حدیث 5134

(5134 و 10275) الکافی (ح 15320 و 10324): مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی عَنِ ابْنِ فَضّالٍ عَنْ داوُدَ بْنِ أبی‌یَزیدَ وَ هُوَ فَرْقَدٌ عَنْ أبی‌یَزیدَ الْحَمّارِ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِ علیه‌السلام قالَ: «إنَّ اللهَ تَعالَی بَعَثَ أرْبَعَةَ أمْلاکٍ فی إهْلاکِ قَوْمِ لوطٍ. جَبْرَئیلَ وَ میکائیلَ وَ إسْرافیلَ وَ کَروبیلَ علیهم‌السلام. فَمَرّوا بِإبْراهیمَ علیه‌السلام وَ هُمْ مُعْتَمّونَ. فَسَلَّموا عَلَیْهِ، فَلَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ رَأی هَیْئَةً حَسَنَةً. فَقالَ: «لا یَخْدُمُ هَؤُلاءِ أحَدٌ إلّا أنا بِنَفْسی» وَ کانَ صاحِبَ أضْیافٍ. فَشَوَی لَهُمْ عِجْلاً سَمیناً حَتَّی أنْضَجَهُ. ثُمَّ قَرَّبَهُ إلَیْهِمْ. فَلَمّا وَضَعَهُ بَیْنَ أیْدیهِمْ، «رَأی أیْدیَهُمْ لا تَصِلُ إلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً». فَلَمّا رَأی ذَلِکَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام، حَسَرَ الْعِمامَةَ عَنْ وَجْهِهِ وَ عَنْ رَأْسِهِ. فَعَرَفَهُ إبْراهیمُ علیه‌السلام، فَقالَ: «أنْتَ هُوَ؟» فَقالَ: «نَعَمْ!» وَ مَرَّتِ امْرَأتُهُ سارَةُ، فَبَشَّرَها «بِإسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحاقَ یَعْقوبَ». فَقالَتْ ما قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَأجابوها بِما فی الْکِتابِ الْعَزیزِ. فَقالَ إبْراهیمُ علیه‌السلام لَهُمْ: «فیما ذا جِئْتُمْ؟» قالوا لَهُ: «فی إهْلاکِ قَوْمِ لوطٍ.» فَقالَ لَهُمْ: «إنْ کانَ فیها مِائَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ، تُهْلِکونَهُمْ؟» فَقالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا خَمْسینَ؟» قالَ: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا ثَلاثینَ؟» قالَ: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا عِشْرینَ؟» قالَ: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا عَشَرَةً؟» قالَ: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا خَمْسَةً؟» قالَ: «لا!» قالَ: «فَإنْ کانوا واحِداً؟» قالَ: «لا!» قالَ: «إنَّ فیها لوطاً». قالوا: «نَحْنُ أعْلَمُ بِمَنْ فیها لَنُنَجّیَنَّهُ وَ أهْلَهُ إلّا امْرَأتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ». ثُمَّ مَضَوْا. وَ قالَ الْحَسَنُ الْعَسْکَریُّ، أبومُحَمَّدٍ: «لا أعْلَمُ ذا الْقَوْلَ إلّا وَ هُوَ یَسْتَبْقیهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «یُجادِلُنا فی قَوْمِ لوطٍ». فَأتَوْا لوطاً وَ هُوَ فی زِراعَةٍ لَهُ قُرْبَ الْمَدینَةِ. فَسَلَّموا عَلَیْهِ وَ هُمْ مُعْتَمّونَ. فَلَمّا رَآهُمْ، رَأی هَیْئَةً حَسَنَةً، عَلَیْهِمْ عَمائِمُ بیضٌ وَ ثیابٌ بیضٌ. فَقالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ. فَقالوا: «نَعَمْ!» فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ. فَنَدِمَ عَلَی عَرْضِهِ عَلَیْهِمُ الْمَنْزِلَ وَ قالَ: «أیَّ شَیْءٍ صَنَعْتُ؟! آتی بِهِمْ قَوْمی وَ أنا أعْرِفُهُمْ.» فَالْتَفَتَ إلَیْهِمْ، فَقالَ: «إنَّکُمْ تَأْتونَ شِرارَ خَلْقِ اللهِ.» وَ قَدْ قالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «لا نَعْجَلُ عَلَیْهِمْ حَتَّی یَشْهَدَ ثَلاثَ شَهاداتٍ.» فَقالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «هَذِهِ واحِدَةٌ.» ثُمَّ مَشَی ساعَةً، ثُمَّ الْتَفَتَ إلَیْهِمْ، فَقالَ: «إنَّکُمْ تَأْتونَ شِرارَ خَلْقِ اللهِ.» فَقالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «هَذِهِ اثْنَتانِ.» ثُمَّ مَضَی. فَلَمّا بَلَغَ بابَ الْمَدینَةِ، الْتَفَتَ إلَیْهِمْ، فَقالَ: «إنَّکُمْ تَأْتونَ شِرارَ خَلْقِ اللهِ.» فَقالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «هَذِهِ ثالِثَةٌ». ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلوا مَعَهُ. فَلَمّا رَأتْهُمُ امْرَأتُهُ، رَأتْ هَیْئَةً حَسَنَةً. فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ وَ صَعِقَتْ، فَلَمْ یَسْمَعوا، فَدَخَّنَتْ. فَلَمّا رَأوُا الدُّخانَ، أقْبَلوا یُهْرَعونَ إلَی الْبابِ. فَنَزَلَتْ إلَیْهِمْ، فَقالَتْ: «عِنْدَهُ قَوْمٌ ما رَأیْتُ قَطُّ أحْسَنَ مِنْهُمْ هَیْئَةً.» فَجاءوا إلَی الْبابِ لِیَدْخُلوها. فَلَمّا رَآهُمْ لوطٌ، قامَ إلَیْهِمْ، فَقالَ: «یا قَوْمِ! «فَاتَّقوا اللهَ وَ لا تُخْزونِ فی ضَیْفی أ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ»؟» فَقالَ: «هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ أطْهَرُ لَکُمْ». فَدَعاهُمْ إلَی الْحَلالِ. فَقالوا: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ وَ إنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ». فَقالَ: «لَوْ أنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أوْ آوی إلی رُکْنٍ شَدیدٍ». فَقالَ جَبْرَئیلُ علیه‌السلام: «لَوْ یَعْلَمُ أیُّ قُوَّةٍ لَهُ.» فَکاثَروهُ حَتَّی دَخَلوا الْبَیْتَ.» قالَ: «فَصاحَ بِهِ جَبْرَئیلُ: «یا لوطُ! دَعْهُمْ یَدْخُلونَ.» فَلَمّا دَخَلوا، أهْوَی جَبْرَئیلُ بِإصْبَعِهِ نَحْوَهُمْ، فَذَهَبَتْ أعْیُنُهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «فَطَمَسْنا أعْیُنَهُمْ». ثُمَّ نادَی جَبْرَئیلُ، فَقالَ: «إنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلوا إلَیْکَ فَأسْرِ بِأهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» وَ قالَ لَهُ جَبْرَئیلُ: «إنّا بُعِثْنا فی إهْلاکِهِمْ.» فَقالَ: «یا جَبْرَئیلُ! عَجِّلْ.» فَقالَ: «إنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ».» قالَ: «فَأمَرَهُ، فَتَحَمَّلَ وَ مَنْ مَعَهُ إلّا امْرَأتَهُ.» قالَ: «ثُمَّ اقْتَلَعَها جَبْرَئیلُ بِجَناحَیْهِ مِنْ سَبْعِ أرَضینَ، ثُمَّ رَفَعَها حَتَّی سَمِعَ أهْلُ سَماءِ الدُّنْیا نُباحَ الْکِلابِ وَ صیاحَ الدّیَکَةِ، ثُمَّ قَلَبَها وَ أمْطَرَ عَلَیْها وَ عَلَی مَنْ حَوْلَ الْمَدینَةِ «حِجارَةً مِنْ سِجّیلٍ».»

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه دو است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از محمد بن یحیی العطار از ابن عیسی الاشعری از حسن بن علی بن فضال از داود بن فرقد از ابویزید الحمار که این فرد اخیر از ثقات درجه دو و سایرین، از ثقات درجه یک هستند.
ایشان شبیه این حدیث را از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از ابن فضال به باقی سند نیز روایت کرده است.
* * *
علامه مجلسی: مجهول.

ابوعبدالله (امام صادق) علیه‌السلام فرمودند: «همانا الله تعالی چهار ملک را در هلاک کردن قوم لوط مأمور کرد. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیل علیهم‌السلام. پس بر ابراهیم علیه‌السلام عبور کردند در حالی که عمامه بر سر و رو داشتند. پس بر او سلام کردند، پس آن‌ها را نشناخت در حالی که هیبتی نیکو دید. پس گفت: «احدی آن‌ها را خدمت نکند، مگر خودم شخصا.» و او بسیار مهمان‌دار بود. پس برای آن‌ها گوساله‌ای چاق بریان کرد تا آماده شد. پس آن را نزدیک آن‌ها گذاشت. زمانی که آن را مقابلشان قرار داد، «رَأی أیْدیَهُمْ لا تَصِلُ إلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً». پس هنگامی که جبرئیل علیه‌السلام آن را دید، عمامه را از صورتش و از سرش برداشت. پس ابراهیم علیه‌السلام او را شناخته، پس گفت: «تو خودت هستی؟» پس گفت: «آری!» و همسرش ساره عبور کرد، پس او را بشارت داد «بِإسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحاقَ یَعْقوبَ». پس (ساره) گفت آن‌چه را الله عز و جل گفت، پس پاسخ دادند او را به آن‌چه در کتاب عزیز است. پس ابراهیم علیه‌السلام به آن‌ها گفت: «برای چه چیزی آمده‌اید؟» به او گفتند: «برای هلاک کردن قوم لوط.» پس به آن‌ها گفت: «اگر در بین آنها صد نفر از مؤمنان باشند، هلاکشان می‌کنید؟» پس جرئیل علیه‌السلام گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر پنجاه (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر سی (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر بیست (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر ده (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر پنج (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «پس اگر یک (نفر) باشند؟» گفت: «خیر!» گفت: «إنَّ فیها لوطاً». گفتند: «نَحْنُ أعْلَمُ بِمَنْ فیها لَنُنَجّیَنَّهُ وَ أهْلَهُ إلّا امْرَأتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ». سپس رفتند.» و ابومحمد، حسن العسکری فرمود: «نمی‌دانم این کلام را مگر که او می‌خواست آن‌ها باقی بمانند و آن کلام الله عز و جل: «یُجادِلُنا فی قَوْمِ لوطٍ» است.» (ظاهراً از این‌جا ادامه اصل روایت است.) «پس نزد لوط آمدند در حالی که در مزرعه‌ای که نزدیم شهر برایش بود. پس بر او سلام کردند در حالی که عمامه بر سر و رو داشتند. پس هنگامی که آن‌ها را دید، هیبتی نیکو دید، عمامه‌های سفید بر آن‌ها بود و لباسی سفید. پس آن‌ها را به منزل دعوت کرد. پس گفتند: «آری!» پس مقابل آن‌ها افتاد و آن‌ها پشتش حرکت کردند. پس بر این‌که آن‌ها را به منزل خوانده بود، پشیمان شد. گفت: «چه کردم؟! آن‌ها را نزد قومی بردم که آن‌ها را می‌شناسم.» پس به آن‌ها رو کرده، پس گفت: «همانا شما نزد شرورترین خلق الله می‌روید.» و جبرئیل علیه‌السلام (با خود) گفت: «(عذاب) بر آن‌ها قرار نمی‌دهیم تا سه بار شهادت بدهد.» پس جبرئیل علیه‌السلام گفت: «این، یک بار.» سپس زمانی رفتند، سپس به آن‌ها رو کرده گفت: «همانا شما نزد شرورترین خلق الله می‌روید.» پس جبرئیل علیه‌السلام گفت: «این، دو بار.» سپس رفت. پس هنگامی که به درب شهر رسیدند، به آن‌ها رو کرده گفت: «همانا شما نزد شرورترین خلق الله می‌روید.» پس جبرئیل علیه‌السلام گفت: «این، سه بار.» سپس داخل شد و همراه او داخل شدند. پس هنگامی که همسرش آن‌ها را دید، هیبتی نیکو دید. پس بالای بام بالا رفت و جیغ کشید، اما نشنیدند، پس دود کرد. پس هنگامی که دود را دیدند، شتابان به سوی بام رو کردند.پس به سوی آن‌ها پایین آمده، پس گفت: «نزد او گروهی هستند که تا به حال خوش صورت‌تر از آن‌ها ندیده‌ام.» پس به سوی در آمدند تا داخل آن شوند پس هنگامی که لوط آن‌ها را دید، پس گفت: «ای قوم من! «فَاتَّقوا اللهَ وَ لا تُخْزونِ فی ضَیْفی أ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ»؟» پس گفت: «هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ أطْهَرُ لَکُمْ». پس دعوتشان کرد به سوی حلال. پس گفتند: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ وَ إنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ». پس گفت: «لَوْ أنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أوْ آوی إلی رُکْنٍ شَدیدٍ». پس جبرئیل علیه‌السلام گفت: «ای کاش می‌دانست چه نیرویی برای او است.» پس او را زیاد شدند تا داخل خانه شدند.» (امام علیه‌السلام در ادامه) فرمودند: «پس جبرئیل بر او فریاد زد: «ای لوط! رهاشان کن که داخل شوند.» پس هنگامی که داخل شدند، جبرئیل به انگشتانش به سمت آن‌ها اشاره کرد، پس چشمانشان رفت و آن است کلام او: «فَطَمَسْنا أعْیُنَهُمْ». سپس جبرئیل ندا داده، پس گفت: «إنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلوا إلَیْکَ فَأسْرِ بِأهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» و جبرئیل به او گفت: «ما مأمور شده‌ایم در هلاکت آن‌ها.» پس (لوط) گفت: «ای جبرئیل! تعجیل کن.» پس (جبرئیل علیه‌السلام) گفت: «إنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ».» (امام علیه‌السلام) فرمودند: «پس او را امر کرد تا خود و هر که را همرا او است، بردارد، مگر همسرش را.» (و در ادامه) فرمودند: «سپس آن به بال‌هایش از هفت زمین کند، سپس بالا برد آن را تا اهل آسمان دنیا پارس سگان و صدای خروسان را شنید، سپس وارونه‌اش کرد و بارانید بر آن و بر هر کس اطراف شهر بود، «حِجارَةً مِنْ سِجّیلٍ».»

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه