حدیث 35084

35084- 1-[1] مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقوبَ عَنْ عَلیِّ بْنِ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ ابْنِ أبی‌عُمَیْرٍ وَ صَفْوانَ وَ عَنْ أبی‌عَلیٍّ الْأشْعَریِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِالْجَبّارِ عَنْ صَفْوانَ جَمیعاً عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ قالَ: قالَ لی أبوعَبْدِاللهِ ع یُخالِفُ یَحْیَی بْنُ سَعیدٍ قُضاتَکُمْ قُلْتُ نَعَمْ قالَ هاتِ شَیئاً مِمّا اخْتَلَفوا فیهِ قُلْتُ اقْتَتَلَ غُلامانِ فی الرَّحَبَةِ فَعَضَّ أحَدُهُما صاحِبَهُ فَعَمَدَ الْمَعْضوضُ إلَی حَجَرٍ فَضَرَبَ بِهِ رَأْسَ صاحِبِهِ الَّذی عَضَّهُ فَشَجَّهُ فَکُزَّ فَماتَ فَرُفِعَ ذَلِکَ إلَی یَحْیَی بْنِ سَعیدٍ فَأقادَهُ فَعَظُمَ ذَلِکَ عَلَی[2] ابْنِ أبی‌لَیلَی وَ ابْنِ شُبْرُمَةَ- وَ کَثُرَ فیهِ الْکَلامُ وَ قالوا إنَّما هَذا الْخَطَأُ فَوَداهُ عیسَی بْنُ عَلی مِنْ مالِهِ قالَ فَقالَ إنَّ مَنْ عِنْدَنا لَیُقیدونَ بِالْوَکْزَةِ وَ إنَّما الْخَطَأُ أنْ یُریدَ الشَّیءَ فَیُصیبَ غَیْرَهُ.
وَ رَواهُ الشَّیْخُ بِإسْنادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعیدٍ عَنِ ابْنِ أبی‌عُمَیْرٍ مِثْلَهُ[3].
——————————
[1]– الکافی 7- 278- 3.
[2]– فی نسخة- عند (هامش المخطوط).
[3]– التهذیب 10- 156- 627.

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه یک است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را به چند طریق روایت کرده است.
1. از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از محمد بن ابی‌عمیر و صفوان بن یحیی از عبدالرحمن بن حجاج
2. از ابوعلی، محمد بن ادریس القمی الاشعری از محمد بن عبدالجبار از صفوان به یحیی به باقی سند
که همه از ثقات درجه یک هستند.
شیخ الطائفه این حدیث را به طریق خود در التهذیب و الإستبصار به حسین بن سعید الاهوازی که معتبر درجه یک است، از محمد بن ابی‌عمیر روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.
* * *
علامه مجلسی: صحیح (مر).

ابتدا چند نکته خارج از موضوع اصلی بحث درباره این روایت عرض کنم و بعد هم به مطالب مربوط انواع قتل برسیم.
1. یحیی بن سعید الانصاری، از قبیله بنی‌نجار و قاضی القضات منصوب منصور دوانیقی بود که از امام صادق علیه‌السلام هم روایت می‌کرده و به همین جهت بعضی او را شاگرد ایشان دانسته‌اند. در مباحث علم الحدیث، گفتیم که راوی بودن، ولو تعداد احادیث قابل ملاحظه باشد، با شاگرد بودن تفاوت دارد و شاگرد بودن نشان از با وثاقت نیست.
بسیار مورد اعتماد و نزدیک به منصور دوانیقی بوده است و با توجه به عمل‌کرد منصور و جایگاه و سمت یحیی بن سعید، شاید بتوان او را عامل مؤثری در موفقیت منصور عباسی در تثبیت حکومتش دانست. در زمان منصور فوت شد.
ابوجعفر، عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، معروف به منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی بود که این خلافت را از آب و گل اولیه در آورد. حدود 22 سال خلیفه بود. قتل ابومسلم خراسانی در زمان او اتفاق افتاد. همین‌طور شهادت امام صادق علیه‌السلام را به او منسوب می‌کنند.
خلیفه اول عباسی، ابوالعباس، عبدالله بن محمد بن علی، مشهور به سفاح بود که حدود 5 سال خلافت داشت و بعدش، برادرش منصور به خلافت رسید. خلفای بعدی از نسل منصور بودند.
2. عبدالرحمن بن ابی‌لیلی هم از فقهای غیر امامیه است. مشهور است که مانند ابوحنیفه اهل رأی و اجتهاد شخصی بود. البته متقدم بر ابوحنیفه است. هم در عصر اموی خلیفه بود و هم در عصر عباسی. در زمان منصور فوت شد.
3. عبدالله بن شبرمه الضبی هم قاضی و فقیه کوفه بود. او هم غیر امامی است. او هم در زمان اموی قاضی بود و هم در زمان عباسی. اهل تسنن او را ثقه می‌دانند و می‌گویند بسیار فقیه و اهل علم و تقوی بوده است و بر خلاف سایر قضات، مستند به منقولات فتوا می‌داده است. این سه نفری که عرض کردم، با هم رقابت داشتند که به نظر خیلی هم سالم نبوده است. علی ای حال! ابن شبرمه خود نَه تنها خود را اعلم از آن دو، بلکه آن دو را کم علم می‌دانسته است. ظاهرا اهل تسنن هم با او در این زمینه هم‌رأی هستند.
4. عیسی بن علی که دیه این فرد را از مال خود داد، عموی سفاح و منصور بود و نوشته‌اند که فردی عالم و زاهد بوده است و خود را از ماجرای دو برادرزاده‌اش کنار کشید. نَه موافقتی کرد و نَه مخالفت خاصی از او گزارش شده است. او، یکی از افرادی است که بنی‌العباس به علم و زهد او مباهات می‌کردند. البته این را اضافه کنم که این آقا ابتدا در فکر خلافت بود، اما تفاقاتی افتاد که همان اوایل کنار کشید.
و اما نکات مربوط به بحث خودمان.
5. در این روایت برای قصاص نفس، از «فأقاده» و «لیقیدون» استفاده شده است که از ریشه «ق‌ود» است. فکر کنم قود در اصل به معنای کشیدن است، چرا که آن را نقیض «السوق» دانسته‌اند که معنای راندن است. علی ای حال! معادلی برای قصاص نفس است.
6. آن‌چه در این روایت مهم است، عبارات آخر است که امام علیه‌السلام بوده و دو قسمت دارد. قسمت اول می‌فرمایند که کسی که نزد ما است، به واسطه مشت زدن، قصاص می‌کند و در قسمت دوم که با «إنما» شروع می‌شود، می‌فرمایند که خطا آن است که چیزی را اراده کند و به غیرش اصابت نماید.
عبارت اول امام علیه السلام به نظر حقیر، نظر ایشان نیست و دارند گزارش می‌کنند و قضات این جا به واسطه مشت زدن، حکم قصاص می‌دهند و این جمله آخر است که نظر ایشان است و خطا را تعریف می‌کنند که تو اراده چیزی کنی و اتفاق دیگری بیافتد. این عبارت بسیار کلیدی است، اما به نظرم بعضی از فقهای ما توجه لازم را به آن نداشته‌اند. من مطلب را در بندهای مستقل، با دو مثال توضیح می‌دهم که بعضی متعرض حالت دوم نشده‌اند.
7. فردی تیری را به قصد شکار حیوانی رها می‌کند و ناخواسته تیر به شکارچی دیگری برخورد می‌کند و او را می‌کشد. حال این‌که تیرزننده بی‌احتیاطی کرده، یا مقتول بی‌مبالات بوده، بماند، آن‌چه مسلم است، در این مثال، هدف تیرزننده چیز دیگری بوده و اتفاق چیز دیگری. این یکی از مصادیق خطا از منظر امام علیه‌السلام است. این و مشابه این را همه فقها بیان کرده‌اند.
8. اما آن‌چه کم‌تر به آن توجه شده است، این مثال است. فردی، فرد دیگری را می‌زند، اما نَه به قصد کشتن، بلکه به قصد تنبیه، راندن از خود، نجات از دست او و مانند این نیت‌ها، اما این زدن، منجر به فوت مضروب می‌شود. اگر من باشم و این روایت، این را هم مصداق خطا می‌دانم، چرا که «یرید الشیء، فیصیب غیره»، چیزی را اراده کرده، اما غیر آن اتفاق افتاده است. پس این جا هم قتل خطأیی است و موجب قصاص نفس نیست.
اما بهتر است عجله نکنیم و ببینیم آیا این برداشت، در سایر روایت تماما تأیید می‌شود، یا نیاز اصلاح دارد.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه