سوره حجر – آیه 48 تا 72
لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجینَ (48) نَبِّئْ عِبادی أنّی أنا الْغَفورُ الرَّحیمُ (49) وَ أنَّ عَذابی هُوَ الْعَذابُ الْألیمُ (50) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إبْراهیمَ (51) إذْ دَخَلوا عَلَیْهِ فَقالوا سَلاماً قالَ إنّا مِنْکُمْ وَجِلونَ (52) قالوا لا تَوْجَلْ إنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلیمٍ (53) قالَ أ بَشَّرْتُمونی عَلی أنْ مَسَّنیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرونَ (54) قالوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطینَ (55) قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إلاَّ الضّالّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُکُمْ أیُّها الْمُرْسَلونَ (57) قالوا إنّا أُرْسِلْنا إلی قَوْمٍ مُجْرِمینَ (58) إلاَّ آلَ لوطٍ إنّا لَمُنَجّوهُمْ أجْمَعینَ (59) إلاَّ امْرَأتَهُ قَدَّرْنا إنَّها لَمِنَ الْغابِرینَ (60) فَلَمّا جاءَ آلَ لوطٍ الْمُرْسَلونَ (61) قالَ إنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرونَ (62) قالوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانوا فیهِ یَمْتَرونَ (63) وَ أتَیْناکَ بِالْحَقِّ وَ إنّا لَصادِقونَ (64) فَأسْرِ بِأهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أدْبارَهُمْ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أحَدٌ وَ امْضوا حَیْثُ تُؤْمَرونَ (65) وَ قَضَیْنا إلَیْهِ ذلِکَ الْأمْرَ أنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُصْبِحینَ (66) وَ جاءَ أهْلُ الْمَدینَةِ یَسْتَبْشِرونَ (67) قالَ إنَّ هؤُلاءِ ضَیْفی فَلا تَفْضَحونِ (68) وَ اتَّقوا اللّهَ وَ لا تُخْزونِ (69) قالوا أ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ (70) قالَ هؤُلاءِ بَناتی إنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ (71) لَعَمْرُکَ إنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهونَ (72)
نمیرسد آنها را رنجی و نیستند آنها از آن خارج شدگان. (48) خبر ده بندگان مرا که من، من بسیار پوششدهنده همیشه بخشاینده هستم. (49) و اینکه عذابم، همان عذاب بسیار دردناک است. (50) و خبر ده آنها را در مهمانهای ابراهیم. (51) هنگامی که داخل شدند بر او، پس گفتند سلام. گفت: «به یقین ما از شما ترسانیم». (52) گفتند: «نترس! به یقین ما بشارات میدهیم تو را به پسری بسیار دانا.» (53) گفت: «آیا بشارت میدهید مرا با اینکه رسیده است مرا پیری؟ پس به چه بشارت میدهید؟» (54) گفتند: «بشارت دادیم تو را به حق، پس مباش از ناامیدان.» (55) گفت: «و چه کسی ناامید میشود از رحمت پروردگارش، مگر گمراهان؟!» (56) گفت: «پس چیست منظور شما ای فرستادهشدگان؟» (57) گفتند: «به یقین ما فرستاده شدهایم به سوی قوم مجرمان. (58) مگر خاندان لوط که به یقین ما قطعا! نجات میدهیم آنها را همگی (59) مگر همسرش را» که مقدر داشتیم ما که به یقین او از ماندگان. (60) پس هنگامی که آمدند خاندان لوط را فرستادهشدگان، (61) گفت: «به یقین شما قومی ناشناخته هستید.» (62) گفتند: «بلکه آوردیم تو را آنچه در آن تردید داشتند. (63) و آوردیم تو را حق و به یقین ما قطعاً راستگویان هستیم. (64) پس شبانه حرکن ده خاندانت را به پاسی از شب و تبعیت کن به دنبال آنها و التفات نکند از شما احدی و بروید آنجا که امر شدهاید.» (65) و محقق کردیم به سوی آن کار را که پست آنها قطع شده است صبحگاهان. (66) و آمدند اهل شهر (در حالیکه) بشارت میدادند (حوشحالی میکردند). (67) گفت: «به یقین آنها مهمانان من هستند، پس مرا رسوا نکنید. (68) و تقوا پیشه کنید الله را و خوار نسازید مرا.» (69) گفتند: «آیا نهی نکردیم تو را از جهانیان؟» (70) گفت اینها دختران من هستند، اگر باشید نجامدهنده کاری. (71) سوگند به جان تو که به یقین آنها در مستیشان سرگردان بمانند. (72)
در آنجا رنجی بایشان نرسد و از آن بیرون شدنی نباشند ( 48) بندگان مرا خبر بده که من آمرزگارم و رحیم (49) و عذاب من عذاب الم انگیز است (50) از مهمانان ابراهیم خبرشان بده (51) وقتی که بنزد او شدند و گفتند: سلام بر تو. گفت: ما از شما ترسانیم (52) گفتند: مترس که ما ترا به پسری دانا بشارت میدهیم. (53) گفت: چگونه بشارتم میدهید که پیر شدهام و بچه چیزی بشارتم میدهید! (54) گفتند: ترا بحق بشارت دادیم و از نومیدان مباش (55) گفت: بجز گمراهان کی از رحمت پروردگار خویش نومید میشود؟ (56) گفت: ای فرستادگان پس کار شما چیست؟ (57) گفتند: ما را بگروهی بدکار فرستاده- اند (58) مگر خاندان لوط که نجات دهنده همگیشانیم (59) مگر زن او که مقرر کردهایم که وی از بجا ماندگان است (60) و چون فرستادگان بنزد خاندان لوط آمدند (61) گفت: شما گروهی ناشناسید (62) گفتند: [نه] بلکه عذابی را که در آن شک همیکردند بنزد تو آوردهایم (63) برای تو [خبر] حق آوردهایم و ما راست گویانیم (64) پاسی از شب خاندان خویش را راهسپر کن، تو نیز از پی ایشان برو و هیچیک از شما [پشت سر] ننگرد و بآن جا روید که دستور مییابید (65) و این قضیه را بدو خبر دادیم که صبحگاهان دنباله اینان قطع میشود (66)
و اهل آنشهر شادمان بیامدند (67) گفت: اینان میهمان منند، رسوایم مکنید. (68) از خدا بترسید و خفیفم مکنید (69) گفتند: مگر ترا از [ضیافت] کسان منع نکردهایم (70) گفت: اگر قصدی دارید اینک دختران منند(71) بجان تو که آنها در گمراهی خویش سرگردان بودند (72)
نه رنجی در آنجا به آنان میرسد و نه از آنجا بیرون رانده میشوند. (48) به بندگان من خبر ده که منم آمرزنده مهربان. (49) و اینکه عذاب من، عذابی است دردناک. (50) و از مهمانان ابراهیم به آنان خبر ده، (51) هنگامی که بر او وارد شدند و سلام گفتند. [ابراهیم] گفت: «ما از شما بیمناکیم.» (52) گفتند: «مترس، که ما تو را به پسری دانا مژده میدهیم.» (53) گفت: «آیا با اینکه مرا پیری فرا رسیده است بشارتم میدهید؟ به چه بشارت میدهید؟» (54) گفتند: «ما تو را به حق بشارت دادیم. پس، از نومیدان مباش.» (55) گفت: «چه کسی- جز گمراهان- از رحمت پروردگارش نومید میشود؟» (56) [سپس] گفت: «ای فرشتگان، [دیگر] کارتان چیست؟» (57) گفتند: «ما به سوی گروه مجرمان فرستاده شدهایم، (58) مگر خانواده لوط، که ما قطعا همه آنان را نجات میدهیم، (59) جز زنش را که مقدر کردیم او از بازماندگان [در عذاب] باشد.» (60) پس چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند، (61) [لوط] گفت: «شما مردمی ناشناس هستید.» (62) گفتند: « [نه،] بلکه برای تو چیزی آوردهایم که در آن تردید میکردند، (63) و حق را برای تو آوردهایم و قطعا ما راستگویانیم، (64) پس، پاسی از شب [گذشته] خانوادهات را حرکت ده و [خودت] به دنبال آنان برو، و هیچ یک از شما نباید به عقب بنگرد، و هر جا به شما دستور داده میشود بروید. (65) و او را از این امر آگاه کردیم که ریشه آن گروه صبحگاهان بریده خواهد شد. (66) و مردم شهر، شادیکنان روی آوردند. (67) [لوط] گفت: «اینان مهمانان منند، مرا رسوا مکنید، (68) و از خدا پروا کنید و مرا خوار نسازید.» (69) گفتند: «آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم؟» (70) گفت: «اگر میخواهید [کاری مشروع] انجام دهید، اینان دختران منند [با آنان ازدواج کنید].» (71) به جان تو سوگند، که آنان در مستی خود سرگردان بودند. (72)
48 آنها را هرگز در آنجا رنجی نمیرسد و آنها هرگز از آنجا بیرون رانده شدنی نیستند. (48) بندگان مرا خبر ده که بیتردید منم همان بسیار آمرزنده و مهربان. (49) و عذاب من است همان عذاب دردناک. (50) و آنها را از مهمانهای ابراهیم خبر ده. (51) آن گاه که بر او وارد شدند و سلام گفتند، او گفت: همانا ما (به خاطر آنکه بیوقت و بیرخصت آمدید) از شما بیمناکیم! (52) گفتند: مترس، که ما تو را به پسری دانا (به نام اسحاق) مژده میدهیم. (که به وسیله وحی به علوم دینی و کتابهای آسمانی آشنا خواهد بود). (53) گفت: آیا مرا مژده دادید در حالی که مرا پیری رسیده است؟! پس به چه چیزم بشارت میدهید؟ (54) گفتند: تو را بشارتی درست (و به امری حق و ثابت) دادیم، پس هرگز از نومیدان مباش. (55) گفت: و چه کس جز گمراهان از رحمت پروردگار خود نومید میشود؟! (56) گفت: پس کار (اصلی) شما چیست ای فرستادگان؟ (57) گفتند: ما به سوی قومی گنهکار (قوم لوط) فرستاده شدهایم (تا آنان را هلاک سازیم). (58) مگر خاندان لوط که حتما همه آنها را نجات خواهیم داد. (59) جز زن او را که (به خاطر بیایمانی او) تقدیر و تصویب کردهایم که حتما از بازماندگان (در عذاب قوم لوط) باشد. (60) پس چون فرستادگان نزد خاندان لوط آمدند. (61) لوط گفت: همانا شما گروهی ناشناس و بیگانهاید! (62) گفتند: (قصد سویی نیست) بلکه ما همان را (برای قوم تو) آوردهایم که در آن شک و تردید داشتند (نزول عذاب را). (63) و ما خبر حق و وعده راستی را برای تو آوردیم و قطعا ما راستگوییم. (64) پس خانواده خود را در پاسی از شب حرکت ده و خود دنبال آنها را بگیر و از شما احدی جا نماند (یا کسی به پشت سر ننگرد) و به سمتی که مأمور میشوید به راه افتید. (65) و ما این امر حتمی را به او وحی کردیم که ریشه اینان هنگامی که وارد صبح میشوند، بریده شدنی است. (66) و (در آن حال) اهل شهر شادیکنان روی آوردند. (68) لوط گفت: اینان مهمانان منند، مرا (با کار ننگینتان) رسوا مکنید. و از (عذاب) خدا پروا کنید و مرا خوار و سرافکنده نسازید. (69) گفتند: آیا تو را از (دعوت نمودن، پناه دادن و مهمان کردن) مردم دنیا منع نکردیم؟! (70) گفت: اینان دختران منند اگر شما کاری میخواهید بکنید (اشاره به دختران خودش یا به همسران آنها که به منزله دختران پیامبرند). (71) به جان تو سوگند که آنها در مستی (کفر و گناه و شهوت) خود حیران و سرگردان بودند. (72)