مجملی در باب انسان عاقل و مجنون
یادداشت استاد:
ما در چند جلسه، با افراد مختلف درباره این موضوع صحبت کردیم که چون هم متعدد بود و هم بعضا بسیار طولانی، مطالب متنوعی هم مطرح شد، اینجا بعضی از نکات آن را به اجمال عرض میکنم، بلکه انگیزهای شود برای عزیزانی که به این دست موضوعات علاقه دارند.
در این جلسات قرار شد، حتی الامکان ذهنمان از آموزههای و نصوص دینی خالی کرده و این موضوع را از بعد عقل، اخلاق، علوم زیستی و عرف، مستقلا بررسی کنیم.
اما بعضی از نکات؛
۱. انسان از منظر منطق و فلسفه: در منطق و به طبع آن فلسفه یونانی و بعدها هم فلسفه رایج بین مسلمانان، تعریفی از انسان ارائه شده است که مشهور است. این تعریف را به ارسطو منسوب میکنند که «انسان، حیوان ناطق است.» به قول منطقیون، حیوان جنس و ناطق، فصل آن. پس اگر حیوانی، ناطق نباشد، از نظر منطقیون و فلاسفه، انسان نیست، مگر بخواهند از این تعریف بگذرند، یا آن را تسامحی بدانند. در ضمن همه میدانیم که ناطق در لغت و نیز فرهنگ منطقیون و فلاسفه، به معنای عامیانه آن، یعنی سخنگو نیست، بلکه به معنای لغوی و اصلی آن، یعنی عقلورزی و خردمندورزی است، لذا از منظر منطق و فلسفه، انسان، حیوان اهل خردورزی و تعقل است. پس اگر موجودی، کم یا زیاد، بهریای از عقل و خرد داشت، انسان است و اگر به کلی محروم از عقل و خردورزی بود، ولو هوشهایی هم داشته باشد، انسان نیست. مثلا کودک، چون بهره اندکی از عقل و خرد دارد، انسان است، اما اگر کسی به کلی مجنون باشد و هیچ بهرهای از عقل و خرد نداشته باشد، بدون تعارف، چه قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم، چه خوشمان بیاید و چه نیاید، از نظر منطق و فلسفه، انسان نیست. شاید به همین جهت بوده که در بسیاری فرهنگهای باستان، از جمله خود یونان، مجنون را انسان به حساب نمیآوردند، بلکه جانداری شبیه انسان به حساب آورده و او را از حقوق انسانی محروم میدانستهاند.
اینجا این سؤال پیش میآید که آیا نوزاد، بهرهای از عقل و خرد برده است، یا خیر؟ اگر برده باشد، ولو اندک، انسان است و اگر در سنین اولیه، هیچ بهرهای نبرده باشد، طبق این تعریف، انسان نیست، اما به زودی قابلیت انسان شدن دارد. البته قرار نیست این تعریف، حتما مورد پذیرش قرار گیرد و میتوانیم آن را نادرست بدانیم.
۲. انسان از منظر اخلاق: یکی از ملاحظات مهم در اخلاق، معیارهای بعضا متفاوت و حتی متناقض آن در فرهنگهای مختلف و ادوار متفاوت است. مثلا در ما نحن فیه، به نظر میرسد، در بعضی ادوار تاریخی و فرهنگهای خاص در گذشتههای دور و نزدیک، معیار اخلاقی مردم آن عصر و آن جامعه این بوده که مجنون شدید و کامل را اصلا انسان به حساب نمیآوردند و در نتیجه از حقوق انسانی محروم میدانستند که مثال آن عرض شد. با اینکه در یونان اخلاق به زعم خودشان مهم بوده و حتی اولین کتابهای اخلاق و فضائل اخلاقی، بیش از ۲۲ قرن قبل، در آنجا نوشته شد، اما معیارهای اخلاقی آنها مخالف انسان نداستن مجنون نبود. اما بسیاری از فرهنگهای امروزی، از جمله فرهنگ بنده و شما، مجنون شدید و کامل را هم انسان به حساب میآورند. حالا سؤال اینجا است که ما باید به کدام معیار اخلاقی پیش برویم؟ جواب همان است که بارها عرض کردهام، آنچه خودمان به یقین یا حداقل قطع اخلاقی میدانیم مهم است که در اینجا انسان بودن مجنون است.
3. انسان از منظر علوم زیستی: در علوم زیستی، انسان امروزی را Homo sapiens (هومو ساپییِنسها) میگویند. این گونه، یعنی هومو ساپیینسها، زیر مجموعه Homos (هوموها) یا همان انسانها، از تبار انسانتباران و تیره انسانیان است.
هوموها، غیر از هوموساپیینسها، زیرمجموعههای دیگری هم دارند که بعضی از آنها عبارتند از: Homo neanderthalensis (هومو نئندرتالها)، Homo heidelbergensis (هومو هایدلبرگیها)، Homo rudolfensis (هومو رودولفیها)، Homo habilis (هومو هبیلیها)، یا همان انسان زبردست، Homo ergasters (هومو ارگاسترها)، یا همان انسان ابزارساز و بعضی زیر مجموعههای دیگر است که همهشان نوعی تعقلورزی کم و زیاد داشتهاند.
همانطور که اشاره کردم، هوموها و از جمله زیر مجموعه آن، هوموساپینسها، زیرمجموعه Homininis (هومینینیها) یا همان انسانتباران هستند که شامپانزهها هم زیر مجموعه دیگر اینها میباشند. هومینینی هم زیر مجموعه Homininaes (هومونینهها) یا انسانساییان است که زیر مجموعه دیگر آنها گوریلها میباشند. هومینینهها هم زیر مجموعه Hominids (هومینیدها) هستند که بعضی از میمونها، مانند میمون دراز دست، زیر مجموعه دیگری از آن است. این هومینیدها هم زیر مجموعه کپپیها یا اِیپها هستند که میمونهای انساننما هستند.
البته اینها بخشی از اطلاعات ناقص بنده از یک موضوع بسیار تخصصی است که از افراد متخصص کسب کردهام و اگر برای شما مهم است، پیشنهاد میکنم خودتان به صورت حرفهای پیگیر باشید.
باز هم تأکید میکنم خود این متخصصان تأکید دارند که اینها قطعی نیست و فعلا طرفداران بیشتری در بین متخصصان مربوطه دارد و همین الآن مخالفینی دارد و هم در آینده ممکن است، طرفداران خود را از دست بدهد. علی ای حال! آنچه ظاهرا متفق علیه است، اینکه وجه تمایز هوموها، از سایر موجودات و از جمله موجوداتی که ظاهر انسانی دارند، همان قوه تعقل آنها است. حال بماند که عدهای برای شامپانزهها هم قوه تعقل اندکی قائل هستند که اگر هم چنین باشد، ظاهرا بسیار ساده و ابتدایی است. با این حساب، باز هم چه خوشمان بیاید و چه نیاید، چه قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم، با این تعریف از نظر زیستی، فردی که هیچ بهرهای از عقل و خرد ندارند، هر چند انسانریخت است، اما حداقل انسان به معنای هومو ساپیینس به حساب نمیآید، مگر اینکه بگوییم هر چیزی استثنایی دارد و مجانین هم هموساپینس هستند، اما از نوع استثنایی آن.
اما در علوم زیستی، به انسان، از زاویه دیگی هم میتوان نگاه کرد. در این زاویه، گونه، موجوداتی هستند که فرزندانشان، توان تولید مثل و ادامه زاد و ولد را دارند. از این نگاه فرد مجنون هم در گونه انسانی قرار میگیرد، چرا که وقتی با انسان دیگری مقاربت کند، فرزندانشان، میتوانند به تولید مثل ادامه دهند و حتی عاقل و خردورز باشند. با این تعریف، فرد مجنون، از نظر زیستی انسان به حساب میآید.
همینطور از نگاه ژنتیکی، انسان عاقل و مجنون، کاملا تابع یک الگوی ژنتیکی بوده و از این نظر هم مجنون، انسان به حساب میآید.
۴. انسان از منظر عرفی: عرف هم همان ملاحظات اخلاق را دارد و آنچه آنجا عرض کردم، اینجا هم هست، یعنی عرف مردمان در زمانهای مختلف و فرهنگهای مختلف، متفاوت بوده و هست. البته به جرأت میتوان گفت که عرف امروزه، در بسیاری از جوامع، از جمله جامعه ما، مجنون شدید و کامل را هم انسان به حساب میآورد.
البته اینکه جنون چیست هم خودش ماجرایی است. ظاهرا میتوان جنون را معادل سایکوسیس (Psychosis) دانست. سایکوسیس حالت روانی غیر طبیعی است که فرد توان تشخیص واقعیت از خیال را از دست میدهد و در نتیجه کارهایی میکند که برای عموم مردمان غریب است. این اختلالات در بعضی افراد، فعلا پایدار و تا پایان عمر است که ممکن است از بدو تولد وجود داشته، یا در برههای بعد از آن حاصل شده باشد. برای عدهای هم ادواری است و برای عدهای هم گذرا.
شاید بد نباشد این را هم اضافه کنم که بعضی آقایان بر این نظر بودند که فرد مجنون هم قوه استدلال و استنباط ذهنی دارد، اما بر اساس دادههای متفاوتی که در دریافت میکند و احیانا تحلیل متفاوتی که دارد، خروجی متفاوتی هم خواهد داشت که برای مردم عادی قابل درک و فهم نیست. مثلا اگر یک انسان عادی از کنار مجنونی، خیلی عادی عبور میکند، اما فرد مجنون به او حملهور میشود، بیخود و بیجهت نیست. فرد مجنون چیزی از او دریافت میکند که هر چند برای ما قابل درک و فهم نیست، اما برای او موجد احساس خطر است و به همین جهت است که به فرد مقابل حملهور میشود.
یاد یکی از اشعار مرحوم پروین اعتصامی افتادم که چند بیتی را خدمتتان تقدیم میکنم.
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
عاقلان پیدا است، کز دیوانگان ترسیدهاند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای
کاش میپرسید کس، کایشان به چند ارزیدهاند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیدهاند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیدهاند
کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیدهاند
من یکی آیینهام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گرچه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیدهاند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی به من بخشیدهاند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم به خلق
ریسمان خویش را با دست من تابیدهاند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب
زان که از من خیره و بیهوده، بس پرسیدهاند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیدهاند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیدهاند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیدهاند
واقعا شعر فوقالعادهای است. اما برگردیم سراغ بحث خودمان.
در تعریف عرفی هم جنون شامل رفتارهایی است که برای اکثریت قاطع انسانها، قابل هضم و تعریف نیست. واقعا تعریف جنون کار سختی است، لذا به همان ارتکاز ذهنی خودمان که احتمالا اشتراکات زیادی هم دارد، حواله میدهیم.
آنچه تا اینجا برای ما معلوم شد اینکه حداقل اخلاقا و عرفا، حتی مجنون شدید و کامل هم برای ما، نوعی انسان به حساب میآید، اما نکته مهمی اینجا مطرح میشود که آیا این مجنون، از همه مسؤولیتها و به طبع آن حقوق انسانهای معمولی، یا همان انسان عاقل برخوردار است؟ که به نظر حقیر عقلا و اخلاقاً، جواب منفی است، یعنی هر چند ما او را هم انسان به حساب میآوریم، اما به جهت آنکه عقل نداریم، نباید او را مانند یک انسان معمولی مسؤول بدانیم و وقتی او را در بعضی چیزها مسؤول ندانیم، از بعضی چیزها مانند بعضی مجازاتها هم معاف میشود.
نکته آخر اینکه میدانیم باید بین مسؤولیت و حقوق رابطه و تناسب باشد، یعنی کسی که مسؤولیت کمتری دارد، متناسب آن از حقوق کمتری هم برخوردار است و بر عکس، یعنی اگر کسی به هر علتی، از حقوق کمتری برخوردار بود، به تناسب آن از مسؤولیت کمتری هم برخوردار است. این قاعده در مورد مجنون هم جاری است، یعنی چون به جهت محروم بودن از قوه عقلورزی، مسؤولیت کمتری دارد، باید متناسب با آن، از حقوق کمتری یا شاید بهتر باشد، بگوییم از حقوق متفاوت و البته متناسبی هم برخوردار باشد. حالا اینکه این تناسب چیست، تازه خودش اول ماجرا است.
پیگیری این مباحث، حتی در حد غیر تخصصی آن هم پیچیده است، چه برسد به تخصصی آن، لذا ما فعلا به همین مقدار بسنده میکنیم و وارد بررسی سند و متن روایات میشویم، تا ببینیم چه میشود.
جمعبندی اینکه مجنون، انسان است، البته انسانی متفاوت که این تفاوت هم مهم است.
حالا نیمنگاهی هم به نگاه اسلام در مورد مجنون داشته باشیم.
با ملاحظه نصوص دینی، اعم از قرآن مجید و روایات معتبر، معلوم میشود که اسلام هم مجنون را نوعی انسان میداند و برخوردار از مسؤولیتها و حقوق انسانی، اما به دلیل نداشتن عقل، از بعضی مسؤولیتها و به طبع آن، حقوق مستثنی میکند. نشان به این نشان که مجنون ارث میبرد و ارث میگذارد که این مختص انسانها است، اما خودش از تصرف در ارث محروم است. یعنی مانند همه انسانها، حق ارث دارد، اما حق تصرف و مصرف آن را ندارد، لذا مسؤولیتی هم در قبال آن ندارد.







