حدیث 10626

(10626) الکافی (ح 2063): مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی عَنِ ابْنِ أبی‌عُمَیْرٍ عَنْ أبی‌عَلیٍّ صاحِبِ الْکِلَلِ عَنْ أبانِ بْنِ تَغْلِبَ قالَ: «کُنْتُ أطوفُ مَعَ أبی‌عَبْدِاللهِ علیه‌السلام. فَعَرَضَ لی رَجُلٌ مِنْ أصْحابِنا کانَ سَألَنی الذَّهابَ مَعَهُ فی حاجَةٍ. فَأشارَ إلَیَّ، فَکَرِهْتُ أنْ أدَعَ أباعَبْدِاللهِ علیه‌السلام وَ أذْهَبَ إلَیْهِ. فَبَیْنا أنا أطوفُ إذْ أشارَ إلَیَّ أیْضاً. فَرَآهُ أبوعَبْدِاللهِ علیه‌السلام، فَقالَ: «یا أبانُ! إیّاکَ یُریدُ هَذا؟» قُلْتُ: «نَعَمْ!» قالَ: «فَمَنْ هُوَ؟» قُلْتُ: «رَجُلٌ مِنْ أصْحابِنا.» قالَ: «هُوَ عَلَی مِثْلِ ما أنْتَ عَلَیْهِ؟» قُلْتُ: «نَعَمْ!» قالَ: «فَاذْهَبْ إلَیْهِ.» قُلْتُ: «فَأقْطَعُ الطَّوافَ؟» قالَ: «نَعَمْ!» قُلْتُ: «وَ إنْ کانَ طَوافَ الْفَریضَةِ؟» قالَ: «نَعَمْ!»» قالَ: «فَذَهَبْتُ مَعَهُ. ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ. فَسَألْتُهُ، فَقُلْتُ: «أخْبِرْنی عَنْ حَقِ الْمُؤْمِنِ عَلَی الْمُؤْمِنِ.» فَقالَ: «یا أبانُ! دَعْهُ، لا تَرِدْهُ.» قُلْتُ: «بَلَی! جُعِلْتُ فِداکَ!» فَلَمْ أزَلْ أُرَدِّدُ عَلَیْهِ، فَقالَ: «یا أبانُ! تُقاسِمُهُ شَطْرَ مالِکَ. ثُمَّ نَظَرَ إلَیَّ، فَرَأی ما دَخَلَنی. فَقالَ: «یا أبانُ! أ ما تَعْلَمُ أنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ ذَکَرَ الْمُؤْثِرینَ عَلَی أنْفُسِهِمْ؟» قُلْتُ: «بَلَی! جُعِلْتُ فِداکَ.» فَقالَ: «أمّا إذا أنْتَ قاسَمْتَهُ، فَلَمْ تُؤْثِرْهُ بَعْدُ. إنَّما أنْتَ وَ هُوَ سَواءٌ. إنَّما تُؤْثِرُهُ إذا أنْتَ أعْطَیْتَهُ مِنَ النِّصْفِ الْآخَرِ.»»

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه دو است.
ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را از محمد بن یحیی العطار از ابن عیسی الاشعری از ابن ابی‌عمیر از ابوعلی، صاحب الکلل از ابان بن تغلب که ابوعلی، صاحب الکلل از ثقات درجه دو و سایرین از ثقات درجه یک هستند.
* * *
علامه مجلسی: مجهول

ابان بن تغلب روایت کرد: «مشغول طواف بودم همراه ابوعبدالله (امام صادق) علیه‌السلام. پس برخورد کرد بر من فردی از اصحابمان، درخواست کرد مرا رفتن همراه او در (طلب) حاجتی. پس اشاره کرد به سوی من، پس کراهت داشتم که رها کنم ابوعبدالله (امام صادق) علیه‌السلام را بروم به سوی او. پس مشغول طواف بودم هنگامی که مجدداً به سوی من اشاره کرد. پس دیدند او را ابوعبدالله (امام صادق) علیه‌السلام، پس فرودند: «ای ابان! این تو را اراده کرده است؟» عرض کردم: «آری!» فرمودند: «پس او کیست؟» عرض کردم: «فردی از اصحاب ما.» فرمودند: «او بر مثل آن‌چه تو هستی، بر آن است؟» عرض کردم: «آری!» فرمودند: «پس به سوی او برو.» عرض کردم: «پس قطع کنم طواف را؟» فرمودند: «آری!» عرض کردم: «و اگر طواف واجب باشد؟» فرمودند: «آری!»» (راوی) گفت: «پس همراه او رفتم. سپس بعداً بر ایشان داخل شدم. پس سؤال کردم ایشان را، پس گفتم: «خبر کنید مرا از حق مؤمن بر مؤمن.» پس فرمودند: «ای ابان! رها کن آن را، طلب نکن آن را.» عرض کردم: «آری! فدایتان شوم!» پس همواره طلب کردم بر آن. پس فرمودند: «ای ابان! تقسیم می‌کنی او را نیمی از مالت.» سپس نظر کردند به سوی من، پس دیدند آن‌چه وارد شد بر من. پس فرمودند: «ای ابان! آیا نمی‌دانی که الله عز و جل ذکر کرد برگزیدگان بر خودشان را؟» عرض کردم: «آری! فدایتان شوم.» پس فرمودند: «اما هنگامی که تو با او تقسیم کردی، او را برنگزیده‌ای. این است و جز این نیست که تو و او برابر هستید. این است و جز این نیست که او برگزیده‌ای هنگامی که تو عطا کنی او را از نصف دیگر.»»

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه