگر گرد هم نمی‌آیند تا امام عصر قیام کند و در این هنگام است که گرد هم می‌آیند و چنان با هم آشنا و صمیمی هستند که گویی از یک پدر و مادر می‌باشند. روزها در کنار هم هستند و شب‌ها از هم جدا می‌شوند. در این روایت آمده است که امام علیه‌السلام تأویل آیه «فاستبقوا الخیرات» را به همین افراد و ماجرا نسبت می‌دهند. در این‌جا ابوبصیر سؤال می‌کند که آیا در آن هنگام هیچ مؤمن دیگری روی زمین نیست؟ امام علیه‌السلام هم در جواب می‌فرمایند که هست، اما این‌ها نجبا و قضات و حکام و فقیهان در دین هستند. امام قائم هم بر پشتشان و بر دل‌هایشان دست می‌کشد و در نتیجه هیچ شبهه‌ای برایشان باقی نمی‌ماند.
خب! این گزاش را که خیلی هم خلاصه نبود داشته باشید، تا برویم سراغ مابقی توضیحات.
2- یکی از نکات جالب توجه در این روایت اصرار امام علیه‌السلام بر نوشتن است. یعنی اولاً، اگر سند ایت حدیث را ابوبصیر معتبر باشد، در نام این شهرها و افراد آن، دقت قابل توجهی است، چرا که حداقل این قسمت، کتابت همراه با املا است. ثانیاً، شاید بتوان گفت این مطلب از منظر امام علیه‌السلام اهمیت زیادی داشته است که اصرار بر نوشتن آن، خصوصا برای ابوبصیر که یا نابینا بوده، یا بسیار کم‌بینا، داشته‌اند. البته شاید هم به خاطر مفصل بودن و امکان خلط در اسامی و تعداد، چنین اصراری داشته‌اند. علی ای حال! همه این‌ها در صورتی است که انتساب این روایت به معصوم علیه‌السلام را معتبر بدانیم.
3- نکته جال توجه در سؤال و در نتیجه پاسخ امام است. در این روایت آمده است که ابوبصیر درخواست می‌کند تا تعداد و نام شهرها و جایگاه‌هایشان مطرح شود و از نام و آن‌ها و نام پدرشان چیزی نمی‌پرسد. به تعبیر امروزی نام و نام خانوادگی آن‌ها را نمی‌پرسد، و فقط می‌خواهد که امام علیه‌السلام بگویند که از شهری چه تعدادی جزء اصحاب قائم آل محمد هستند. این در حالی است که چند عبارت قبل‌تر آمده است که امام علیه‌السلام تصریح می‌فرمایند که نام آن‌ها و نام پدرانشان را هم می‌دانند. بنده چنین کاهلی و بی‌دقتی را در روایات معتبر سراغ ندارم، خصوصاً در روایاتی که افرادی مانند ابوبصیر، سؤال‌کننده آن هستند.
4- یکی از شاخصه‌های این حدیث، نام شهرها و بلادی است که به عنوان سرزمین‌های اصحاب خاص امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف معرفی می‌شود. محدثین ما توانسته‌اند تعدادی از آن‌ها را شاسایی کرده و موقعیت جغرافیایی آن‌ها را مشخص کنند، اما در شناسایی تعدادی از آن‌ها به نتیجه نرسیده‌اند. حال با توجه به این‌که سند این حدیث معتبر نیست، به نظر حقیر، وقت گذاشتن برای شناسایی این بلاد بی‌فایده است و ولو این‌که همه آن‌ها هم شناسایی شوند، ارزش خاصی در بحث مهدویت و ظهور قائم آل محمد علیهم‌السلام ندارد.
5- یکی دیگر از نکات جالب توجه در این روایت، اشاره به اصحاب کهف است که آن‌ها را به صراحت هفت نفر و جزء اصحاب امام عصر ما عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف معرفی می‌کند. این‌که این افراد متعارفاً زنده‌اند و مثلاً از خواب طولانی خود بیدار می‌شوند و یا در گذشته‌ها فوت شده‌اند و زنده می‌شوند تا به امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بپیوندند، از این حدیث چیزی معلوم نیست. حال اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، می‌تواند از این بخش‌ها در داستان اصحاب کهف هم استفاده کند، اما کسی که مانند ما، سند این حدیث را معتبر نمی‌داند، نَه در این‌جا و نَه در آن بحث و نَه در هیچ جای دیگری، نمی‌تواند به این حدیث و از جمله این مطالب استناد کند.
6- دو نکته هم درباره عبارات پایانی عرض کنم. اول درباره عبارت «الْفُقَهاءُ فی الدّینِ» و دیگری درباره عبارت «یَمْسَحُ‏ بُطونَهُمْ‏ وَ ظُهورَهُمْ».
فقهای در دین، یعنی افرادی که دین را عمیق فهمیده‌اند که اولاً حقیر اصرار دارم که تفقه در دین، در فرهنگ روایی ما، تأکید بیش‌تری در اصول عقائد دارد، تا فروع فقهی. ثانیاً این فقهای در دین قرار نیست، وابسته به قشر خاصی باشند یا لباس و شکل و شمایل خاصی داشته‌باشند. فقیه یعنی کسی که مطلبیرا خوب و عمیق فهمیده است.
«یمسح بطونهم و ظهورهم»، در این‌جا کنایه از آن است که علومی به آن‌ها القا می‌کند و در آن‌ها نهادینه می‌کند که «فَلا یَشْتَبِهُ عَلَیْهِمْ حُكْمٌ»، یعنی شبهه‌ای در حکمی برای آن‌ها ایجاد نمی‌شود.
7- در ادامه روایت مطالب دیگری هم آمده است که دیدیم و خواهیم دید که تعدادی از آن‌ها در روایات معتبر ما آمده است.
8- بخش‌هایی هم منحصر به این روایت است که علاوه بر ابهامات متنی، به جهت ضعف سند، فعلاً از شرح و بسط آن پرهیز می‌کنیم و سراغ ادامه روایات می‌رویم.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه