الحدیث 93 / 1
93/3- محمد بن جریر الطبری[1]، فی باب وجوب معرفة القائم علیهالسلام و أنه لا بد أن یکون من کتابه مسند فاطمة علیهاالسلام: بإسناده عن أبیعلی النهاوندی، قال: حدثنا القاسانی (یعنی محمد بن أحمد القاشانی) قال: حدثنا محمد بن سلیمان، قال: حدثنا علی بن سیف، قال: حدثنی أبی، عن المفضل بن عمر، عن أبیعبدالله علیهالسلام، قال: «جاء رجل إلی امیرالمؤمنین علیهالسلام فشکی إلیه طول دولة الجور، فقال له امیرالمؤمنین علیهالسلام: و الله لا یکون ما تأملون حتی یهلک المبطلون و یضمحل الجاهلون و یأمن المتقون و قلیل ما یکون حتی لا یکون لأحدکم موضع قدمه، و حتی تکونوا علی الناس أهون من المیتة عند صاحبها، فبینا أنتم کذلک إذ جاء نصر الله و الفتح، و هو قول ربی عز و جل فی کتابه: حَتَّی إذا اسْتَیْأسَ الرُّسُلُ وَ ظَنّوا أنَّهُمْ قَدْ کُذِبوا جاءَهُمْ نَصْرُنا.»[2]
——————————
[1]. در متن: القمی.
[2]. دلائل الإمامة: 471 [ح 462].
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام غیر معتبر است.
این حدیث در دلائل الإمامة (ص 471) روایت شده است.
اگر صاحب دلائل الإمامة را ثقه بدانیم، باید گفت که ایشان این حدیث را به طریق خود از ابوعلی، حسن بن محمد النهاوندی از محمد بن احمد القاسانی از محمد بن سلیمان از علی بن سیف که در بعضی نسخ علی بن یوسف نوشته شده است، از پدرش از مفضل بن عمر روایت کرده است. علی بن سیف، قاعدتا علی بن سیف بن عمیره است و با این حساب، او، پدرش و حسن بن محمد النهاوندی از ثقات درجه یک و مفضل بن عمر از ثقات مشروط است. محمد بن سلیمان، اگر الدیلمی باشد، از ضعفا است و اگر کس دیگری باشد، مجهول است. محمد بن احمد القاسانی هم شناسایی نشد. در ضمن طریق صاحب دلائل الأمامة به حسن بن محمد النهاوندی هم مبهم است، لذا حتی با فرض وثاقت صاحب دلائل الأمامة، باز هم طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر نیست. اما نکته مهم آنکه پیش از بارها اشاره کردیم که خود صاحب دلائل الأمامة مجهول است و کتابش متهم به جعل، لذا خانه این حدیث، از پای بست ویران است و طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر نیست.
این روایت هم از جمله روایاتی است که در بحارالأنوار نیست.
بحث پیرامون این آیه بسیار است و قابل تأمل، اما ما طبق قرار قبلی، از تمرکز بر تفسیر آیات و بررسی همه روایات ذیل آن صرفنظر میکنیم و بر همین روایاتی که مرحوم علامه بحرانی آوردهاند، متمرکز میشویم.
هر چند کلیت محتوای این حدیث به شواهد و قرائنی قابل قبول است، اما از آنجایی که سند این گزارش معتبر نیست، نَه میتوان مراجعه این فرد و سؤالش از امیر مؤمنان علیهالسلام را پذیرفت و نَه جواب ایشان را به آن مرد.
نکته دیگر اینکه آیه 110 سوره یوسف، از مأیوس شدن رسولان سخن میگوید و نه عموم مردمان در آینده که دوره ارسال رُسل گذشته است. یعنی الله تعالی میفرماید که وقتی رسولان بر اثر تکذیب مردمانشان مأیوس شدند، یاری الله فرا میرسد و این که بخواهیم رسولان را به معنای عام آن بیریم و نَه رسول به معنای خاص آن که فرستادگان الهی هستند، با سیاق آیات هماهنگ نیست. سیاق این آیه و آیات قبل و بعد، کاملاً واضح است که در صدد بیان مطالبی درباره گذشتگان و رسولان پیش از نبی مکرم اسلام است، در حالی که متن این روایت، آیه را به ماجراهای آینده معنا کرده است، لذا اگر کسی این حدیث را از مصادیق احادیث موضوع بداند، خالی از وجه نیست. البته باب توجیه باز است و میتوان توجیهاتی برای آن یافت، اما با توجه به ضعف سندی این گزارش، نیازی به این توجیهات نیست.