آیه 6 سوره مائده (بحث وضو)
یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا إذا قُمْتُمْ إلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلوا وُجوهَکُمْ وَ أیْدیَکُمْ إلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أرْجُلَکُمْ إلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّروا وَ إنْ کُنْتُمْ مَرْضی أوْ عَلی سَفَرٍ أوْ جاءَ أحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدوا ماءً فَتَیَمَّموا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحوا بِوُجوهِکُمْ وَ أیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرونَ (6)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که برخاستید به سوی نماز، پس بشویید صورتهایتان را و دستانتان را تا آرنجها و مسح کنید سرهایتان را و پاهایتان را تا دو برآمدگی و اگر باشید جنب، پس طاهر کنید و اگر باشید مریض یا بر سفری یا آمد یکی از شما از قضای حاجت یا آمیزش کردهاید زنان را، پس نیافتید آبی، پس تیمم کنید غباری پاک را، پس مسح کنید صورتهایتان را و دستهایتان را از آن. نمیخواهد الله تا قرار دهد بر شما از سختی، ولیکن میخواهد تا طاهر گرداند شما را و تا تمام کند نعمتش را بر شما باشد که شکر گزارید. (6)
شما که ایمان دارید: چون بنماز برخاستید، رویها و دستهای خویش را تا آرنجها بشویید و سرها و پاهای خویش را تا قوزک مسح کنید. اگر جنب بودید غسل کنید، و اگر بیمار بودید یا بسفر یا یکی از شما از نهانگاه آمده، یا بزنان دست زدهاید و آب نیابید، بخاک پاکی تیمم کنید و روها و دستهای خویش را بدان مسح کنید. خدا نمیخواهد برای شما زحمتی پدید کند. ولی میخواهد، شما را پاک کند، و نعمت خویش را بر شما تمام کند، شاید سپاس دارید (6)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون به [عزم] نماز برخیزید، صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهای خودتان را تا برآمدگی پیشین [هر دو پا] مسح کنید و اگر جنباید خود را پاک کنید [غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان نزدیکی کردهاید و آبی نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید، و از آن به صورت و دستهایتان بکشید. خدا نمیخواهد بر شما تنگ بگیرد، لیکن میخواهد شما را پاک، و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس [او] بدارید. (6)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون برای نماز برخیزید (و وضو نداشتید) پس صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید، و بر سرتان و روی پاهاتان تا برآمدگی روی هر دو پا مسح کنید، و اگر جنب بودید شستشو نمایید (غسل کنید)، و اگر بیمار یا در سفر بودید و حال آنکه یکی از شما از قضای حاجت آمده یا با زنان همبستر شده و آبی نیافتید، پس به سراغ خاکی پاک روید و از آن خاک (پس از آنکه کف هر دو دست بر آن زدید) به صورت و دستهایتان بکشید (تیمم کنید). خداوند هرگز نمیخواهد برای شما مشقت درست کند و لکن میخواهد شما را پاک نماید و نعمت خود را بر شما تمام سازد، شاید سپاس گزارید. (6)
این آیه کریمه، تنها آیهای است که درباره وضو وجود دارد و طبق معمول بیشتر احکام مربوط در روایات است که باید ابتدا اعتبارسنجی شوند و سپس احکام مربوطه از روایات معتبر استخراج و استنباط شوند. حال با توجه اینکه فقط اول آیه مربوط به وضو است و ادامه در باب وظیفه جنب، تیمم و … میباشد که قرار است آن را در بعداً پیگیری کنیم، فقط نکات مربوط به وضو را با نگاه فقهی بررسی کرده و از نکات ادبی و تفسیری غیر مرتبط با بحثی که الآن داریم، خودداری میکنیم. البته عبارات پایانی آیه را هم لازم است، مرور کنیم.
طبق معمول ابتدا آیات را به تنهایی بررسی نموده و مطالب آن را استخراج میکنیم و بعد سراغ روایات میرویم تا ببینیم آنچه از آیات درآوریم، نیازی به اصلاح و تکمیل دارد یا خیر.
البته ما در مباحثاتی که ذیل عروةالوثقی داشتیم، بعد از بررسی آیات، ابتدا روایات تفسیری را بیان میکردیم و بعد سراغ سایر روایات میرفتیم. اگر خاطرتان باشد، روایات تفسیری را آن روایاتی دانستیم که مستقیماً به آیهای اشاره داشتند و الا همه روایات تفسیری هستند. سایر روایات را هم تبیینی نام گذاشتیم. اما در اینجا که قرارمان مباحثه با محوریت ابواب وسائل الشیعة است و قرار شد به ترتیب ابواب این کتاب پیش برویم، ناچاریم از این قاعده خودمان عدول کنیم و روایات تفسیری و تبیینی را به ترتیب وسائل الشیعة پیش برویم. البته طبق روال قبلی، ابتدا روایات معتبر را از غیر معتبر را جدا میکنیم، روایات غیر معتبر را کنار میگذاریم و صرفاً بر روایات معتبر متمرکز میشویم. علت هم که بارها گفتهایم، اهمیت روایت در صحت انتسابش به معصوم علیهالسلام است و روایات غیر معتبر، این شرط را ندارند، لذا حجت نیست و از این باب به کار نمیآیند.
و اما مطالب مربوط به این دو آیه؛
1. خطاب آیه با مؤمنان است. در مباحثات تفسیری گفتیم که اسلام با ایمان فرق دارد. اینجا قصد نداریم همان مباحث را تکرار کنیم، لذا فقط یکی دو مورد را اجمالاً مرور میکنیم. یکی اینکه اسلام به معنای در سلامت قرار گرفتن است، همینطور به معنای تسلیم شدن. در سلامت قرار گرفتن از عذاب الهی و تسلیم شدن به اوامر خالق متعال. طبق دلایل معتبری که داریم، اظهار آن، ولو به ظاهر باشد، مایه حفظ جان، مال و آبروی فرد اسلام آورنده بوده و امتیازات اجتماعی را برای او به وجود میآورد. مثلاً باعث میشود از مسلمان دیگری ارث ببرد، ازدواج با او مجاز باشد و خلاصه شامل یک سری امتیازات اجتماعی میشود، در حالی که ایمان، مرتبهای بالاتر است که با باورهایی عمیقتر و اعمالی والاتر حاصل میشود و نتیجه آن امن بودن در دنیا و آخرت است. البته بعضی امنیتها مربوط به دنیا است و بعضی مربوط به آخرت و بعضی هم مربوط به هر دو که مصادیق اینها را باید بر اساس شواهد و قرائن شناسایی کرد. در آینده خواهیم دید که ایمان مورد نظر در مؤمنان این آیه، ظاهراً مربوط به امنیت آن دنیا است که بعدها درباره این موضوع سخن خواهیم گفت. إن شاء الله.
اما نکته مهم دیگر اینکه آیا مخاطب آیه، فقط افراد مؤمن به معنای خاص آن هستند، یا دیگرانی را شامل میشود؟ می شود کلی بحث عقلی و نقلی در این باره داشت، کما اینکه خود ما با بعضی از دوستان چندباری به آن ورود پیدا کردهایم و یک بار هم خیلی وقت سرش گذاشتیم. قصد ندارم اینجا مجددا به آن وارد شویم، لذا مطلب را با یک روایت و جمعبندی نهایی که داشتیم، ختم میکنم. در نهایت روایت الکافی تکلیف نهایی را برای ما روشن کرد. مرحوم ثقةالاسلام الکلینی در کتاب الکافی (ح 2919) روایت کردهاند که عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ ابْنِ أبیعُمَیْرٍ عَنْ جَمیلٍ قالَ: «کانَ الطَّیّارُ یَقولُ لی: «إبْلیسُ لَیْسَ مِنَ الْمَلائِکَةِ وَ إنَّما أُمِرَتِ الْمَلائِکَةُ بِالسُّجودِ لآِدَمَ علیهالسلام، فَقالَ إبْلیسُ: «لا أسْجُدُ»، فَما لِإبْلیسَ یَعْصی حینَ لَمْ یَسْجُدْ وَ لَیْسَ هُوَ مِنَ الْمَلائِکَةِ.»» قالَ: «فَدَخَلْتُ أنا وَ هُوَ عَلَی أبیعَبْدِاللهِ علیهالسلام». قالَ: «فَأحْسَنَ وَ اللهِ فی الْمَسْألَةِ»، فَقالَ: «جُعِلْتُ فِداکَ! أ رَأیْتَ ما نَدَبَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إلَیْهِ الْمُؤْمِنینَ مِنْ قَوْلِهِ «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا» أ دَخَلَ فی ذَلِکَ الْمُنافِقونَ مَعَهُمْ؟» قالَ: «نَعَمْ وَ الضُّلّالُ وَ کُلُّ مَنْ أقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظّاهِرَةِ وَ کانَ إبْلیسُ مِمَّنْ أقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظّاهِرَةِ مَعَهُمْ.» یعنی: جمیل (بن دراج) روایت کرد: «(جعفر بن محمد) الطیار به من گفت: «ابلیس از ملائکه نبود و این است و جز این نیست که ملائکه بر سجده به آدم امر شدند، پس (ابلیس) گفت: «سجده نمیکنم»، پس ابلیس زمانی که سجده نکرد، چه گناهی کرده است در حالی که او از ملائکه نبود.»» (جمیل بن دراج) گوید: «پس من و او (خدمت) ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام داخل شدیم». (او) گفت: «قسم به الله که مسأله را نیکو بیان کرد». پس گفت: «فدایت شوم! به نظرتان آنجا که الله عز و جل با عبارت «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا»، مؤمنان را مخاطب میسازد، منافقان نیز (به این خطاب) داخل میشود؟» فرمودند: «آری! و گمراهان و هر که به ظاهر اقرار به قبول میکند و ابلیس هم همراه آنها به ظاهر اقرار به قبول کرده بود.» میبینیم که به تصریح امام، نَه تنها هر کس اقرار به قبول کرده است، ولو منافق را شامل میشود، بلکه گمراهان را هم شامل میشود، لذا هر کس، ولو به ظاهر اسلام را پذیرفته و بالطبع از مزایای آن بهرهمند باشد، مخاطب «یا أیها الذین آمنوا»ها است. در این بحث، بنده تأسیس اصل کردم که مخاطب «یا أیها الذین آمنوا» در قرآن همگان هستند، مگر در جایی خاص و قرینهای داخلی یا خارجی معلوم شود که افراد خاصی را مد نظر دارد.
برویم سراغ عبارت بعدی؛
2. از عبارت «إذا قُمْتُمْ إلَی الصَّلاةِ» معلوم میشود که آنچه قرار است بیان شود، مربوط به زمان صلاة است. لذا امر بعدی، چه وجوبی باشد و چه استحبابی، شامل زمانی است که قرار است اقامه صلاة شود. اینکه وضو برای جای دیگری هم هست، حالا چه وجوبی و چه استحبابی، در این آیه اشارهای به آن نشده است و این آیه صرفا در بیان حکم زمان اقامه صلاة است.
3. نکته بعدی در معنای صلاة است که باید ببینیم صلاة در این آیه، تحت معنای لغوی آن قرار میگیرد و شامل هر دعا و نیایشی و … میشود، یا معنای خاص آن را در بر میگیرد که با نیت و تکبیرةالاحرام شروع و بعد از حمد و رکوعها و سجدهها و تشهد و …، با سلام آخر پایان مییابد و ما در فارسی به آن نماز میگوییم؟
اگر ما باشیم و فقط این آیه، معلوم نیست که از منظور از صلاة کدام است. میدانیم که همه صلاةها در قرآن، صلاة یا همان نماز متعارف بین ما مسلمانها نیست. مثلاً در آیه 12 سوره مائده که 6 آیه بعد از همین آیه مورد بحث قرار دارد، آمده است: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقیباً وَ قالَ اللهُ إِنّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلی وَ عَزَّرْتُموهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِها الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیل» و میدانیم که صلاة قوم بنیاسرائیل با صلاة مسلمانها فرق دارد. این مطلب در آیات دیگری هم هست.
البته ناگفته نماند که همه میدانیم اکثر قریب به اتفاق مفسرین و فقهای فریقین، این صلاة را مانند اکثر صلاةهای موجود در قرآن، به معنای خاص آن گرفتهاند که درباره علت این مطلب در آینده خواهیم دید و در این بین به نماز میت هم خواهیم رسید.
4. دیگر اینکه اگر منظور صلاة به معنای خاص آن است، آیا همه نمازها، اعم از واجب و مستحب را شامل میشود یا فقط شامل نمازهای واجب است، اگر «ال» ابتدای الصلاة را «ال» جنس بگیریم، شامل همه نمازها میشود و اگر «ال» عهدی بگیریم، نمازهای به خصوصی میشود که حداقل از خود آیه معلوم نیست.
در ادامه آیه دو نوع دستور العمل وجود دارد، یکی مربوط به شستن و دیگری در مورد مسح که یکی یکی بررسی میکنیم.
5. در عبارت «فَاغْسِلوا وُجوهَکُمْ وَ أیْدیَکُمْ إلَی الْمَرافِقِ» شستن دو قسمت بدن مطرح شده است، یکی وجه و دیگری دستها. در مورد محدوده شستن وجه و نحوه آن مطلب خاصی در آیه نیست و فقط میگوید وجههایتان را بشویید، اما در مورد دست، محدودهای را بیان میکند که معلوم میشود شامل همه دست نیست.
6. ابتدا به وجه بپردازیم؛
وجه به معنای چهره و صورت است، اما اینکه منظور از صورت چیست، اگر روایات محدوده و نحوهای را بیان نکنند و ما باشیم و فقط این آیه که البته نیستیم، باید بگوییم هر چه عرب به عنوان وجه میشناخته باید شسته شود و شستن هم باید محقق شود، یعنی مسح کردن و مانند آن موجه نیست. حال با توجه به اینکه محاسن یا همان ریش بین عرب آن زمان رایج بوده، این سؤال مطرح میشود که آیا باید وجه زیر پوست هم شسته شود، یا همان ظاهر ریش هم شسته شود، کفایت میکند. علی التحقیق، به جرأت میتوان گفت که عرب وقتی سخن از شستن صورت یا دستها میشده، لازم نمیدیده که آب به پوست برسد و همین مقدار که ظاهر صورت و ریشها شسته میشده است، شستن وجه میدانسته، لذا اگر روایات معتبر نکتهای در این زمینه نداشته باشند، شستن ظاهر صورت و محاسن کفایت میکند و لازم نیست حتماً آب به پوست زیر موها هم برسد. در مورد شستن دستها هم همین است، یعنی لزومی ندارد، آب حتما به پوست برسد تا عرب آن را مصداق شستن دست بداند. پس اگر ما باشیم و فقط این آیه، رساندن آب به پوست لزومی ندارد، به همین جهت باز اگر ما باشیم و فقط همین آیه، اگر خانمی دستش لاک داشت، یا ترشحاتی از زنگ و غیر اینها به دست نقاش و کارگر و … بود، اگر عرفاً صدق شستن دست و صورت کند، ممکن است مانع وضو نباشد. البته در قسمت پایانی آیه مطلبی در باب طهارت و تمیزی داریم که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت. پس اگر ما باشیم و فقط این آیه، هر چه مصداق شستن دست و صورت باشد، قبول است و رسیدن آب به پوست لازم نیست.
اما اینکه وجه چیست، علی التحقیق از بالا به رستنگاه مو، از اطراف تا نزدیک گوش و از پایین، تا چانه یا اگر کسی ریش داشتد، تا پایین آن، وجه میگفتهاند و در نتیجه همین مقدار باید شسته شود. حالا اگر کسی موهایش ریخته، طبیعتاً باید ببیند مردم به چه قسمتی وجه و صورت میگویند و همان مقدار را بشوید و این خیلی واضح است و گیر و گوری ندارد.
7. اما در مورد دستها؛
شستن را که قبلا گفتیم. اما مطلب خاص دستها اینکه محدوهای برای شستن مشخص شده است و آن «إلی المرافق» است. مرفق که همان آرنج است و بحثی ندارد. فقط دو نکته میماند. اول اینکه خود مرفق هم باید شسته شود، یا خیر که ظاهر کلام برای ما مبهم است، یعنی وقتی گفته میشود تا فلانجا را بشوی، گاهی خود آنجا را هم شامل میشود و گاهی نمیشود و باید بر اساس شواهد و قرائن منظور متکلم را فهمید که در این آیه معلوم نیست. حال باید ببینیم روایات معتبر، تکلیف ما را روشن میکند یا خیر. اگر روایات تکلیف را روشن کرد که خدا را شکر، اگر هم نکرد، مشکلی نیست. مثلاً کسانی که اصالة الاحتیاطی هستند، قاعدتا به لزوم شستن خود مرفقها حکم میکنند و آنهایی که اصالة البرائتی هستند، میگویند تا دلیلی بر لزوم شستن مرفقها نداشته باشیم، پس لزومی هم ندارد.
دوم اینکه وقتی گفته شده «إلی المرافق» فقط دارد محدوده را مشخص میکند یا جهت را هم مشخص میکند. اینجا هم برای ما مبهم است. وقتی گفته میشود از اینجا تا فلانجا را بشور، گاهی فقط بیان محدوده است و گاهی جهت شستن را هم مورد نظر دارد. اگر بگوییم آیه فقط در بیان محدوده است که خب! پس جهت مهم نیست و فقط باید آن محدوده شسته شود، اما اگر کسی بگوید جهت مهم باشد، به تصریح آیه باید در وضو دست را از پایین با سمت بالا شست و خلاف آن قبول نیست. پس کسانی که میگویند جهت در شستن دستها مهم نیست، دلیل قرآنی دارند، کسانی هم میگویند باید از پایین با بالا شست، باز هم دلیل قرآنی دارند که هر کدام به دلایل خودشان، یکی را بر دیگری ترجیح میدهند، اما کسانی که میگویند حتما باید از بالا به پایین شسته شود، عملا میگویند که آیه فقط در صدد بیان محدوده بوده است و طریقه شستن را باید از روایات در آورد. پس باید دید روایت معتبری در این باره هست یا خیر و اگر هست مخالفتی با ظاهر قرآن دارد یا خیر که إن شاء الله به آن خواهیم رسید.
8. نکته دیگر در مورد شستن دست و صورت اینکه آیا بر اساس این آیه، لزوما باید صورت قبل از دستها شسته شود، یا فرقی نمیکند و فقط باید این دو شسته شود. در مباحث الفاظ در مباحثات اصول فقه دیدیم «و» چه عطف باشد و چه فصل، در بیان ترتیب نیست، مگر به قرینهای معلوم شود که ترتیب مورد نظر متکلم است که چنین قرینهای در این آیه نیست، لذا اگر ما بودیم و فقط این آیه، به جرأت میگفتیم که دست و صورت را بشویید و فرقی ندارد کدام ابتدا شسته شود و کدام بعد از آن. البته میدانیم که فقط ما و این آیه نیستیم و بنا بر اعتقادی که نسبت به ثقلین داریم، باید ببینیم، در روایات مطلبی در این باره هست، یا خیر.
9. نکته دیگر هم اینکه «و» در این آیه عطف است یا فصل؟ اگر عطف باشد، یعنی هم صورتهایتان را بشویید و هم دستهایتان را و اگر فصل باشد، یعنی یکی از دو را بشویید. باز در مباحث الفاظ گفتیم که ظهور ابتدایی «و» در عطف است و اگر کسی ادعای فصل دارد، باید دلیلش را بگوید که حداقل در این آیه دلیلی نیست. پس اگر ما باشیم و فقط این آیه، باید هر دو را شست، اما ترتیبی ندارد.
10. در ادامه و در عبارت «وَ امْسَحوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أرْجُلَکُمْ إلَی الْکَعْبَیْنِ» ظاهرا به حکم مسح کردن سر و پا میپردازد. مسح که به معنای دست کشیدن است.
در اینجا ظاهرا دو قسمت را میگوید مسح کنید، یکی سرهایتان را بدون بیان محدوده و دیگری پاهایتان را تا کعبین که همان دو قوزک پا میشود. آنچه درباره شستنها گفتیم، کمابیش در این جا هم هست. یعنی «و»، قاعدتاً واو عطف است، لزوم ترتیب این دو از این آیه معلوم نمیشود.
11. در مورد محدوده سر هم مطلبی ندارد جز «ب» ابتدای «برؤوسکم» که قاعدتاً در بیان بخشی از سر است، یعنی بخشی از سر را مسح کنید، حالا کدام بخش، معلوم نیست. پس اگر ما باشیم و فقط این آیه، هر بخشی از سر را مسح کنیم، کفایت میکند و جهت هم مهم نیست. البته ما نیستیم و فقط این آیه.
12. در مورد مسح پا، محدوده مشخص شده است که تا قوزک باشد. حالا اینکه خود قوزک هم هست یا خیر، باز معلوم نیست. اما مانند مورد قبل، در مورد جهت شستن یا باید بگوییم، جهت مهم نیست و آیه فقط در صدد بیان محدوده بوده، یا باید بگوییم جهت مهم است و باید از پایین تا کعبین را مسح کرد.
13. نکته آخر درباره جهت اینکه اگر بیان آیه در مورد شستن دست را فقط در مورد محدوده بداند، قاعدتا باید دومی را هم در بیان محدوده بداند و برعکس، کما اینکه اگر یکی را در بیان جهت بداند، دومی را هم باید در بیان جهت بداند، مگر به قرینهای خارجیه معلوم شود که حکم این دو متفاوت است. پس اگر کسی بگوید به دلیل عبارت آیه، باید پا را از پایین با بالا مسح کرد، باید بپذیرد که دست را هم باید از پایین به بالا شست و اگر در مورد دست بر این باور است که آیه فقط محدوده را گفته، باید بپذیرد که در مورد مسح پا هم فقط محدوده بیان شده است. خلاصه اینکه دست هر دو گردن هم است، مگر روایات معتبری باشد که بگوید منظور الله تعالی در یکی فقط محدوده است و دیگری، جهت که در آینده به این موضوع خواهیم رسید.
14. باز تکرار کنم اینکه مسح سر، مسح کل سر است، یا فقط بخشی از آن، اگر ما بودیم و فقط این آیه، احتمالا فقط مسح بخشی از سر کفایت میکرد، چرا؟ به جهت «ب» در «برؤسکم» که معمولا در بیان جزئیت است و به آن «ب» تبعیض میگویند، یعنی بخشی از سرهایتان را مسح کنید، حالا اینکه کدام بخش؟ معلوم نیست، لذا اگر فقط ما بودیم و این آیه، هر بخشی را مسح میکردیم، کفایت میکرد، تا ببینیم روایات چه میگویند و آیا محدودهای را معلوم میکنند یا خیر. البته ناگفته نماند که در مورد ظهور «ب» در «برؤسکم» به جزئیت اختلاف کردهاند و در نتیجه ممکن است معنا این شود که بر سرهایتان مسح کنید که در این صورت قاعدتاً باید همه سر را مسح کرد. فعلا اینها را داشته باشید، تا ببینیم روایات تکلیف ما را روشن میکند یا خیر.
15. مطلب دیگر درباره دستور مسح سر است. آیا فقط دست کشیدن به سر لازم است، مثل اینکه اگر خاک و کثیفی روی آن هست، بر طرف شود؟ یا دستها باید خیس هم باشد و اگر قرار است خیس باشد، حتماً باید خیسی شستن مرحله قبل باشد یا خیر. همین طور اینکه باید خیسی، ولو اندک، به سر هم سرایت کند یا لزومی ندارد؟
میبینیم که در این آیه، هیچ قیدی نیست، لذا اگر ما بودیم و فقط این آیه که البته نیستیم، میگفتیم که همین مقدار که سر را دست بکشید و مسح کنید کفایت میکند، اما به قرینه انتهای آیه که به آن خواهیم رسید، این دست کشیدن باید موجب طهارت و تمییزی شود.
16. در مورد مسح پا هم همین مطالب هست.
17. نکته دیگر که اتفاقا پیش از این هم معرکه آرا بوده است، در مورد پاها است که اتفاقا اختلاف در قرائت هم داریم که بلاتکلیفی را بیشتر میکند. در قرائت ابوبکر بن عیاش از عاصم، «أرجلِکم» به کسر لام آمده که واضحاً عطف به «برؤسِکم» است و با این حساب، نَه تنها مسح به هر دو بر میگردد و باید هر دو را مسح کرد، که اگر «ب» ابتدای «برؤوسکم» را بای تبعیض بدانیم، این باء به «أرجلکم» هم بر میگرد و باید مسح مقداری از پا را هم کافی بدانیم.
18. اما در قرائت حفص از عاصم که قرائت مشهور است، «أرجلَکم» به فتح لام آمده است که در این صورت دو حالت وجود دارد. یکی اینکه «أرجلَکم» عطف به «وجوهَکم و أیدیَکم» میشود و با این حساب، قاعدتاً باید گفت مسح فقط برای سر است و پاها را هم باید مانند دست و صورت شست. حالت دوم این که «أرجلَکم» به همان مسح بر میگردد، اما با توجه به اینکه عطف به «برؤوسکم» نشده، پس اینجا باید همه پا تا کعبین را مسح کرد و مسح قسمتی از این محدوده کافی نیست. یعنی حتی اگر مسح کف پا را لازم ندانیم، مسح کل پا تا روی فرق و حتی پشت پاشنه پا تا مرفق لازم است.
همینجا عرض کنم که فقها در مورد این فتحه و کسره در «أرجلکم» ماجراها دارند که در جایش به آن خواهیم رسید. این مسائل زیاد است و این جا فقط یک موردش را عرض کنم. مثلاً عدهای گفتهاند که اگر «أرجلَکم» عطف به «رؤوسکم و أیدیهم» بشود، خلاف بلاغت و فصاحت قرآن است، در حالی که چنین چیزی قطعی نیست. ما هم در متون نظم و نثر ادبی در ادبیات عربی و غیر عرب، مشابه آن را داریم و اتفاقا گاهی به عنوان مزیت به آن اشاره میشود. ابن معتز که از ادبای بزرگ قرن سوم است، تصریح میکند که یکی از محاسن کلام و شعر در این است که کلامی در کلامی دیگر که هنوز معنایش کامل نشده در آید و پس از آن کلام کامل شود. شبیه این موارد را در قرآن هم داریم. حتی اگر کسی بگوید ترتیب در اینجا مهم است و الله تعالی میخواسته بگوید که لازم است ابتدا صورتتان را و بعد از آن دستهایتان بشویید و بعد بخشی از سر را مسح کنید و در نهایت پاها را بشویید، اصلاً لازم به این نوع بیان مطلب نمیشود. فعلا این مطلب را نگه دارید که از موضوع بحث خودمان که وضو است، خارج نشویم، تا وقتی به روایات ذیلش رسیدیم، احتمالا به این موضوع خواهیم رسید.
19. در این فرصت نکاتی را به اجمال درباره عاصم، حفص و ابوبکر بن ابیعیاش عرض کنم و برویم سراغ ادامه بحث.
عاصم بن ابیالنجود الکوفی، متوفای حدود سال 127 هجری و یکی از قراء سبعه است. گفته شده که قرائت را از ابوعبدالرحمن السلمی آموخت که از شاگردان امیر مؤمنان علیهالسلام بود. میگویند نابینا بوده و به همین جهت حافظهای قویتر افراد معمول داشته است. شاید توجه به این نکته جالب باشد که عرب به قدرت حافظه مشهور بوده است و با این حساب اگر کسی در میان ایشان شاخص باشد، یعنی واقعاً قدرت حافظه بالایی داشته است. علی التحقیق شیعه بوده است و با این حال بزرگان مکتب خلفا هم او را تأیید کرده و او را فردی عابد و زاهد و صدوق میدانند.
حفص بن سلیمان بن مغیره البزاز الکوفی، ربیب عاصم بوده است. ربیب یعنی پسر همسر که توسط شوهر بعدی تربیت میشود. همان که در هرمزگان به آن پیزاده میگویند و ما پسر ناتنی میگوییم. البته وقتی عرب میگوید ربیب یا ربیبه، معمولا یعنی از کودکی یا نوجوانی، تحت تربیت پدرخوانده خود بوده است. نکته جالب توجه درباره او اینکه درباره وثاقتش اختلاف نظر هست. قدمای رجالی شیعه درباره او مطلب خاصی ندارند، جز اینکه او را در شمار اصحاب امام صادق علیهالسلام دانستهاند که مزیت خاصی نیست، کما اینکه ابوحنیفه را هم جزء اصحاب امام صادق علیهالسلام دانستهاند. اما رجالیون مکتب خلفا، ضمن تضعیف او در نقل حدیث، بعضاً قرائتش را دقیق، بلکه ادق میدانند که امری غیر طبیعی نیست. او سالها و بنا بر گزارشهایی پنج آیه، پنج آیه، قرآن را از پدرخوانده خود میشنید و حفظ میکرد و بر او عرضه مینمود و با این حساب حتی اگر حافظه معمولی هم میداشت، طبیعی بود که کل قرآن را که محدود است، به خوبی بیاموزد. اما نقل حدیث، خصوصا اگر استماعی باشد، ماجرای دیگری است. فرصت تکرار و تصحیح، خیلی از حالت قبل کمتر است و انصافا قابل مقایسه نیست. لذا غیر مقبول نیست که در کسی در نقل حدیث ضعیف باشد، اما در حفظ و قرائت متنی محدود، دقیق و حتی ادق باشد. نکته دیگر اینکه بنا بر مشهور، حفص شیعه بوده و با این حساب چه بسا تضعیف او در نقل حدیث، توسط پیروان مکتب خلفا از این باب باشد، اما وثاقت او در قرائت تا آنجا بالا بوده است که نتوانستهاند او را تضعیف کنند و معمولاً حتی قرائت او را بر قرائت ابوبکر بن عیاش، دیگر شاگرد عاصم که پیرو مکتب خلفا بوده است هم ترجیح داده و بالاتر دانستهاند. این را هم اضافه کنم که حقیر حدیثی از او در کتب مکتب اهل بیت علیهمالسلام سراغ ندارم.
ابوبکر بن عیاش بن سالم الکوفی الاسدی، دیگر شاگرد و راوی قرائت عاصم است. میگویند سه بار قرآن را بر حفص عرضه کرد. درباره ایشان هم مطلبی در کتب رجالی ما نیست، جز اینکه در دایره اصحاب امام صادق علیهالسلام آمده است، اما رجایون مکتب خلفا در توثیق یا تضعیف او اختلاف دارند، بعضی او را ضعیف شمردهاند و بعضی ثقه و صدوق. علی ای حال! اکثر قریب به اتفاق، با توجه به اختلاف قرائت او با قرائت حفص بن سلیمان و اینکه قرائت حفص را ترجیح دادهاند، چه بسا نشان از معنای تضعیف او در قرائت باشد. بعید نیست از پیروان مکتب خلفا بوده، اما اگر چنین هم باشد، از محبین اهل بیت علیهمالسلام بوده است و در این باره ماجراهایی دارد.
20. برگردیم سراغ بحث خودمان. اگر ما قرائت حفص از عاصم را بپذیریم، باید «أرجلَکم» را به فتح لام بدانیم و یا عطف به «وجوهَکم و أیدیکم» کنیم و بگوییم باید دست و صورت و پا را شست و فقط سر را مسح کرد، یا باید بگوییم پاها را باید مسح کرد، اما بر خلاف سر که بعض آن هم کفایت میکند، مسح پا باید تا کعبین، به تمامه انجام شود. اما اگر قرائت ابن ابیعیاش را بپذیریم، نَه تنها باید پا را هم مسح کرد، که مسح بخشی از آن هم کفایت میکند که این مطابق فتوای مشهور فقهای ما است. یعنی فتوای مشهور فقهای ما در مسح پا، موافق قرائت ابن ابیعیاش است و نَه قرائت مشهور و لذا لازم است در این مورد «أرجلکم» را به کسر لام بخوانند و نَه فتح آن. ادامه این مطلب را بگذاریم ذیل روایات مربوطه.
21. قبل از اینکه به ادامه آیه بپردازیم، این مطلب را هم بگوییم که حتی ترتیب شستنها مسح کردنها از این آیه معلوم نیست و آنچه درباره ترتیب شستنها با هم و مسح کشیدنها با هم گفتیم، درباره ترتیب شستن در مسح هم هست. تا ببیینیم روایات ترتیبی بیان میکنند یا خیر.
22. عبارات «وَ إنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّروا وَ إنْ کُنْتُمْ مَرْضی أوْ عَلی سَفَرٍ أوْ جاءَ أحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدوا ماءً فَتَیَمَّموا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحوا بِوُجوهِکُمْ وَ أیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ» درباره جنابت و تیمم و … است که به بحث فعلی ما که وضو است، ربطی ندارد و در جای خود درباره آن صحبت خواهیم کرد.
23. و اما عبارت «وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرونَ» این قسمت نکته خاصی دارد و به نظر میرسد علت این مجموعه، یعنی شستنها و مسح کردنها در وضو و نیز طهارت از جنب و همینطور تیمم و … را به جهت تطهیر انسان میخواهد. به عبارت دیگر، فلسفه یا علت این حکم، پاکیزگی است. در اینجا چند نکته مطرح است.
اول اینکه منظور از طهارت، پاکیزگی ظاهری است، یا پاکیزگی روحی یا پاکیزگی باطنی، یا بعض اینها؟ ابتدا بگویم منظورم از این سه نوع طهارت چیست. طهارت ظاهری، مثل کثیفی که روی بدن یا لباس یا چیزهای دیگر هست و با شستن، تمیز میشود. منظورم از طهارت روحی، رفع کسالت و رخوت و این دست چیزها است. مثل کسی که از خواب بیدار میشود و با شستن دست و صورتش، از این حالت خارج میشود و شادابی و طراوت پیدا میکند. طهارت باطنی هم که مربوط به مسائل معنوی و اخروی میشود. خب! شستن و مسح کردن، ابتداء جنبه پاکیزگی و طهارت ظاهری و روحی دارد. در قسمتی که از آیه که بررسی نکردیم، طهارت از جنب هم ابتداء جنبه ظاهری و روحی دارد، فقط میماند تیمم با «صعیداً طیبا» که بعضی به خاک تمیز تعبیر کردهاند و بعضی به گرد و غبار تمیز و بعضی به سطح زمین که پاک باشد و بعضی چیزهای دیگر که ترجیح میدهم فعلاً از آن بگذرم و بگذارم برای جای خودش که حیف نشود. خلاصه اینکه به نظر میرسد، فلسفه وضو یا همان شستن دست و صورت و مسح پاها، در وهله اول جنبه پاکیزگی ظاهری برای اقامه صلاة دارد که طبیعتاً اقامه صلاة اگر درست و حسابی باشد، موجب طهارت روحی نیز میشود. با این حساب چند نکته عرض کنم. اگر ما باشیم و فقط این آیه، اولین نکتهای باید گفت این است که اگر شستنها و مسحکردنها، حالا به هر شکل و کیفیتی که باشد، اگر موجب پاکیزگی ظاهری نشود، درست نیست و باطل است و انجام ظاهری اینها، وضوی مورد نظر الله تعالی برای صلاة نیست.
دوم اینکه آیا این علت و فلسفه، علت تام است یا ناقص؟ یعنی آیا این تنها علت وضو است، یا ممکن است علتهای دیگری هم برای وضو باشد. فرقش چیست؟ در این است که اگر علت تام باشد، میتوان ادعا کرد در صورت تمیزی و پاکیزگی ظاهری، دیگر نیازی به این کار نیست، اما اگر بگوییم خیر علت تامه نیست، این میشود که اگر کاملا تمیز و پاکیزه هم بودید، باز باید برای اقامه صلاة، این اعمال را انجام داد. مثال دیگر اینکه اگر علت تامه است، چنانچه فردی تمام هیکلش را شست، به طریق اولویت، دیگر نیازی به وضو نیست، اما اگر علت تامه نباشد، این فرد باز هم برای صلاة وضو لازم دارد.
در این جا باید عرض کنم که ما در این جا و البته سایر جاها، با چند حالت مواجه هستیم،
(1) به یقین یا حداقل قطع میدانیم که علت یا علتهای دیگری هم هست و همه آن علتهای دیگر را میشناسیم که تکلیف روشن است و باید همه آنها تأمین شود.
(2) به یقین یا حداقل قطع میدانیم که علت یا علتهای دیگری هم هست، اما حداقل بعضی از آنها را نمیشناسیم. در اینجا ناچاریم آن کار را به گونهای انجام دهیم که مطمئن شویم همه آن علل تأمین شده است.
(3) به یقین یا حداقل قطع میدانیم علت دیگری ندارد که باز هم تکلیف روشن است و فقط همین علت یا علتها باید تأمین شود.
(4) نمیدانیم علت دیگری هست یا خیر. گاهی احتمالمان جدی است و گاهی کم، علی ای حال اگر به یقین یا حداقل قطع نرسد و در حد ظن و شک باشد، نباید به آن اعتنا کرد و عملا حکم به برائت و مانند آن میکنیم که ملحق به مورد سوم میشود.
با این مقدمه در اینجا علتی بیان میشود و آن تطهیر یا همان رهایی از کثیفی و آلودگی است، حالا اگر کسی میگوید علاوه بر این علت، علت دیگری هم هست، باید دلیل بیاورد که ما در ابواب نواقض وضو به همین موضوع خواهیم پرداخت تا ببینیم علل یا علتهای دیگری هم هست یا خیر و نهایتا به کدام حالت چهارگانه بالا میرسیم.
الله تعالی در پایان این آیه، این دستورالعملها را به عنوان اتمام نعمت خود بر بندگان دانسته و آن را مستحق شکرگزاری ما میداند که نکات تفسیری مهمی دارد که فعلاً بماند.
24. و اما نکته آخر در باب اوامر و نواهی که در اینجا هم مهم است. ما در مباحث الفاظ در شرح کفایه بحث مفصلی داشتیم که امر و نهیهای الهی که در قالبهای مختلف امری، اخباری و … در آیات قرآن و روایت معتبر بیان شده است، گاهی در بیان لزوم یا همان وجوب و حرمت است و گاهی در بیان توصیه و سفارش و تنزیه یا همان مستحب و مکروه. گاهی بر اساس شواهد و قرائن داخلی یا خارجی میتوان تشخیص داد کدام است که تکلیف روشن استف اما گاهی نمیتوان چنین چیزی را معلوم کرد. بر خلاف فرمایش مشهور فقها که میفرمودند اگر قرینهای داخلی یا خارجی بر تشخیص نبود، ظهور اولیه امر و نهی در لزوم یا همان وجوب و حرمت است، ما دیدم که نَه تنها دلایل آقایان بر این مدعا تمام نبود، بلکه دلایل مخالف اقوی بود. در ضمن دیدم اگر قرار بود، حرف آقایان را، اگر با تخصیص اکثر مواجه نمیشدیم، با تخصیص کثیر عظیم مواجه بودیم که خالق متعال که حکیم مطلق است، از آن بری است. این یک نکته بسیار مهم و مبنایی است که اگر تکلیف خودتان را با آن روشن نکردهاید، پرداختن به فقه و امر و نهیهای الهی بیمعنا است، لذا به نظر حقیر، همینجا کار را رها کنید و ابتدا حتی الامکان به اجتهاد و اگر نشد به تقلید، تکلیفتان را با این موضوع روشن کنید. طبیعتاً ما بر مبنای خودمان پیش میرویم و شاید گاهگاهی هم به مبنای مشهور اشاراتی داشته باشیم. با این حساب، اگر فقط ما بودیم و این آیه، وجوبی از آن در لزوم وضو برای صلاة معلوم نبود و صرفاً جنبه تنزیهی و توصیهای داشت و اینکه بهتر است، مستحب است، وقتی برای اقامه صلاة برخاستید، این کارها را انجام دهید. تا ببینیم روایات چه میگویند.
به گمانم همین مقدار کفایت میکند و باید برویم ببینیم روایت معتبر چه میگوید. اگر با مطلب لازم دیگری درباره این آیه در ما نحن فیه مواجه شدیم، باز میگردیم و بحث را تکمیل میکنیم. إن شاء الله.
* و اما نقشه کلی راه در ادامه بحث؛
1. ما در ادامه، بحث خود را در دو قسمت اصلی و به ترتیب کتاب شریف وسائل الشیعة پی میگیریم.
(1) درباره نواقض وضو
(2) درباره خود وضو.
2. قسمت اول شامل روایت 631 تا خود روایت 784 میشود که در نوزده باب أبواب نواقض وضو آمده است و قسمت دوم شامل روایت 960 تا خود روایت 1299 در پنجاه و هفت باب ابواب وضو است.
3. ابتدا طریق حدیث به معصوم را بررسی کرده، تا ببینیم انتساب این روایات به ایشان معتبر هست، یا خیر، چرا که اهمیت روایات در انتسابشان به معصوم علیهالسلام است. لذا اگر معتبر نبودند، کنار گذاشته شده و فقط به معتبرها میپردازیم.
4. مبنای اعتبارسنجی ما، همان است که در مباحثات مکرر علم الحدیث گفتیم و در چند جلد هم چاپ شده است.
5. از آنجایی که اجماع و شهرت فتوایی برای ما معتبر نیست و شهرت روایی و عملی هم در غیر قضاوت کاربردی ندارد، طبیعتاً کاری با اینها نداریم و به آنها استنادی نمیکنیم. البته ممکن است اشارهای به آن داشته باشیم، اما استناد خیر.
حالا برویم سراغ حدیث اول از ابواب نواقض وضو؛