حدیث 1-3008
(3008-1، 3924، 5791، 7134 و 9634) الکافی (ح 14908): عِدَّةٌ مِنْ أصْحابِنا عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ أبیحَمْزَةَ ثابِتِ بْنِ دینارٍ الثُّمالیِّ وَ أبیمَنْصورٍ عَنْ أبیالرَّبیعِ قالَ: «حَجَجْنا مَعَ أبیجَعْفَرٍ علیهالسلام فی السَّنَةِ الَّتی کانَ حَجَّ فیها هِشامُ بْنُ عَبْدِالْمَلِکِ وَ کانَ مَعَهُ نافِعٌ، مَوْلَی عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ. فَنَظَرَ نافِعٌ إلَی أبیجَعْفَرٍ علیهالسلام فی رُکْنِ الْبَیْتِ وَ قَدِ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ النّاسُ. فَقالَ نافِعٌ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! مَنْ هَذا الَّذی قَدْ تَداکَّ عَلَیْهِ النّاسُ؟» فَقالَ: «هَذا نَبیُّ أهْلِ الْکوفَةِ. هَذا مُحَمَّدُ بْنُ عَلیٍّ.» فَقالَ: «اشْهَدْ! لآَتیَنَّهُ، فَلَأسْألَنَّهُ عَنْ مَسائِلَ لا یُجیبُنی فیها إلّا نَبیٌّ أوِ ابْنُ نَبیٍّ أوْ وَصیُّ نَبیٍّ.»» قالَ: «فَاذْهَبْ إلَیْهِ وَ سَلْهُ، لَعَلَّکَ تُخْجِلُهُ.» فَجاءَ نافِعٌ حَتَّی اتَّکَأ عَلَی النّاسِ، ثُمَّ أشْرَفَ عَلَی أبیجَعْفَرٍ علیهالسلام. فَقالَ: «یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ! إنّی قَرَأْتُ التَّوْراةَ وَ الْإنْجیلَ وَ الزَّبورَ وَ الْفُرْقانَ وَ قَدْ عَرَفْتُ حَلالَها وَ حَرامَها وَ قَدْ جِئْتُ أسْألُکَ عَنْ مَسائِلَ لا یُجیبُ فیها إلّا نَبیٌّ أوْ وَصیُّ نَبیٍّ أوِ ابْنُ نَبیٍّ.»» قالَ: «فَرَفَعَ أبوجَعْفَرٍ علیهالسلام رَأْسَهُ، فَقالَ: «سَلْ عَمّا بَدا لَکَ.» فَقالَ: «…» قالَ: «صَدَقْتَ یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! وَ لَقَدْ بَقیَتْ مَسْألَةٌ واحِدَةٌ.» قالَ: «وَ ما هیَ؟» قالَ: «أخْبِرْنی عَنِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی، مَتَی کانَ؟» قالَ: «وَیْلَکَ! مَتَی لَمْ یَکُنْ حَتَّی أُخْبِرَکَ مَتَی کانَ؟ سُبْحانَ مَنْ لَمْ یَزَلْ وَ لا یَزالُ، فَرْداً صَمَداً، لَمْ یَتَّخِذْ «صاحِبَةً وَ لا وَلَداً».» ثُمَّ قالَ: «یا نافِعُ! أخْبِرْنی عَمّا أسْألُکَ عَنْهُ.» قالَ: «وَ ما هُوَ؟» قالَ: «ما تَقولُ فی أصْحابِ النَّهْرَوانِ؟ فَإنْ قُلْتَ: «إنَّ أمیرَالْمُؤْمِنینَ قَتَلَهُمْ بِحَقٍّ»، فَقَدِ ارْتَدَدْتَ وَ إنْ قُلْتَ: «إنَّهُ قَتَلَهُمْ باطِلاً»، فَقَدْ کَفَرْتَ.» قالَ: «فَوَلَّی مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ یَقولُ: «أنْتَ وَ اللهِ! أعْلَمُ النّاسِ حَقّاً حَقّاً.» فَأتَی هِشاماً، فَقالَ لَهُ: «ما صَنَعْتَ؟» قالَ: «دَعْنی مِنْ کَلامِکَ هَذا. وَ اللهِ! أعْلَمُ النّاسِ حَقّاً حَقّاً وَ هُوَ ابْنُ رَسولِ اللهِ صلیاللهعلیهوآله حَقّاً وَ یَحِقُّ لِأصْحابِهِ أنْ یَتَّخِذوهُ نَبیّاً.»»
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام، معتبر درجه دو است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد بن خالد البرقی از حسن بن محبوب از ابوحمزه الثمالی و ابومنصور و ابوالربیع الشامی روایت کرده است که ابوالربیع الشامی از ثقات درجه دو است. ابومنصور، شناسایی نشد و ابتداء در حکم مجهول است، اما به واسطه حسن بن محبوب، توثیق درجه دو میشود. البته ابوحمزه الثمالی که از ثقات درجه یک است، در عرض او است. سایرین هم از ثقات درجه یک هستند.
* * *
علامه مجلسی: مجهول.
ابوالربیع روایت کرد: «حج گزاردیم همراه ابوجعفر (امام باقر) علیهالسلام در سالی که هشام بن عبدالملک در آن حج گزارد و نافع، مولی عمر بن خطاب همراه او بود. پس نافع به ابوجعفر (امام باقر) علیهالسلام در رکن خانه، در حالی که مردم بر او اجتماع کرده بودند، نگاه کرد. پس نافع گفت: «ای امیرالمؤمنین! این کیست که مردم بر او فشار میآورند؟» پس (هشام) گفت: «این نبی اهل کوفه است. این محمد بن علی است.» پس (نافع) گفت: «شاهد باش! قطعاً نزد او میروم، پس از او درباره مسائلی سؤال میکنم که درباره آن مرا جواب نمیدهد مگر نبی یا فرزند نبی یا وصی نبی.» (هشام) گفت: «به سوی او برو و ازاو بپرس، باشد که او را شرمنده کنی.» پس نافع در حالی که بر مردم فشار میآورد، آمد، سپس بالای سر ابوجعفر (امام باقر) علیهالسلام قرار گرفت. پس گفت: «ای محمد بن علی! همانا من تورات و انجیل و زبور و قرآن را خواندهام و حلالش را و حرامش را شناختهام و آمدهام تو را از مسائلی سؤال کنم که درباره آن پاسخ ندهد، مگر نبی یا وصی نبی یا فرزند نبی.»» (راوی) گفت: «پس ابوجعفر (امام باقر) علیهالسلام سرشان را بلند کرده، پس فرمودند: «از آنچه میخواهی بپرس.» پس گفت: «…» (نافع) گفت: «درست گفتی ای پسر رسول الله! و فقط یک مسأله مانده است.» فرمودند: «و آن چیست؟» گفت: «مرا از الله تبارک تعالی خبر کنید که از چه زمانی بوده است؟» فرمودند: «وای بر تو! چه زمانی نبوده است تا تو را خبر کنم که از چه زمانی بوده است؟ منزه است کسی که پیوسته بوده است و پیوسته خواهد بود، یگانه صمد است، نه همسری گرفته است و نه فرزندی.» سپس فرمودند: «ای نافع خبر کن مرا درباره آنچه از تو سؤال میکنم.» گفت: «و آن چیست؟» فرمودند: «درباره اصحاب نهروان چه میگویی؟ پس اگر بگویی: «همانا امیر مؤمنان به حق آنها را کشت»، پس از (مذهب) خود مرتد شدهای و اگر بگویی: «به یقین او، آنها را به باطل کشت»، کفر ورزیدهای.»» (راوی) گفت: «پس از جانب ام روی برگردانید، در حالی که او میگفت: «قسم به الله! حقیقتاً تو داناترین مردم هستی.» پس نزد هشام آمد، پس (هشام) به او گفت: «چه کردی؟» گفت: «مرا از این کلامت رها کن. قسم به الله! حقیقتاً داناترین مردم است و او، حقیقتا فرزند رسول الله صلیاللهعلیهوآله است و برای اصحابش حق است که او را نبی بگیرند.»»