حدیث 35116

35116- 2-[1] مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالْعَزیزِ الْکَشّی فی کِتابِ الرِّجالِ عَنِ ابْنِ أبی‌نَجْرانَ عَنْ حَمّادٍ النّابِ عَنِ الْمِسْمَعی فی حَدیثٍ أنَّ أباعَبْدِاللهِ ع دَخَلَ عَلَی داوُدَ بْنِ عَلی- لَمّا قَتَلَ الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیسٍ- فَقالَ یا داوُدُ قَتَلْتَ مَوْلای وَ أخَذْتَ مالی فَقالَ داوُدُ ما أنا قَتَلْتُهُ وَ لا أخَذْتُ (بِمالِکَ فَقالَ) [2] وَ اللهِ لَأدْعوَنَّ اللهَ عَلَی مَنْ قَتَلَ مَوْلای وَ أخَذَ مالی فَقالَ ما أنا قَتَلْتُهُ وَ لَکِنْ قَتَلَهُ صاحِبُ شُرْطَتی فَقالَ بِإذْنِکَ أوْ بِغَیرِ إذْنِکَ فَقالَ بِغَیرِ إذْنی فَقالَ یا إسْماعیلُ شَأْنَکَ بِهِ فَخَرَجَ إسْماعیلُ وَ السَّیفُ مَعَهُ حَتَّی قَتَلَهُ فی مَجْلِسِهِ.
——————————
[1]– رجال الکشّی 2- 675- 708.
[2]– فی المصدر- مالک، قال.

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام غیر معتبر است.
مرحوم کشی این حدیث را به صورت مرسل از عبدالرحمن بن ابی‌نجران از حماد بن عثمان الناب از المسمعی روایت کرده است که هم مرسل است و هم المسمعی مجهول است.

