حدیث 10131

(10131) علل الشرائع (ج 2، ص 551): أبی رحمه‌الله قالَ حَدَّثَنا سَعْدُ بْنُ عَبْدِاللهِ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أبی‌نَصْرٍ عَنْ أبانٍ عَنْ أبی‌بَصیرٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أحَدِهِما قالَ: «إنَّ الْمَلائِکَةَ لَمّا جاءَتْ فی هَلاکِ قَوْمِ لوطٍ، «قالوا إنّا مُهْلِکوا أهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ». قالَتْ سارَةُ: «عَجِبْتُ مِنْ قِلَّتِهِمْ وَ کَثْرَةِ أهْلِ الْقَرْیَةِ.» فَقالَتْ: «وَ مَنْ یُطیقُ قَوْمَ لوطٍ؟!» فَبَشَّروها «بِإسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحاقَ یَعْقوبَ». [فضحکت] «فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجوزٌ عَقیمٌ» وَ هیَ یَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعینَ سَنَةً وَ إبْراهیمُ یَوْمَئِذٍ ابْنُ عِشْرینَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ. فَجادَلَ إبْراهیمُ عَنْهُمْ وَ «قالَ إنَّ فیها لوطاً». قالَ جَبْرَئیلُ: «نَحْنُ أعْلَمُ بِمَنْ فیها». فَزادَهُ إبْراهیمُ. فَقالَ جَبْرَئیلُ: «یا إبْراهیمُ أعْرِضْ عَنْ هذا إنَّهُ قَدْ جاءَ أمْرُ رَبِّکَ وَ إنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدودٍ».» قالَ: «وَ إنَّ جَبْرَئیلَ لَمّا أتَی لوطاً فی هَلاکِ قَوْمِهِ، فَدَخَلوا عَلَیْهِ وَ «جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعونَ إلَیْهِ». قامَ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْبابِ. ثُمَّ ناشَدَهُمْ، فَقالَ: «فَاتَّقوا اللهَ وَ لا تُخْزونِ فی ضَیْفی» … «قالوا أ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ»؟ ثُمَّ عَرَضَ عَلَیْهِمْ بَناتِهِ نِکاحاً. قالوا: «ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ». قالَ: «فَما مِنْکُمْ «رَجُلٌ رَشیدٌ»؟»» قالَ: «فَأبَوْا، فَقالَ: «لَوْ أنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أوْ آوی إلی رُکْنٍ شَدیدٍ».» قالَ: «وَ جَبْرَئیلُ یَنْظُرُ إلَیْهِمْ. فَقالَ: «لَوْ یَعْلَمُ أیُّ قُوَّةٍ لَهُ.» ثُمَّ دَعاهُ، فَأتاهُ. فَفَتَحوا الْبابَ وَ دَخَلوا. فَأشارَ إلَیْهِمْ جَبْرَئیلُ بِیَدِهِ، فَرَجَعوا عُمْیاناً، یَلْتَمِسونَ الْجِدارَ بِأیْدیهِمْ. یُعاهِدونَ اللهَ لَئِنْ أصْبَحْنا، لا نَسْتَبْقی أحَداً مِنْ آلِ لوطٍ.» قالَ: «لَمّا قالَ جَبْرَئیلُ: «إنّا رُسُلُ رَبِّکَ»، قالَ لَهُ لوطٌ: «یا جَبْرَئیلُ! عَجِّلْ.» قالَ: «نَعَمْ!» قالَ: «یا جَبْرَئیلُ! عَجِّلْ.» قالَ: «إنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ»؟ ثُمَّ قالَ جَبْرَئیلُ: «یا لوطُ! اخْرُجْ مِنْها أنْتَ وَ وُلْدُکَ، حَتَّی تَبْلُغَ مَوْضِعَ کَذا وَ کَذا.» قالَ: «یا جَبْرَئیلُ! إنَّ حُمُری ضِعافٌ.» قالَ: «ارْتَحِلْ. فَاخْرُجْ مِنْها.» فَارْتَحَلَ حَتَّی إذا کانَ السَّحَرُ، نَزَلَ إلَیْها جَبْرَئیلُ، فَأدْخَلَ جَناحَهُ تَحْتَها حَتَّی إذا اسْتَعْلَتْ قَلَبَها عَلَیْهِمْ وَ رَمَی جُدْرانَ الْمَدینَةِ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّیلٍ وَ سَمِعَتِ امْرَأةُ لوطٍ الْهَدَّةَ، فَهَلَکَتْ مِنْها.»

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر درجه یک است.
شیخ صدوق این حدیث را از پدرش از سعد بن عبدالله القمی از ابن عیسی الاشعری از احمد بن محمد بن ابی‌نصر از ابان بن عثمان از ابوبصیر الاسدی و غیر او که غیر ابوبصیر الاسدی، ابتداء مجهول هستند، اما اولاً به واسطه ابان بن عثمان، توثیق درجه دو می‌شوند. ثانیاً در عرض ابوبصیر الاسدی قرار دارند که از ثقات درجه یک است. ثالثاً نشان از شهرت روایت، ولو شهرت نسبی، در عصر ابان بن عثمان دارد.

ابوبصیر و غیر او از یکی از آن دو (امام باقر یا امام صادق علیهم‌السلام روایت کردند که) فرمودند: «همانا ملائکه هنگامی که آمدند درباره هلاک قوم نوح، «قالوا إنّا مُهْلِکوا أهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ». ساره گفت: «تعجب کردم از اندکی آن‌ها و زیادی اهل قریه.» پس گفت: «و چه کسی قدرت می‌جوید قوم لوط را؟!» پس بشارت دادیم او را «بِإسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحاقَ یَعْقوبَ». [پس خندید] «فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجوزٌ عَقیمٌ» و او آن روز زنی نود ساله بود و ابراهیم مردی صد و بیست ساله. پس مجادله کرد ابراهیم با آن‌ها و «قالَ إنَّ فیها لوطاً». جبرئیل گفت: «نَحْنُ أعْلَمُ بِمَنْ فیها». پس افزود او را ابراهیم. پس جبرئیل گفت: «یا إبْراهیمُ أعْرِضْ عَنْ هذا إنَّهُ قَدْ جاءَ أمْرُ رَبِّکَ وَ إنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدودٍ»» (امام علیه‌السلام) فرمودند: «و همانا جبرئیل هنگامی که نزد لوط آمد برای هلاکت قومش، پس داخل شدند بر او و «جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعونَ إلَیْهِ». برخاسته، پس قرار داد دستش را بر در. سپس قسم داده آن‌ها را، پس گفت: «فَاتَّقوا اللهَ وَ لا تُخْزونِ فی ضَیْفی» … «قالوا أ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ»؟ سپس عرضه کرد بر آن‌ها دخترانش را از باب نکاح. گفتند: «ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ». گفت: «پس نیست از شما «رَجُلٌ رَشیدٌ»؟»» (امام علیه‌السلام) فرمودند: «پس اِبا کردند، پس گفت: «لَوْ أنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أوْ آوی إلی رُکْنٍ شَدیدٍ».» (امام علیه‌السلام در ادامه) فرمودند: «و جبرئیل به آن‌ها نگاه می‌کرد. پس گفت: «اگر می‌دانست چه قوتی برای او است.» سپس او را خواند. پس نزد او آمد. پس باز کردند در را و داخل شدند. پس اشاره کرد به سوی آن‌ها جبرئیل به دستش، پس بازگشتند نابینایانی که لمس می‌کردند دیوار را به دستانشان. عهد می‌کردند الله را که چنان‌چه صبح کنند، باقی نمی‌گذاریم احدی از قوم لوط را.» (امام علیه‌السلام) فرمودند: «هنگامی که جبرئیل گفت: «إنّا رُسُلُ رَبِّکَ»، لوط به او گفت: «ای جبرئیل! عجله کن.» (جبرئیل) گفت: «آری!» (لوط) گفت: «ای جبرئیل! عجله کن.» (جبرئیل) گفت: «إنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ»؟ سپس جبرئیل گفت: «ای لوط! خارج شو از آن تو و فرزندانت تا برسی به موضع فلان‌جا.» گفت: «ای جبرئیل! همانا الاغ‌های من ضعیف هستند.» گفت: «حرکت کن. پس خارج شو از آن.» پس حرکت کرد تا هنگامی که سحر شد. نازل شد به سوی آن‌ها جبرئیل، پس داخل کرد بالش را زیر آن تا هنگامی بالا آمد زیر آن بر آن‌ها و باراند بر دیوارهای شهر به سنگ‌هایی از سجیل و شنید همسر لوط (صدای) انهدام را، پس هلاک شد از آن.»

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه