حدیث 35073
35073- 1-[1] مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أصْحابِنا عَنْ سَهْلِ بْنِ زیادٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبوبٍ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ سِنانٍ وَ ابْنِ بُکَیْرٍ جَمیعاً عَنْ أبیعَبْدِاللهِ ع قالَ: سُئِلَ عَنِ الْمُؤْمِنِ یَقْتُلُ الْمُؤْمِنَ مُتَعَمِّداً هَلْ لَهُ تَوْبَةٌ فَقالَ إنْ کانَ قَتَلَهُ لِإیمانِهِ فَلا تَوْبَةَ لَهُ وَ إنْ کانَ قَتَلَهُ لِغَضَبٍ أوْ لِسَبَبٍ[2] مِنْ أمْرِ الدُّنْیا فَإنَّ تَوْبَتَهُ أنْ یُقادَ مِنْهُ وَ إنْ لَمْ یَکُنْ عُلِمَ بِهِ انْطَلَقَ إلَی أوْلیاءِ الْمَقْتولِ فَأقَرَّ عِنْدَهُمْ بِقَتْلِ صاحِبِهِمْ فَإنْ عَفَوْا عَنْهُ فَلَمْ یَقْتُلوهُ أعْطاهُمُ الدّیَةَ وَ أعْتَقَ نَسَمَةً وَ صامَ شَهْرَینِ مُتَتابِعَینِ وَ أطْعَمَ سِتّینَ مِسْکیناً تَوْبَةً إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
وَ رَواهُ الشَّیْخُ بِإسْنادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ وَ بُکَیْرٍ جَمیعاً عَنْ أبیعَبْدِاللهِ ع[3].
وَ رَواهُ أیْضاً بِإسْنادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ سِنانٍ وَ ابْنِ بُکَیْرٍ[4]
وَ رَواهُ الصَّدوقُ أیْضاً بِإسْنادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ مِثْلَهُ[5].
——————————
[1]– الکافی 7- 276- 2.
[2]– فی المصدر زیادة- شیء.
[3]– التهذیب 10- 163- 651.
[4]– التهذیب 10- 165- 659.
[5]– الفقیه 4- 95- 5146.
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر درجه یک است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را به چند طریق روایت کرده است.
1. از عدة من اصحابنا از سهل بن زیاد از حسن بن محبوب از عبدالله بن سنان و عبدالله بن بکیر
2. از محمد بن یحیی العطار از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از حسن بن محبوب به باقی سند
که طریق اول به واسطه ضعف جدی سهل بن زیاد معتبر نیست، اما در طریق دوم، همه از ثقات درجه یک هستند.
شیخ الطائفه این حدیث را به طریق خود در التهذیب و الإستبصار به حسن بن محبوب که معتبر درجه یک است، از عبدالله بن سنان که در اینجا به اشتباه محمد بن سنان نوشته شده است و نیز از بکیر بن اعین که همه از ثقات درجه یک هستند.
شیخ صدوق این حدیث را به طریق خود در الفقیه به حسن بن محبوب که معتبر درجه یک است، به باقی سند روایت کرده است که این هم معتبر درجه یک است.
* * *
علامه مجلسی: صحیح (مر).
* * *
مجلسی اول: فی الصحیح و الموثق کالشیخین (رو).
1. نکته خاص اول در همان عبارت اول روایت است. میگوید اگر مؤمنی، مؤمن دیگری را از روی عمد کشت و این قتل به خاطر ایمانش بود، توبهاش قبول نیست. سؤال اینجا است که مگر میشود، مؤمنی، مؤمن دیگری را از روی عمد، آن هم به جهت ایمانش بکشد؟ بعضی گفتهاند یعنی اگر غیرشیعهای، مؤمنی را به جهت تشیعش کشت که این معنا قابل قبول نیست، لذا اگر مؤمن را در مقتول، نشانه تشیع بدانیم، قاعدتاً باید مؤمن را در اولی، یعنی در قاتل هم به همین معنا بدانیم. بعضی گفتهاند اگر مؤمنی، مؤمن دیگری را به جهت ایمانش کشت، نشان از این است که قاتل مرتد شده و از دایره اسلام و ایمان خارج است و عبارت «فلا توبة له» را مؤید آن گرفتهاند. این مورد هم به نظر حقیر درست نیست. با فرض پذیرش فتوای مشهور آقایان در مورد توبه مرتد، عدم پذیرش توبه مرتد، فقط مربوط به مرتد فطری است و توبه مرتد ملی در شرایطی قبول است. این در حالی است که در این معنای مورد نظر آقایان، ممکن است مؤمن قاتل، مسلمانزاده نباشد. البته شاید کسی بگوید، اینجا معمول افراد گفته شدهاند که ارتدادشان، ارتداد فطری میشود. این حرف خالی از وجه نیست، اما ببینیم تا پایان چهها گفته میشود و تصمیمش با شما. فعلا نمیخواهم وارد این بحث بسیار مهم، یعنی ارتداد شوم، چرا که بحث ما درباره قصاص است و إن شاء الله روزی، بحث مفصلی هم درباره ارتداد و احکام آن خواهیم داشت.
گفتیم که وجوه دیگری هم میتوان برای معنای این عبارت در نظر گرفت که سه موردش را خدمتتان عرض میکنم که شاید کس دیگری به آن اشاره نکرده باشد.
1) اول اینکه مؤمن را به معنای لغویش معنا کنیم. در این صورت یعنی کسی که خود را در امنیت و ایمنی قرار داده، به جهت ایمان و باورش کشته شود. فرض بفرمایید کسی با اعتقاداتی الهی یا الحادی، دین و باور مورد پذیرش اسلام، یا غیر آن، در پناه جامعه اسلامی قرار گرفت و بدون مزاحمت زندگیش را میکرد. مثلا طرف مسیحی یا یهودی یا زردشتی بود، یا حتی بودایی یا بهایی یا اصلا خدا ناباور بود و داشت در جامعه مسلمانان یا هر جامعه امن دیگری زندگی میکرد، بعد فردی آمد و او را به خاطر باورش، متعمدانه کشت، با فرض پذیرش این معنا، اینها و مشابه آن مصداق این عبارات هستند.
این معنا با عنایت به آیه 94 سوره نساء تأیید میشود. در آیه 92 و 93 سوره نساء دقیقا درباره قصاص بود. یک بار با هم مروز کنیم: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إلّا خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إلی أهْلِهِ إلّا أنْ یَصَّدَّقُوا فَإنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ فَدیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إلی أهْلِهِ وَ تَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللهَ وَ کانَ اللهُ عَلیماً حَکیماً (92) وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً». همین آیه 93 درباره قتل مؤمن از روی عمد است. حالا بلافاصله در آیه بعد آمده است: «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا إذا َضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللهِ فَتَبَیَّنوا وَ لا تَقولوا لِمَنْ ألْقَی إلَیْکُمْ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ کَثیرةٌ …». یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید، هنگامی که حرکت میکنید در راه الله، پس به خوبی آشکار کنید و نگویید به کسی که القا میکند به سوی شما سلامتی را، در امان نیستی تا بجویید متاع زندگی دنیا را، پس نزد الله غنیمتهای بسیاری است. «السلام» در این آیه، قطعا باید به سلامتی و صلح و مانند اینها معنا شود و معنا کردن آن به اسلام به معنای دین اسلام، نَه با ادبیات عرب میسازد و نَه روایتی معتبر دال بر این معنا داریم. میبینیم مؤمن در این آیه به معنای کسی است که خود را در ایمنی قرار داده و ابراز سلامتی میکند. این مؤید مهمی در پذیرش معنای مورد نظر ما در این بند است. وجود عبارت «بینهم میثاق» در آیه 92 و این که کلیت کفارهها دسته اول و دسته دوم، یکی است و فقط ترتیبش فرق دارد هم شاید مؤیدی دیگر بر پذیرش این معنا باشد.
2) دوم اینکه این ایمان را معادل اسلام به معنای متعارف بگیریم و این ماجرا را به اختلافات درون دینی، مانند اختلافات شیعه و سنی و فرق مختلف این دو تعمیم دهیم. مثلاً شیعهای، فردی سنی را به جهت باورش بکشد، یا برعکس.
3) ایمان را به معنای تشیع بگیریم. در این صورت چنین میشود که شیعهای، شیعه دیگر را به واسطه باور و ایمانش که مورد قبول او نیست، بکشد. همه میدانیم که هم اسلام و هم تشیع، از جمله تشیه دوازدهامامی، به واسطه اقرار زبانی، در این دنیا برقرار شده و احکام مربوطه به اقرارکنندگان بار میشود. حالا شیعهای متعصب، باوری در اصول عقائد یا فروع فقهی دارد که، شیعهای دیگر، به هر دلیل آن را باور ندارد و این شیعه متعصب یا خودش اقدام به کشتن شیعه دوم میکند، یا فتوا به آن میدهد، یا به حرفی و لو اندک یا به اشارهای و مانند اینها موجب قتل شیعه دوم شود. فراموش نکنیم روایت معتبر داشتیم که حتی اگر کسی به کوچکترین حرف و اشارهای، موجب تهییج دیگران به قتل شود، پایش گیر است و باید عند الله پاسخگو باشد. اینها مواردی است که مؤمنی، مؤمن دیگر را به جهت ایمانش کشته است. فکر نکنید این اتفاق تا حال نیفتاده است. خیر، متأسفانه در بین شیعیان مکررا افتاده است. مثلا در ماجرای دعوای بین اخباریها و اصولیون، مکررا این ماجرا را میبینیم. نمونه مشهورش در قتل سیدمحمد اخباری است که شیعه دوازده امامی بود، البته با اعتفادات خاص خودش. اما همین شیعه دوازده امامی، به جهت باور و اعتقادش، به فتوای بزرگان مجتهدین شیعه عصر خود و به دست افرادی که شیعه دوازده امامی بودند، کشته شد. البته آقایان خیلی سعی کردهاند پای داود پاشا و اسعدپاشا، رجال سیاسی دولت عثمانی را وسط بکشند، اما آنچه غیر قابل انکار اینکه این دو، سعی کردند از اختلاف بین اخباریها و اصولیهای شیعه، در جهت منافع سیاسی خود استفاده کنند، اما آنان که فتوای قتل دادند، علمای بزرگ شیعه بودند، آنها که اقدام کردند، شیعیان متعصب بودند و آنان که سکوت کردند تا این فاجعه رخ دهد هم عالمان برجسته شیعه بودند و در نهایت ملا محمد اخباری، فرزند و شاگردی که با او کشته شدند، مثله شدند و پایشان به ریسمان بسته شد و در کوچه و بازار کاظمین کشانده شدند، شیعه دوازده امامی بودند. این لکه ننگی است بر دامان ما اصولیها و جامعه شیعه که با رنگ قلم و توجیه پاک نمیشود. بگذریم، ترور بعضی بزرگان و مشایخ شیخیه که رسما شیعه دوازده امامی هستند، ولو ما قبولشان نداریم هم از همین قسم است. آخرینی که من سراغ دارم ترور ملا عبدالرضاخان کرمانی، بعد از انقلاب، در سال 1358 و به دست گروه توحیدی الفتح است. ترور بعضی سران صوفیه مثل ملا سلطان محمد گنابادی که رسما باور دوازده امامی داشت، به جهت باورهایش که البته عجیب و نامأنوس هم بود، توسط بعضی از مراجع عصر که اسمشان بماند، مرتد اعلام شد و بعد از چند بار ترور ناموفق، بالأخره به قتل رسید از همین قسم است. یادم هست برای کشتن او، جایزه هم گذاشته بودند. بعضی ترورهای بعد از انقلاب، مانند ترور شهید مطهری و شهید مفتح و بعضی دیگر از ترورها، از مصادیق همین مورد است که مؤمنی، مؤمن دیگر را به جهت ایمان و عتقاداتش کشته است.
اینها نمونههایی از اینکه مؤمنی، مؤمن دیگر را به جهت ایمان و باورش کشت و الا مؤمن واقعی و درست و حسابی که مؤمن دیگری را به هت وع باور و ایمانش نمیکشد، یا فتوا به قتل او نمیدهد یا در قتل او، ولو به اندکی شراکت نمیکند.
نکته دیگر که بسیار مهم هم هست، اینکه فراموش نکنیم که این مؤمنین، وقتی میخواستند، فتوای کشتن آن مؤمنان را بدهند و افرادی که میخواستند قتل مؤمنان دیگر را به اجرا در آورند، خودشان مؤمن بودند و در نتیجه اول باید گربه را حلال میکردند و بعد میخوردند. یعنی باید ابتدا دلیلی شرعی برای کار خود میتراشیدند و بعد اقدام میکردند، فتوا میدادند، میکشتند، مثله میکردند و …، کما اینکه هم در قتل صوفیه میبینیم و هم در اقدامات گروه فرقان که همکاری با رژیم ستمشاهی یا سرسپردگی به امپریالیسم جهانی و مانند این ها را در بیانیههای بعد از ترور این بزرگان مطرح میکردند.
نکته آخر این بند را هم بگویم و برویم سراغ بند بندی این روایت. اگر به این دست دستور دینی عمل میشد و باب تکفیر و تفسیق و … بسته میشد، قاعدتا ظرفیت جامعه در آزادی بیان و مانند اینها بسیار بالا میرفت که نتیجه آن رشد مکتب و اندیشه حق بود. یکی از دوستان اشارهای به دستور امیرمؤمنان در قتل افرادی کرد که باور به خدایی ایشان داشتند. یعنی این افراد را به خاطر ایمانشانشان مستحق کشته شدن دانستهاند. اتفاقا بحث جالبی است. اول باید ببینیم اخبار دال بر این ماجرا، معتبر هست، یا خیر. و اگر هست، متن را به دقت بررسی کنیم. اما اینجا به همین مقدار بسنده کنم که گیرم ایشان دستور به این کار دادند، این چه ربطی به ما دارد. بله! اگر معصوم بود و چنین دستوری داد، حسابش فرق میکند، ولی وقتی معصوم نیست، دگیران، ولو مثل بنده خود را مستنبط احکام الهی بدانند، یا ندانند، چه کارهاند؟ هیچ کاره.
2. با توجه به آنچه عرض شد و احکام قصاص که پیش از این دیدیم و بعد از این هم خواهیم دید، توبه در اینجا، مربوط به رابطه بین قاتل و الله تعالی است و ربطی به احکام این دنیایی ندارد.
3. خب! برویم سراغ حالت دوم. حالا اگر مؤمنی، به جهت غضب یا امور دنیوی، مؤمن دیگری را کشت، توبهاش این است که کارهایی انجام دهد که در روایت آمده است و ما نکاتش را یک به یک مرور میکنیم.
1) اول اینکه قصاص شود و اگر کسی خبر نداشت، خود را به اولیای مقتول معرفی کند تا آنها تصمیم بگیرند که با او چه کنند، قصاص کنند یا دیه بگیرند.
2) اگر از قصاص او گذشتند و دیه بدهد، یا فردی را آزاد کند، یا دو ماه پی در پی روزه بگیرد، یا شست فقیر را اطعام کند.
3) به قرینه آیات قصاص و روایاتی که دیدم و باز هم مکررا خواهیم دید، معلوم میشود که «و» در این بخش از عبارات روایت، «و» فصل است و باید به «یا» معنا شود. یعنی لازم نیست، همه اینها را انجام دهد، بلکه یکی را هم انجام دهد، کفایت میکند.
4. نکته یکی مانده به آخر اینکه از این روایت معلوم میشود اگر کسی مستحق قصاص یا جایگزینهای آن مانند یا سایر جایگزینها شد، چنانچه آنها را انجام دهد، توبه انجام شده است، یعنی از عذاب اخروی نجات یافته است. مؤید این نظر، در نصوص ما بسیار است و خاطرم نیست معارضی دارد یا خیر. علی ای حال! از عذاب اخروی معاف بشود یا نشود، به ما ربطی ندارد و الله تعالی خودش میداند و بنده خطاکارش.
5. و نکته آخر اینکه ما در حدیث 35080 به مطلبی خواهیم رسید که به نظر میرسد، با بخشی از این روایت، تعارض دارد و باید ببینیم این تعارض ظاهری است، یا واقعی. یعنی راه حل منطقی برای جمع دو روایت داریم، یا ناچاریم یکی را انتخاب کنیم. این مسأله بماند تا هفت حدیث بعد که به آن خواهیم رسید.