این روایت تاریخی تقطیع شده است و عبارات ابتدایی آن که مربوط به قتل معلی بن خنیس است نیست. هر چند سند این گزارش از نظر روایی معتبر نیست، اما از آن‌جایی که در مباحث مختلف، از جمله رجال و تاریخ ائمه به آن اشاره و استناد می‌کنند، خوب است متن آن را مرور کنیم. مرحوم کشی با همین سندی که ذکر شد، از فردی به نام المسمعی روایت می‌کند: «لَمّا أخَذَ داوُدُ بْنُ عَلیٍّ، الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ، حَبَسَهُ وَ أرادَ قَتْلَهُ. فَقالَ لَهُ مُعَلَّی: «أخْرِجْنی إلَی النّاسِ، فَإنَّ لی دَیْناً کَثیراً وَ مالًا، حَتَّی أُشْهِدَ بِذَلِکَ.»، فَأخْرَجَهُ إلَی السّوقِ. فَلَمّا اجْتَمَعَ النّاسُ قالَ: «یا أیُّها النّاسُ! أنا مُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ. فَمَنْ عَرَفَنی فَقَدْ عَرَفَنی، اشْهَدوا أنَّ ما تَرَکْتُ مِنْ مالِ عَیْنٍ أوْ دَیْنٍ أوْ أمَةٍ أوْ عَبْدٍ أوْ دارٍ أوْ قَلیلٍ أوْ کَثیرٍ، فَهُوَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ.»» قالَ: «فَشَدَّ عَلَیْهِ صاحِبُ شُرْطَةِ داوُدَ، فَقَتَلَهُ.» قالَ: «فَلَمّا بَلَغَ ذَلِکَ أباعَبْدِاللهِj، خَرَجَ یَجُرُّ ذَیْلَهُ، حَتَّی دَخَلَ عَلَی داوُدَ بْنِ عَلیٍّ وَ إسْماعیلُ ابْنُهُ خَلْفَهُ. فَقالَ: «یا داوُدُ! قَتَلْتَ مَوْلایَ وَ أخَذْتَ مالی!» قالَ: «ما أنا قَتَلْتُهُ وَ لا أخَذْتُ مالَکَ.» قالَ: «وَ اللهِ! لَأدْعُوَنَّ اللهَ عَلَی مَنْ قَتَلَ مَوْلایَ وَ أخَذَ مالی!» قالَ: «ما قَتَلْتُهُ وَ لَکِنْ قَتَلَهُ صاحِبُ شُرْطَتی.» فَقالَ: «بِإذْنِکَ أوْ بِغَیْرِ إذْنِکَ؟» قالَ: «بِغَیْرِ إذْنی.» قالَ: «یا إسْماعیلُ! شَأْنَکَ بِهِ!» قالَ: «فَخَرَجَ إسْماعیلُ وَ السَّیْفُ مَعَهُ حَتَّی قَتَلَهُ فی مَجْلِسِهِ.»
داود بن علی در این داستان، داود بن علی بن عبدالله بن عباس، عموی خلفای اول عباسی، یعنی سفاح و منصور دوانیقی است که جزء شورای مرکزی حکومت عباسیان بود. مدتی حاکم کوفه و عراق بود و بعد حاکم حرمین شریفین و حجاز شد. او پیش از قیام عباسی‌ها، خاندان امامان شیعه را گاهی به قیام دعوت می‌کرد و گاهی هشدار می داد که چنین نکنند. به شدت به سفاح ارادت داشت و نوشته‌اند اولین کسی است که با سفاح به عنوان خلیفه بیعت کرد و او را تنها خلیفه عادل پس از امام علیj می‌شمرد. گویند واعظ و سخنور بود و قیام سفاح را وعده الهی می‌دانست. اولین کسی است که به امارت گماشته شد و والی عراق شد. سپس مأمور حجاز شد و با ورود او به مدینه، ولید بن عروه که والی گماشته امویان بود، فرار کرد و حجاز تسلیم عباسیان شد. بسیاری از بنی‌امیه و حامیان آن‌ها در عراق و حجاز به دست او یا در زندان او جان باختند. می‌گویند قتل ابوسلمه خلال که بزرگ‌ترین داعی عباسیان بود، به تحریک او، دستور سفاح و به دست ابومسلم خراسانی بود. بعضی همسر او را یکی از فرزندان امام سجادj با کنیه ام موسی بود. نوشته‌اند که بعد از مرگ او، با دختر دیگر امام سجاد با کنیه ام الحسن ازدواج کرد. مدت امارت او در مدینه دو سال چند ماه بود. بعضی قسمت‌های این داستان منحصر به همین گزارش است و بعضی قسمت‌ها، به قرینه خارجیه تأیید می‌شود.
نکته‌ای را هم درباره معلی بن خنیس عرض کنم. ایشان از یاران محبوب امام صادق علیه‌السلام بود که به او اعتماد زیادی داشتند و ظاهرا متولی امور مالی امام علیه‌السلام هم بودند. رجالیون درباره او اختلاف نظر دارند. بعضی او را توثیق کرده‌اند و بعضی تضعیف. شاید هم عده‌ای توقف کرده باشند که در حکم مهمل می‌شود. بحث او مفصل است که ما بارها پیش از گفته‌ایم و در سایت هم موجود است. جمع‌بندی حقیر این بود که معلی بن خنیس، فردی خوب و قابل اعتماد ائمه بود که حتی او را اهل بهشت دانستند و از این جهت ممدوح بود، آن هم چه ممدوحی، اما ظاهرا در نقل روایت دقت لازم را نداشته است. اگر بپذیریم که او از موالی کوفه بوده که به مدینه آمده است، طبیعی است که در انتقال مفاهیم عربی، چندان موفق نباشد و چه بسا ضعفش در نقل حدیث، از همین جهت بوده است.
با توجه به این‌که این روایت جنبه تاریخی دارد،‌ نباید آن را به قواعد حدیثی که سخت‌گیرانه‌تر است، سنجید و باید با قواعد تاریخ سنجیده شود که بر مبنای حقیر علی‌الحساب معتبر است، مگر خلاف آن ثابت شود.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه