حدیث 5132

(5132) الکافی (ح 15028): عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ أبی‌حَمْزَةَ عَنْ أبی‌جَعْفَرٍ علیه‌السلام قالَ قالَ: «إنَّ رَسولَ اللهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله سَألَ جَبْرَئیلَ علیه‌السلام: «کَیْفَ کانَ مَهْلَکُ قَوْمِ صالِحٍ علیه‌السلام؟» فَقالَ: «یا مُحَمَّدُ! إنَّ صالِحاً بُعِثَ إلَی قَوْمِهِ وَ هُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً. فَلَبِثَ فیهِمْ حَتَّی بَلَغَ عِشْرینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ، لا یُجیبونَهُ إلَی خَیْرٍ.» قالَ: «وَ کانَ لَهُمْ سَبْعونَ صَنَماً یَعْبُدونَها مِنْ دونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ. فَلَمّا رَأی ذَلِکَ مِنْهُمْ، قالَ: «یا قَوْمِ! بُعِثْتُ إلَیْکُمْ وَ أنا ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً وَ قَدْ بَلَغْتُ عِشْرینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ وَ أنا أعْرِضُ عَلَیْکُمْ أمْرَیْنِ. إنْ شِئْتُمْ فَاسْألونی حَتَّی أسْألَ إلَهی، فَیُجیبَکُمْ فیما سَألْتُمونی السّاعَةَ وَ إنْ شِئْتُمْ سَألْتُ آلِهَتَکُمْ، فَإنْ أجابَتْنی بِالَّذی أسْألُها، خَرَجْتُ عَنْکُمْ، فَقَدْ سَئِمْتُکُمْ وَ سَئِمْتُمونی.» قالوا: «قَدْ أنْصَفْتَ یا صالِحُ!» فَاتَّعَدوا لِیَوْمٍ یَخْرُجونَ فیهِ.» قالَ: «فَخَرَجوا بِأصْنامِهِمْ إلَی ظَهْرِهِمْ. ثُمَّ قَرَّبوا طَعامَهُمْ وَ شَرابَهُمْ، فَأکَلوا وَ شَرِبوا. فَلَمّا أنْ فَرَغوا، دَعَوْهُ، فَقالوا: «یا صالِحُ! سَلْ.» فَقالَ لِکَبیرِهِمْ: «ما اسْمُ هَذا؟» قالوا: «فُلانٌ.» فَقالَ لَهُ صالِحٌ: «یا فُلانُ! أجِبْ.» فَلَمْ یُجِبْهُ. فَقالَ صالِحُ: «ما لَهُ لا یُجیبُ؟» قالوا: «ادْعُ غَیْرَهُ.»» قالَ: «فَدَعاها کُلَّها بِأسْمائِها، فَلَمْ یُجِبْهُ مِنْها شَیْءٌ. فَأقْبَلوا عَلَی أصْنامِهِمْ، فَقالوا لَها: «ما لَکِ لا تُجیبینَ صالِحاً؟» فَلَمْ تُجِبْ. فَقالوا: «تَنَحَّ عَنّا وَ دَعْنا وَ آلِهَتَنا ساعَةً. ثُمَّ نَحَّوْا بُسُطَهُمْ وَ فُرُشَهُمْ وَ نَحَّوْا ثیابَهُمْ وَ تَمَرَّغوا عَلَی التُّرابِ وَ طَرَحوا التُّرابَ عَلَی رُءوسِهِمْ وَ قالوا لِأصْنامِهِمْ: «لَئِنْ لَمْ تُجِبْنَ صالِحاً الْیَوْمَ، لَتُفْضَحْنَ.»» قالَ: «ثُمَّ دَعَوْهُ، فَقالوا: «یا صالِحُ! ادْعُها.» فَدَعاها، فَلَمْ تُجِبْهُ. فَقالَ لَهُمْ: «یا قَوْمِ! قَدْ ذَهَبَ صَدْرُ النَّهارِ وَ لا أرَی آلِهَتَکُمْ تُجیبونی. فَاسْألونی حَتَّی أدْعوَ إلَهی، فَیُجیبَکُمُ السّاعَةَ. فَانْتَدَبَ لَهُ مِنْهُمْ سَبْعونَ رَجُلاً مِنْ کُبَرائِهِمْ وَ الْمَنْظورِ إلَیْهِمْ مِنْهُمْ. فَقالوا: «یا صالِحُ! نَحْنُ نَسْألُکَ. فَإنْ أجابَکَ رَبُّکَ، اتَّبَعْناکَ وَ أجَبْناکَ وَ یُبایِعُکَ جَمیعُ أهْلِ قَرْیَتِنا.» فَقالَ لَهُمْ صالِحٌ علیه‌السلام: «سَلونی ما شِئْتُمْ.» فَقالوا: «تَقَدَّمْ بِنا إلَی هَذا الْجَبَلِ.» وَ کانَ الْجَبَلُ قَریباً مِنْهُمْ. فَانْطَلَقَ مَعَهُمْ صالِحٌ. فَلَمّا انْتَهَوْا إلَی الْجَبَلِ، قالوا: «یا صالِحُ! ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِنْ هَذا الْجَبَلِ، السّاعَةَ ناقَةً حَمْراءَ شَقْراءَ وَبْراءَ عُشَراءَ بَیْنَ جَنْبَیْها میلٌ.» فَقالَ لَهُمْ صالِحٌ: «لَقَدْ سَألْتُمونی شَیْئاً یَعْظُمُ عَلَیَّ وَ یَهونُ عَلَی رَبّی جَلَّ وَ عَزَّ.»» قالَ: «فَسَألَ اللهَ تَعالَی صالِحٌ ذَلِکَ. فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً، کادَتْ تَطیرُ مِنْهُ عُقولُهُمْ لَمّا سَمِعوا ذَلِکَ. ثُمَّ اضْطَرَبَ ذَلِکَ الْجَبَلُ اضْطِراباً شَدیداً کالْمَرْأةِ إذا أخَذَها الْمَخاضُ. ثُمَّ لَمْ یَفْجَأْهُمْ إلّا رَأْسُها قَدْ طَلَعَ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ الصَّدْعِ. فَما اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُها حَتَّی اجْتَرَّتْ. ثُمَّ خَرَجَ سائِرُ جَسَدِها. ثُمَّ اسْتَوَتْ قائِمَةً عَلَی الْأرْضِ. فَلَمّا رَأوْا ذَلِکَ، قالوا: «یا صالِحُ! ما أسْرَعَ ما أجابَکَ رَبُّکَ. ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا فَصیلَها.» فَسَألَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ. فَرَمَتْ بِهِ، فَدَبَّ حَوْلَها. فَقالَ لَهُمْ: «یا قَوْمِ! أ بَقیَ شَیْءٌ؟» قالوا: «لا! انْطَلِقْ بِنا إلَی قَوْمِنا، نُخْبِرُهُمْ بِما رَأیْنا وَ یُؤْمِنونَ بِکَ.»» قالَ: «فَرَجَعوا، فَلَمْ یَبْلُغِ السَّبْعونَ إلَیْهِمْ حَتَّی ارْتَدَّ مِنْهُمْ أرْبَعَةٌ وَ سِتّونَ رَجُلاً وَ قالوا سِحْرٌ وَ کَذِبٌ قالوا. فَانْتَهوا إلَی الْجَمیعِ، فَقالَ السِّتَّةُ حَقٌّ وَ قالَ الْجَمیعُ کَذِبٌ وَ سِحْرٌ.» قالَ: «فَانْصَرَفوا عَلَی ذَلِکَ. ثُمَّ ارْتابَ مِنَ السِّتَّةِ واحِدٌ، فَکانَ فیمَنْ عَقَرَها.»»
قالَ ابْنُ مَحْبوبٍ: «فَحَدَّثْتُ بِهَذا الْحَدیثِ رَجُلاً مِنْ أصْحابِنا یُقالُ لَهُ سَعیدُ بْنُ یَزیدَ. فَأخْبَرَنی أنَّهُ رَأی الْجَبَلَ الَّذی خَرَجَتْ مِنْهُ بِالشّامِ. قالَ: «فَرَأیْتُ جَنْبَها قَدْ حَکَّ الْجَبَلَ. فَأثَّرَ جَنْبُها فیهِ وَ جَبَلٍ آخَرَ، بَیْنَهُ وَ بَیْنَ هَذا میلٌ.»»

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه یک است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از حسن بن محبوب از ابوحمزه الثمالی روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.
قسمت دوم روایت را ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از حسن بن محبوب از فردی از شیعیان به نام سعید بن یزید روایت می‌کند که شناسایی نشد و در حکم مجهول است، اما به واسطه حسن بن محبوب، توثیق درجه دو می‌شود.
* * *
علامه مجلسی: حسن.

ابوجعفر (امام باقر) علیه‌السلام فرمودند: «همانا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله از جبرئیل علیه‌السلام سؤال کرد: «هلاک قوم صالح علیه‌السلام چگونه بود؟» پس گفت: «ای محمد! همانا صالح به سوی قومش مبعوث شد، در حالی که پسری شانزده ساله بود. پس در بین آن‌ها درنگ کرد تا به صد و بیست سالگی رسید، (اما) به خوبی او را اجابت نکردند.» (و در ادامه) گفت: «و برای آن‌ها هفتاد بت بود که آن‌ها را به غیر الله عز و جل عبادت می‌کردند. پس هنگامی که آن را از آن‌ها دید، گفت: «ای قوم من! به سوی شما مبعوث شدم، در حالی که پسری شانزده ساله بودم و اکنون به صدو و بیست سالگی رسیدم و من (اکنون) دو کار بر شما عرضه می‌کنم. اگر می‌خواهید از من درخواستی کنید تا از خدایم بخواهم، پس هم‌اکنون شما را در آن‌چه درخواست کرده اید، اجابت کند و اگر می‌خواهید خدایان شما را درخواستی کنم، پس اگر مرا در آن‌چه از آن‌ها خواستم اجابت کردند، از نزد شما خارج می‌شوم، چرا که شما را خسته کرده‌ام و شما (هم) مرا خسته کرده‌اید.» گفتند: «انصاف دادی ای صالح!» پس وعده کردند برای زمانی که در آن خارج شوند.» (و در ادامه) گفت: «پس خارج شدند در حالی که بت‌هایشان بر پشت‌هایشان بودند. سپس نزدیک کردند طعامشان و شرابشان را، پس خوردند و نوشیدند. پس هنگامی که فارغ شدند، او را دعوت کرده، پس گفتند: «ای صالح! درخواست کن.» پس برای بزرگشان گفت: «اسم این چیست؟» گفتند: «فلان.» پس صالح به او گفت: «ای فلان! اجابت کن.» پس اجابتش نکرد. پس صالح گفت: «چرا اجابت نمی‌کند؟» گفتند: «غیر او را بخوان.»» (جبرئیل علیه‌السلام) گفت: «پس همه آن‌ها را به اسم‌هایشان خواند، پس چیزی از آن را برای او اجابت نکردند. پس رو به بت‌هایشان کرده، پس به آن‌ها گفتند: «شما را چه شده است که صالح را اجابت نمی‌کنید؟» پس پاسخ ندادند. پس گفتند: «از ما دور شو و ما را و خدایانمان را زمانی وا گذار.» سپس برچیدند بساطشان را و فرش‌هایشان را و لباس‌هایشان را کندند و بر خاک غلطیدند و خاک بر سرشان ریختند و به بت‌هایشان گفتند: «چنان‌چه امروز صالح را اجابت نکنید، مفتضح شده‌اید.»» (جبرئیل علیه‌السلام در ادامه) گفت: «سپس او را دعوت کرده، پس گفتند: «ای صالح! آن‌ها بخوان.» پس آن‌ها را خواند، اما او را اجابت نکردند. پس (صالح) به آن‌ها گفت: «ای قوم من! نیمه روز گذشت و ندیدم که خدایانتان مرا اجابت کنند.» پس از من درخواستی کنید تا خدایم را بخوانم، پس هم‌اکنون شما را اجابت کند.» پس هفتاد نفر از بزرگانشان (پیش‌نهاد) او را قبول کرده و از آن‌ها به سوی او متوجه شدند. پس گفتند: «ای صالح! ما از تو درخواست می‌کنیم. پس اگر پروردگارت تو را اجابت کرد، تو را تبعیت می‌کنیم و اجابتت می‌نماییم و با تو بیعت می‌کنیم، همه اهل قریه‌ما.» پس صالح علیه‌السلام به آن‌ها گفت: «درخواست کنید مرا، آن‌چه می‌خواهید.» پس گفتند: «همراه ما به سوی این کوه بیا.» و کوه نزدیک به آن‌ها بود. پس صالح با آن‌ها رفت. پس هنگامی که به کوه رسیدند، گفتند: «ای صالح! پروردگارت را برای ما بخوان تا ازاین کوه هم‌اکنون برای ما خارج کند ماده شتری سرخ مایل به زرد پر کرک ده ماهه که بین دو پهلویش یک میل باشد.» پس صالح به آن‌ها گفت: «چیزی از من خواسته‌اید که برایم عظیم می‌نماید، اما بر پروردگارم جل و عز آسان می‌نماید.»» (جبرئیل علیه‌السلام) گفت: «پس صالح آن را از الله درخواست کرد. پس گوه به واقه شکاف برداشت، نزدیک بود عقل‌هایشان از آن‌ها بپرد هنگامی که آن را شنیدند. سپس آن کوه تکان خورد، تکان خوردن شدیدی مانند زن هنگامی که درد زایمان او را فرا می‌گیرد. سپس به ناگاه آشکار نشده بود آن‌ها را مگر سرش آشکار شد بر آن‌ها از آن شکاف. پس تمام نشده بود گردنش که نشخوار می‌کرد. سپس سایر بدنش خارج شد. سپس ایستاده برزمین فرود آمد. پس هنگامی که آن را دیدند، گفتند: «ای صالح! چه سریع پروردگارت تو را اجابت کرد. برای ما پروردگات را بخوان که بچه‌اش را هم برای ما خارج کند.» پس آن را از الله عز و جل درخواست کرد. پس آن را بیرون انداخت، پس گرد آن شروع به حرکت کرد. پس به آن‌ها گفت: «ای قوم من! چیزی باقی مانده؟» گفتند: «خیر! همراه ما به سوی قوممان بیا تا آن‌ها را خبر کنیم به آن‌چه دیدیم و به تو ایمان بیاورند.»» (جبرئیل علیه‌السلام در ادامه) گفت: «پس باز گشتند، پس هفتاد نفر به سوی آن‌ها نرسیدند که شصت و چهار نفر از آن‌ها مرتد شدند و گفتند که سحر و کذب است. پس به سوی همه رسیدند، پس شش (نفر) گفتند حق است و سایرین گفتند که کذب و سحر است.» (و در ادامه) گفت: «پس پراکنده شدند بر آن. سپس یکی از شش نفر شک کرد، پس در بین کسانی بود که آن را بریدند.»»
ابن محبوب گفت: «پس حدیث کردم این حدیث را به فردی از اصحابمان که به او سعید بن یزید می‌گفتند. پس خبر کرد مرا که او کوهی را که از آن خارج شده، به شام دیده است. گفت: «پس دیدم کنار آن را که کوه را خراشیده است. پس اثر گذاشته است پهلوی آن در آن و کوه دیگر که بین آن و بین این یک میل است.»»

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه