ادامه شرح حدیث 29 / 1

2- اما سؤال دوم که خیلی هم مهم است. در جواب باید عرض کرد که منظور امام علیه‌السلام این نیست که سر جایت بنشین و مطلقاً هیچ کاری نکن، کما این‌که خود ائمه علیهم‌السلام، از خود ایشان تا امام عسکری علیهم‌السلام که خانه‌نشین بودند و به تعبیر امام باقر علیه‌السلام ملازم زمین بودند و دست و پایشان را تکان نمی‌دانند، این نبود که هیچ کار تبلیغی انجام ندهند، یا امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، بلکه به مقتضای زمان و شرایطی که برایشان فراهم بود، در این زمینه تلاش‌های جدی هم می‌کردند. حالا! بعضی مانند امام باقر و امام صادق علیهماالسلام، شرایط برایشان مهیاتر بود و فعالیت بیش‌تری داشتند و بعضی هم مانند امام جواد و امامین عسکریین علیهم‌السلام محدودتر بودند و ناخواسته، فعالیت کمتری داشتند. آری! منظور ایشان چیزی شبیه فرمایش منسوب به امیر مؤمنان علیه‌السلام است که مرحوم شریف رضی، به صورت مرسل در نهج‌البلاغة (حکمت 1) آوررده‌اند که «کُنْ فی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبونِ لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ». یعنی: «در فتنه‌ها، مانند شتربچه نر دو ساله باش. نَه پشتی که سواری گیرند و نَه پستانی که شیر دوشند». در تأیید این قسمت روایت که می‌فرمایند سر جایت بنشین و اقدامی نکن، شاید بیش از ده روایت داشته باشیم که متعددی از آن هم معتبر است، لذا اگر کسی ادعای تواتر معنوی یا حداقل استفاضه کند، شاید چندان بی‌ربط نباشد. البته انتساب تعدادی از این روایات، به تنهایی و خودی خود، به معصومین علیهم‌السلام معتبر نیست، اما گفتیم که بعضی هم معتبر است.

چند موردی را که در ذهنم هست و دوستان هم کمک کردند، روایت می‌کنم؛

1) مثلاًمرحوم ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح 383) از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد که یا ابن خالد البرقی است، یا ابن عیسی الاشعری از عثمان بن عیسی الکلابی از بکر بن محمد الازدی از سدیر بت حکیم روایت کرده است که ابوعبدالله، امام صادق علیه‌السلام فرمودند: « یا سَدیرُ! الْزَمْ بَیْتَکَ وَ کُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلاسِهِ وَ اسْکُنْ ما سَکَنَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ. فَإِذا بَلَغَکَ أَنَّ السُّفْیانیَّ قَدْ خَرَجَ، فَارْحَلْ إِلَیْنا وَ لَوْ عَلَی رِجْلِکَ.» یعنی: «ای سدیر! در خانه‌ات بنشین و گلیمی از گلیم‌هایش باش و آرام باش تا زمانی که شب و روز آرام است. پس هنگامی که به تو ابلاغ شد که سفیانی حرکت کرده است، پس حرکت کن به سوی ما، ولو به پیاده».

این روایت هم چیزی شبیه همین روایت مورد بحث ما است همان توضیحات این‌جا هم هست. البته در این روایت مخاطب خاص وجود دارد و ممکن است کسی بگوید فقط مربوط به سدیر بن حکیم است و به دیگران ربطی ندارد. البته این هم حرفی است،‌اما اگر کسی چنین ادعایی کرد، امیدوارم در سایر موارد که در فقه متعدد هم هست، همین قاعده‌اش را رعایت کند.

در سند این حدیث، احمد بن محمد، حتی اگر احمد البرقی هم باشد، مشکلی در سند حدیث ایجاد نمی‌کند. همه از ثقات دره یک هستند.

2) باز مرحوم ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح 15267) حدیثی را از محمد بن یحیی العطار از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از حسین بن سعید الاهوازی از حماد بن عیسی از حسین مختار که همه از ثقات درجه یک هستند، روایت کرده است که امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «کُلُّ رایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قیامِ الْقائِمِ فَصاحِبُها طاغوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» یعنی: «هر پرچمی که قبل قیام قائم برافراشته شود، پس صاحب آن طاغوتی است که از غیر الله عز و جل، مورد بندگی (و اطاعت) قرار می‌گیرد.»

با این حساب، منظور امام باقر علیه‌السلام در روایات قبل، به روشنی معلوم می‌شود، این‌که می‌فرمایند سرجایت بنشین و اقدامی نکن، یعنی در منازعات سیاسی و اجتماعی و طرف‌داری از پرچم‌ها، نهضت‌ها و حکومت‌ها وارد نشو، چرا که همه صاحبان پرچم‌های قبل قیام قائم، به نوعی باطل و طاغوت هستند. البته در آینده خواهیم دید که ممکن است افرادی که در استضعاف عقیدتی هستند، از روی ناآگاهی و به نیت خیر تحت لوای این پرچم‌ها بروند و از آن‌ها حمایت کنند و چه بسا مأجور هم باشند، اما این صرفا درباره افراد ناآگاه و مستضعف فکری و عقیدتی است و افراد آگاه که در استضعاف عقیدتی نیستند را شامل نمی‌شود. شبیه این روایت به چند طریق معتبر و غیر معتبر، در الغیبة للنعمانی هم آمده است. خوب دقت بفرمایید که امام علیه‌السلام در این‌جا می‌فرمایند «کل رایة»، یعنی همه پرچم‌ها و می‌دانیم که وقتی قید کل می‌آید، کار تقیید و تخصیص را منتفی می‌کند.

3) مرحوم نعمانی در الغیبة (ص 111) از ابن عقده از محمد بن مفضل بن ابراهیم الاشعری از محمد بن عبدالله بن زراره از مرزبان بن عمران القمی از عمران بن عبدالله بن سعد که این‌ها هم از ثقات درجه یک هستند، روایت کرده است که جعفر بن محمد (امام صادق) علیه‌السلام با اشاره به آیه 174 سوره بقره فرمودند: «ثَلاثَةٌ لا یَنْظُرُ اللهُ إلَیْهِمْ یَوْمَ الْقیامَةِ وَ لا یُزَکّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ، مَنْ زَعَمَ أنَّهُ إمامٌ وَ لَیْسَ بِإمامٍ وَ مَنْ زَعَمَ فی إمامٍ حَقٍ أنَّهُ لَیْسَ بِإمامٍ وَ هُوَ إمامٌ وَ مَنْ زَعَمَ أنَّ لَهُما فی الْإسْلامِ نَصیباً.» یعنی سه (طائفه را) نظر نمی‌کند الله به سوی آن‌ها زمان قیامت و پاکشان نمی‌گرداند و برای آن‌ها عذاب بسیار دردناکی است. کسی که بپندارد او امام است، در حالی که امام نیست و کسی که درباره امام حق، بپندارد که او امام نیست، در حالی که امام هست و کسی که تصور کند که برای (هر) دو آن‌ها نصبیی در اسلام است.

فعلا دو نکته درباره متن این حدیث عرض کنم. اول این‌که سه کس در این حدیث، مغضوب الله تعالی معرفی شده‌اند. اول، آن کسی که خود را امام و رهبر و پیشوا بداند، در حالی که در جایگاه امامت نیست. دوم، کسی که امام حق را انکار کند و سوم که شاید جالب‌تر و احتمالا برای بیش‌تر ما مهم‌تر باشد این است که کسی ائمه حق را منکر نشود، اما دیگرانی را هم در امامت و رهبری و پیشوایی شریک بداند. مثلا امامان دوازده‌گانه را امامان بر حق می‌داند، اما بهره‌ای از اسلام را هم شامل دیگرانی می‌داند که ادعای امامت و رهبری جامعه دارند، خصوصا اگر این امامت و رهبری را دینی بدانند. شاید سؤال پیشبیاید که چرا این دیگران بهره‌ای از اسلام نبرده‌اند، در حالی که ممکن است مسلمان باشند و اتفاقا اهل علم هم باشند و حتی خود را پیرو این امامان دوازده‌گانه هم بدانند؟ یکی از جواب‌ها این است که چون چیزی را برای خود فرض گرفته‌اند و خود را ولو اندکی شایسته آن دانسته‌اند که بهره‌ای از آن ندارند و در اصل باطلانه بر مسندی نشسته‌اند که شایسته آن نیستند و طبیعتا کسانی هم که اینان را در امر امامت و رهبری یا بخشی از آن، شریک با ائمه بر حق بدانند، باطلی را در حق شریک کرده‌اند. مثلاً به دلایل قطعی می‌دانیم که فقط و فقط این معصومین علیهم‌السلام هستند که ولی امر می‌باشند و لا غیر، لذا اگر کسی خود را ولی امر معرفی کند، از آن انحراف‌های جدی است که از آن غافل هستیم و کسانی هم که این مدعیان را ولی امر بدانند، حتی اگر معصومین علیهم‌السلام را ولی امر بدانند، در زمره همان دسته سوم هستند که دیگرانی را با ائمه علیهم‌السلام شریک کرده‌اند. این نکته مهمی است که باید در آ تأمل جدی داشت. مطلب دوم این است که آیا منظور از امام در این حدیث، امام معصوم است، یا پیشوایی که ادعای امامت و زعامت دارد. اگر معنای اول را بگیریم که خب! منظور حدیث این می‌شود که اگر کسی غیر این‌ها ادعای امامت به معنای امامت رایج بین شیعیان این اعصار را کرد، یا کسی فردی غیر از این دوازده امام را، امام معصوم دانست، مورد غضب الله تعالی است، اما اگر معنای دوم را بگیریم، وضعیت واقعاً متفاوت می‌شود. از خود این حدیث معلوم نیست که کدام مورد، مد نظر امام صادق علیه‌السلام بوده است. امامت به صورت مطلق که در بین عرب‌ها رایج است، یا امامت مقید به معنایی که بین شیعه رایج شده است. اما با توجه به قرائن خارجیه و از جمله قیام‌های حسنی‌ها ‌که ادعای امامت از نوع امامت امام باقر و امام صادق و سایر ائمه ما را نداشتند، بلکه خود را امام و پیشوا در امور اجتماعی و سیاسی و رهبر در قیام بر ضد خلفای غاصب بنی‌امیه و بنی‌العباس می‌دانستند و  ائمه پیروان خود را از همراهی آن‌ها منع می‌کردند و هم‌چنین روایت «کل رایة» که پیش از این دیدیم، می‌توان گفت که امام در این روایت به امامت و پیشوایی در نهضت‌ها و حکومت‌ها به معنای مطلق آن نظر داشته‌اند، خصوصا اگر این فرد مدعی رهبری دینی هم باشد. شبیه این حدیث را مرحوم ثقةالاسلام الکلینی هم در الکافی (ح 964) روایت کرده‌اند. ایشان از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از حسن بن علی الوشاء از داود بن سلیمان الحمار از عبدالله بن ابی‌یعفور روایت کرده است که این‌ها هم همه از ثقات درجه یک هستند. شبیه این حدیث به طرق غیر معتبر، هم در الکافی هست، هم در الغیبة و هم در سایر کتب.

4) در الکافی (ح 483)، مرحوم ثقةالاسلام الکلینی از محمد بن یحیی العطار از احمد بن محمد بن عیسی از علی بن حکم از ابوایوب الخزاز از عمر بن حنظله روایت شده است که شنیدم ابوعبدالله، امام صادق علیه‌السلام می‌فرمودند: «خَمْسُ عَلاماتٍ قَبْلَ قیامِ الْقائِمِ. الصَّیْحَةُ وَ السُّفْیانیُّ وَ الْخَسْفُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیَّةِ وَ الْیَمانیُّ.» فَقُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلاماتِ، أَ نَخْرُجُ مَعَهُ؟» قالَ: «لا!» فَلَمّا کانَ مِنَ الْغَدِ تَلَوْتُ هَذِهِ الْآیَةَ: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ.» فَقُلْتُ لَهُ: «أَ هیَ الصَّیْحَةُ؟» فَقالَ: «أَما لَوْ کانَتْ، خَضَعَتْ أَعْناقُ أَعْداءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» یعنی: «پنج علامت قبل قیام قائم است. صیحه، شفیانی، خسف، قتب نفس زکیه و یمانی.» پس عرض کردم: «فدایتان شوم! اگر خروج کرد احدی از اهل بیت شما قبل این علامت‌ها، آیا خروج کنیم همراه او؟» فرمودند: «خیر!» پس چون فردا شد، این آیه را تلاوت کردم: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ.» پس به ایشان گفتم: «آیا آن صیحه است؟» پس فرمودند: «آگاه باش! اگر بود، خاضع می‌شد گردن‌های دشمنان الله عز و جل.»

      سند این حدیث هم معتبر درجه یک است و می‌بینیم که امام علیه‌السلام به صراحت از همراهی خروج‌کنندگان قبل این پنج علامت، حتی اگر از اهل بیت امام و سادات باشند، منع فرموده‌اند. پس به قطع می‌توان گفت که همراه با هر قیامی قبل این پنج علامت ممنوع است، اما بعد این علامات، قبل تأمل و بحث است.

ما این حدیث را ذیل آیه 4 سوره شعراء مجددا روایت کرده و مفصل بررسی خواهیم کرد. آن‌چه در این‌جا منظور نظر ما است، قسمت اول روایت است که گفتیم  امام علیه‌السلام به صراحت می‌فرمایند که در قیام‌های قبل این پنج علامت شرکت نکنید، حتی اگر از اهل بیت باشند. پس تکلیف کاملا روشن است. شرکت در قیام‌های قبل این پنج علامت منع شده است، حتی اگر فرد مورد نظر، از سادات و وابسته به اهل بیت باشد.

5) در الغیبة للنعمانی (ص 112) از ابن عقده از علی بن حسن بن فضال از عباس بن عامر بن رباح الثقفی از ابوسلام از سوره بن کلیب از امام باقر علیه‌السلام روایت شده است که با اشاره به آیه 60 سوره زمر فرمودند: «قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ یَوْمَ الْقیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبوا عَلَی اللهِ وُجوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرینَ»، قالَ: «مَنْ زَعَمَ أنَّهُ إمامٌ وَ لَیْسَ بِإمامٍ.» قُلْتُ: «وَ إنْ کانَ عَلَویّاً فاطِمیّاً؟» قالَ: «وَ إنْ کانَ عَلَویّاً فاطِمیّاً»». یعنی «الله عز و جل می‌فرماید: «و زمان قیامت می‌بینی کسانی را که دروغ بستند بر الله، چهره‌هایشان سیاه شده است. آیا نیست در جهنم پناهگاهی برای متکبران؟!». (بعد) فرمودند: «(منظور) کسی است که بپندارد او امام است، در حالی که امام نیست». عرض کردم: «و اگر چه علوی فاطمی باشد؟» فرمودند: «و اگر چه علوی فاطمی باشد.»»

در این حدیث چه منظور از علوی فاطمی، کسی باشد که از نظر نسبی علوی فاطمی باشد و چه کسی که از جهت مشی و مکتب و مذهب، ادعای علوی فاطمی بودن داشته باشد، فرقی ندارد، در هر دو صورت و حتی سایر صورت‌ها، کسی که بپندارد امام و رهبر در امور سیاسی و اجتماعی و حتی علمی است، در حالی که امام نیست، چهره‌اش سیاه و جایگاهش در آتش است. البته آن‌چه درباره معنای امام در روایت قبلی عرض کردم، این‌جا هم هست و از تکرارش می‌گذریم.

البته ناگفته نماند که سند این روایت معتبر درجه دو است، چرا که ابوسلام از ثقات درجه دو و سایرین از ثقات درجه یک هستند. یادمان باشد که مراجعه به مجتهد در امور فقهی و احکام عملیه، اگر از باب رجوع غیر متخصص در امور فقهی به متخصص آن باشد، پیشوایی در امور اجتماعی و سیاسی یا نهضت‌ها و قیام‌ها نیست، صرفا از این باب است که منِ نوعی حکم مسأله‌ای را نمی‌دانم و آن را از متخصص آن سؤال می‌کنم، اما اگر مرجع تقلید را به رهبری و پیشوایی و امامت در امور مذکور ارتقا دهیم، به استناد همین دست روایات، کار درستی نیست.

6) و باز روایت دیگری در الغیبة للنعمانی (ص 247) داریم که ایشان از ابن عقده از علی بن حسن بن فضال از محمد بن عبدالله زراره از محمد بن ابی‌عمیر از هشام بن سالم که همه از ثقات درجه یک هستند، از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده است که ایشان فرمودند: «ما یَکونُ هَذا الْأمْرُ حَتَّی لا یَبْقَی صِنْفٌ مِنَ النّاسِ إلّا وَ قَدْ وُلّوا عَلَی النّاسِ حَتَّی لا یَقولَ قائِلٌ: «إنّا لَوْ وُلّینا، لَعَدَلْنا.» ثُمَّ یَقومُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ.» یعنی «این امر نخواهد بود تا این‌که باقی نماند گروهی از مردم مگر که ولایت کرده باشند بر مردم تا گوینده‌ای نگوید: «اگر ما (هم) ولایت می‌کردیم، قطعا عدالت می‌ورزیدیم.» سپس قائم به حق و عدالت قیام می‌کند.»

این‌جا نیز معلوم می‌شود که همه گروه‌ها، نحله‌ها، اقوام، مذاهب، حزب‌ها، صنوف و … که ممکن است ادعایی در ولایت و حکومت داشته باشند، پیش از قیام ایشان، حکومت را به دست می‌آورند و البته در این کار هم موفق نیستند تا وقتی که ایشان قیام فرمودند، ادعا نکنند که ما هم چنین و چنان می‌کردیم و عدالت می‌ورزیدیم و … و این نشان از این دارد که هیچ کدام از این‌ها حکومت حق نیستند و با عدالت‌ورزی فاصله بسیاری دارند و وقتی حکومت حق نیستند، طبیعی است که تقویت آن‌ها مذموم و بلکه ممنوع است.

7) حدیث دیگری که در این‌جا خوب است روایت کنم. حدیثی که بعضی تصور کرده‌اند در مقابل احادیث قبل قرار دارد و از زمان صفویه تا کنون، مکررا به آن اشاره و حتی استناد کرده‌اند. مرحوم نعمانی در کتاب الغیبة (ص 273) از احمد بن محمد بن سعید بن عقبه از علی بن حسن بن فضال از برادرش، محمد بن حسن بن فضال از پدرش از احمد بن عمر الحلبی از حسین بن موسی از معمر بن یحیی بن سام از ابوخالد الکابلی از امام باقر علیه‌السلام روایت می‌کند که ایشان فرمودند: «کَأنّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجوا بِالْمَشْرِقِ. یَطْلُبونَ الْحَقَّ، فَلا یُعْطَوْنَهُ. ثُمَّ یَطْلُبونَهُ، فَلا یُعْطَوْنَهُ. فَإذا رَأوْا ذَلِکَ، وَضَعوا سُیوفَهُمْ عَلَی عَواتِقِهِمْ، فَیُعْطَوْنَ ما سَألوهُ، فَلا یَقْبَلونَهُ حَتَّی یَقوموا وَ لا یَدْفَعونَها إلّا إلَی صاحِبِکُمْ. قَتْلاهُمْ شُهَداءُ. أما إنّی لَوْ أدْرَکْتُ ذَلِکَ، لَاسْتَبْقَیْتُ نَفْسی لِصاحِبِ هَذا الْأمْرِ.».

این حدیث معتبر درجه دو است، چرا که حسین بن موسی از ثقات درجه دو و سایرین از ثقات درجه یک هستند، لذا اگر در تعارض احادیث درجه یک قرار گیرد و هیچ راهی برای جمع بین آن‌ها نباشد، از اعتبار می‌افتد که البته خواهیم دید چنین نیست. ناگفته نماند که این حدیث از نظر بعضی از محدثین معتبر نیست، اما از نظر ما معتبر درجه دو است.

در این حدیث از قول امام باقر علیه‌السلام آمده است که قومی در مشرق خروج می‌کنند که طالب حق هستند، اما به آن‌ها داده نمی‌شود. باز آن را طلب می‌کنند، اما به آن‌ها داده نمی‌شود. تا این‌جای حدیث چند نکته هست. اول این‌که منظور از مشرق کجا است؟ آیا عراق عجم است؟ یا بخشی خراسان بزرگ تاریخی که شامل خراسان ایران و افغانستان و کمی این ‌طرف‌تر و آن طرف‌تر آن می‌شود. یا سرزمین سیستان بزرگ و تاریخی که علاوه بر مناطق سیستان ایران فعلی، بخش‌هایی از افغانستان و پاکستان فعلی را هم شامل می‌شود. یا شاید هم بلوچستان که قسمتی از آن در ایران فعلی است و قسمتی هم در پاکستان امروزی. یا حتی شرق‌تر از این‌ها مانند، سرزمین‌های شرقی پاکستان و افغانستان و غرب هند و چه بسا حتی شرق‌تر مانند چین و غیر آن. پس نکته اول این شد که منظور از شرق چیست و کجا است؟ که واقعاً معلوم نیست و اگر کسی ادعا می‌کند که منظور فلان جای بخصوص است، دلیل معتبر می‌خواهد که ظاهرا چنین دلیل معتبری وجود ندارد. نکته دوم این‌که این‌ها حق خود را طلب می‌کنند و به آن نمی‌رسند، یا به طور کلی طالب حق واقعی هستند که با توجه به «ال» ابتدای حق، به نظر حقیر گزینه دوم ارجح است، اما قطعی نیست.

در ادامه حدیث آمده است که چون این وضعیت را می‌بینند، شمشیرهایشان را بر گردنشان می‌اندازند. نکته مهم در این‌جا این است که منظور از «وضعوا سیوفهم علی عواتقهم» چیست؟ قیام مسلحانه یا قیام به معنای عام آن که شامل قیام‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و غیر آن است. به نظر حقیر با توجه به قرائن درون متنی این حدیث، حداقل قیام مسلحانه بخشی از آن است.

در ادامه حدیث آمده است که پس از این اقدام، آن‌چه طلب می‌کنند، به آن‌ها داده می‌شود، اما آن‌ها آن را نمی‌پذیرند و قیام می‌کنند و آن را رها نمی‌کنند تا آن را به صاحب شما بدهند. در این قسمت معلوم می‌شود که این‌ها بعد از قیام، به احقاق حق مورد نظرشان راضی نمی‌شوند و قصدشان این است که این قیام را به امام معصوم تحویل دهند، اما نمی‌توان به طور قطع گفت که در تحقق چنین امری موفق می‌شوند یا خیر. حدیث فقط قصد و نیت آن‌ها را بیان می‌کند و نَه محقق شدن آن را. سؤالی که این‌جا مطرح می‌شود این‌که آیا حق مورد نظر آن‌ها، تشکیل حکومت است یا اجرای احکام الهی به معنای واقعی آن یا صرفاً حقوقی که از آن‌ها ضایع شده است. قطعا مورد اول نیست، چرا که تشکیل حکومت الهی و حق، کار معصوم است و نَه غیر او و تشکیل آن توسط غیر معصوم حق نیست. پس مورد دوم یا سوم یا هر دو آن‌ها درست است، یعنی این‌ها یا به دنبال احیای حقوق پای‌مال شده خود هستند، یا نهایتاً به دنبال اجرای حدود الهی به معنای واقعی آن هستند.

امام علیه‌السلام در ادامه روایت، کشته‌شدگان ایشان را شهید می‌دانند که حداقل تأیید نیت آن‌ها است. در جلسات اصول عقائد، بحث مفصلی داشتیم که چه بسا افرادی اقداماتی کنند که هر چند اصل آن درست و حق نیست، اما با توجه به شرایط ایشان و استضعافی که بر آن‌ها هست، نزد الله تعالی مقبول و مأجور است. با توجه به حدیث «کل رأیة» که پیش از این عرض شد، پرچم و نهضت این‌ها نمی‌تواند حقیقت باشد و حتی اگر افرادی به جهت استضعاف در دانستن مطالبی مانند حدیث «کل رأیة» یا حدیث «الزم الأرض» و مانند این روایات که بسیار هم هست، با نیت خیر قیامی کنند و مخلصانه هم تلاش می‌کنند تا آن را به صاحب الامر برسانند و به همین جهت هم کشته‌شدگانشان، شهید به حساب می‌آیند، اما صاحبان آن پرچم‌ها که در استشعاف نیستند، باطل و طاغوت به حساب می‌آیند. پس می‌توان گفت صاحبان و سردمداران این پرچم‌ها که اها علم هستند یا بهتر است بگوییم خود را اهل علم می‌دانند، طاغوت هستند، اما ممکن است پیروان و حمایت‌کنندگان آن‌ها، به جهت استضعاف فکری و عقیدتی از این موضوع مبرا بوده و حتی مأجور هم باشند.

عبارات آخر این روایت، در فهم این مدعا و این مطلب، بسیار راه‌گشا است که در جای خود عرض خواهم کرد. اما گفتیم این‌که آیا این قیام منجر به تشکیل حکومتی می‌شود یا خیر، اصلا معلوم نیست و حتی با فرض این‌که قیامشان به قیام امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف متصل شود، باز نمی‌توان گفت که این قیام منجر به تشکیل حکومت می‌شود. یعنی حتی اگر فرض کنیم قیام آن‌ها به قیام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرج‌الشریف هم متصل شود، باز حداقل سه حالت ممکن است. اول این‌که این‌جا به دنبال تشکیل حکومت هستند و موفق هم می‌شوند. دوم این‌که به دنبال تشکیل حکومت هستند، اما موفق نمی‌شوند. سوم این‌که اصلا به دنبال تشکیل حکومت نیستند.

اما عبارت آخر این حدیث که منظور اصلی ما از روایت آن بود این است که امام علیه‌السلام در پایان می‌فرمایند که من اگر آن را درک کنم، جانم را برای صاحب این امر که منظور قائم آل محمد عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف حفظ می‌کنم که به صراحت بیان پرهیز از مشارکت در این قیامی است که حتی به زعم خودشان دنبال حق هستند و کشته‌شدگانشان هم شهید به حساب می‌آیند و این مطلب موافق همان روایت «الزم الأرض، فلا تحرک یدا أو رجلا» است و با روایاتی که پیش از این عرض کردم، نًه تنها منافاتی ندارد، بلکه مؤید  مکمل هم هست.

8) حدیث دیگری را هم که دوستان اشاره کردند، روایات و بررسی کنیم. مرحوم ثقةالاسلام الکلینی در کتاب الکافی (ح 15271) از حمید بن زیاد از حسن بن محمد بن سماعه الکندی از چند نفر از اصحابش از ابان بن عثمان از ابوجعفر الاحول و فضیل بن یسار از زکریا بن عبدالله النقاض از ابوجعفر، امام باقر علیه‌السلام روایت کرده است که شنیدم می‌فرمودند: «النّاسُ صاروا بَعْدَ رَسولِ اللهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله بِمَنْزِلَةِ مَنِ اتَّبَعَ هارونَ علیه‌السلام وَ مَنِ اتَّبَعَ الْعِجْلَ وَ إنَّ أبابَکْرٍ دَعا، فَأبَی عَلیٌّ علیه‌السلام إلّا الْقُرْآنَ وَ إنَّ عُمَرَ دَعا، فَأبَی عَلیٌّ علیه‌السلام إلّا الْقُرْآنَ وَ إنَّ عُثْمانَ دَعا، فَأبَی عَلیٌّ علیه‌السلام إلّا الْقُرْآنَ وَ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أحَدٍ یَدْعو إلَی أنْ یَخْرُجَ الدَّجّالُ إلّا سَیَجِدُ مَنْ یُبایِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رایَةَ ضَلالَةٍ، فَصاحِبُها طاغوتٌ.»

این روایت معتبر درجه دو است، چرا که غیر واحد من اصحاب ابن سماعه، ابتداء مجهول هستند و نهایتاً به واسطه او، توثیق درجه دو می‌شوند. زکریا النقاض هم ثقه درجه دو است. پس این روایت معتبر درجه دو می‌شود. ناگفته نماند همین دو گروهی که توثیق درجه دو کردیم، نزد بیش‌تر رجالیون مجهول هستند و لذا این حدیث را معتبر نمی‌دانند و در نتیجه متن آن هر چه باشد، نمی‌توانند به آن اعتماد و استناد کنند، اما از آن‌جایی که بر مبنای ما معتبر درجه دو است، درباره آن گفت و گو می‌کنیم.

امام علیه‌السلام می‌فرمایند که مردم بعد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله به منزله کسانی بودند که عده‌ای هارون علیه‌السلام را تبعیت کردند و عده‌ای هم گوساله را. تا این‌جای روایت، معصوم علیه‌السلام، مردم را به دو دسته تقسیم می‌کنند. دسته‌ای که جانشین منصوص و قطعی پیامبر زمان را تبعیت می‌کنند و دسته‌ای که غیر این جانشین را تبعیت می‌کنند. این تقسیم‌بندی، به وضوح ثنائیه یا همان دوگانه است و حالت سومی را نَه تنها بیان نمی‌کند که به نوعی آن را منتفی می‌داند.

بعد در ادامه عبارتی درباره سه خلیفه اول و موضع امیر مؤمنان علیه‌السلام دارند که معنا کردنش سخت است. امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: «و إن أبابکر دعا، فأبی علی علیه‌السلام بالقرآن» که این را درباره دومی و سومی هم می‌فرمایند. مرحوم علامه مجلسی در مرآة العقول (ج 26، ص 347) در توضیح این قسمت آورده‌اند که یعنی (خلفا)، علی علیه‌السلام یا همه مردم را به بیعت، موافقت و متابعت خود دعوت کردند، پس عمل نکرد علی علیه‌السلام در زمان خود مگر به قرآن و موافقت نکرد او را در بدعت. معنای دیگری که می‌توان برای این عبارت در نظر گرفت این‌که آن‌ها دعوت به خود کردند یا ادعای حکومت کردند و امیر مؤمنان علیه‌السلام خودداری کرد، به واسطه قرآن، یعنی به دلیل عمل به قرآن با دعوت آن‌ها مخالفت کرد، چرا که الله تعالی در قرآن به بیان‌های مختلف دستور داده است که زیر بار طاغوت نباید رفت و باید نسبت به طاغوت کفر ورزید. نمونه‌هایی از این مفهوم در آیه 256 و 257 سوره بقره آمده است. حتی در مرتبه‌ای پایین‌تر از حکومت به معنای سلطنت، که حکومت به معنای حکمیت، قضاوت و داوری بردن نزد طاغوت است را هم در آیه 60 سوره نساء، به شدت ممنوع کرده‌اند. در آیه 60 سوره مائده هم چنین دستوری آمده است. در آیه 36 سوره نحل و آیه 17 سوره زمر هم لزوم اجتناب از طاغوت را بیان کرده است، پس طیعی است که امیر مؤمنان علیه‌السلام و هیچ فرد مؤمنی نباید دعوت یا ادعای آن‌ها بپذیرد، یعنی کسانی هم که خود را تابع امیر مؤمنان می‌دانند، مگر به واسطه تقیه نباید زیر بار حکومت طاغوت بروند. فعلا نمی‌خواهم وارد بحث تقیه شوم، چون خود این بحث کمی طولانی خواهد شد و اگر کسی علاقه داشت، به مباحث تکمیلی علم الحدیث که هم در سایت موجود است و هم چاپ شده، مراجعه کند. البته قصدم بر این است که در آینده یک بار دیگر، مروری کامل‌تر بر این موضوع داشته باشم. إن شاء الله.

پس تا این‌جا بر اساس این روایت هم معلوم شد که هر حکومت غیر معصومی طاغوت است. شاید یکی از دلایلش این باشد که فقط معصومین هستند که می‌توانند تماما مطابق قرآن و دستورات الله تعالی حکومت کنند و سایرین، هر که باشند، نمی‌توانند چنین کنند. فعلا این مطلب را داشته باشید که در جمع‌بندی با آن کار داریم.

حالا برویم سراغ ادامه روایت. در ادامه آمده است که قطعا کسی نیست که دعوت می‌کند تا آن‌که دجال خروج می‌کند، مگر که کسانی را می‌یابد که با او بیعت می‌کنند. این عبارت هم معلوم می‌کند که تا زمان دجال، هر کسی که خروج کند، بالأخره عده‌ای کم یا زیاد با او بیعت می‌کنند و زیر پرچمش قرار می‌گیرند و او را در قیامش تبعیت و همراهی می‌کنند. پس معلوم می‌شود این ماجرای برافراشتن پرچم و حامیان آن، مربوط به زمان خاصی نیست و همه ازمنه تا خروج دجال را شامل می‌شود.

در قسمت پایانی هم فرموده‌اند که کسی که رایة گمراهی را برافرازد، پس صاحبش طاغوت است. این‌جا ممکن این این نکته به ذهن خطور کند که این «رأیة ضلالة» در این روایت، آن «کل رأیة» روایت اول را تقیید می‌زند، پس نمی‌توانیم بگوییم همه پرچم‌های برافراشته شده قبل از قیام قائم، گمراهی و طاغوت هستند، بلکه فقط پرچم‌های گمراهی، گمراهی و طاغوت هستند. در حالی که اگر کمی دقت کنیم، واضح است که منظور امام علیه‌السلام در این‌جا تقیید یا تخصیص نیست، چرا که اولاً کلمه «کل» چیزی نیست که به راحتی تخصیص بخورد، چه برسد به این‌که تقیید بخورد و مهم‌تر این‌که اگر در متن روایت اخیر دقت شود، اصلا در بیان تقیید نیست، چرا که دیدیم که این روایت به قرائن داخلیه در بیان آن است که غیر پرچم امیر مؤمنان سلام‌الله‌علیه و به قرائن خارجیه، پرچم فرزندان معصوم ایشان علیهم، همگی پرچم ضلالة و گمراهی است، پس عملاً امام در بیان تقیید و تخصیص نیستند، بلکه صفت پرچم‌های برافراشته شده توسط غیر معصوم و هم‌چنین تکلیف صاحبان آن پرچم‌ها را بیان می‌کنند. یعنی می‌گویند هر پرچمی غیر پرچم جانشین منصوص منسوب از جانب حضرت رسول الله، ضلالت است و صاحب آن طاغوت. مرحوم ملا صالح مازندرانی هم در شرحشان بر الکافی (ج 12، ص 396) در قسمت پایانی این حدیث نوشته‌اند: «و هی کل رایة رفعت قبل قیام القائم علیه‌السلام کما مر.» که می‌بینیم ایشان هم برداشت تخصیص و تقیید نداشته‌اند و حق هم همین است. جالب این‌که ایشان شوهر خواهر علامه مجلسی بوده و در عصر سلاطین صفوی می‌زیسته و بر خلاف مشهور علمی زمان خود که به هر حال به نوعی رایة صفوی را حق و متصل به رایة و قیام امام عصر می‌دانستند، جرأت کرده و تأکید می‌کنند که همه رایة‌ها ضلالت بوده و صاحبانشان طاغوت هستند.

دراین‌جا خوب است نکته‌ای را، ولو به اختصار، درباره تقیید و تخصیص عرض کنم. ما در بخش اول شرح کفایه بحث مفصلی درباره تقیید، تخصیص، تخصص و حکومت داشتیم که چون الآن فرصت بیان کامل آن نیست، با چند مثال مطلب را کمی روشن می‌کنم، بلکه انگیزه‌ای شود برای مروز مطالب قبلی یا به هر شکلی مطالعه در این زمینه. اما مثال‌ها؛ ممکن است دستوری داشته باشیم که «اکرم العلماء، الا فاسقهم» یا «اکرم العلماء و لا تکرم النحویین». این‌ها هر کدام، نکات خاص خود را دارد و با هم فرق می‌کند. مثلا در «اکرم العلماء، الا فاسقهم» و مانند آن، با توجه به ضمیر «هم» که به علما بر می‌گردد، واضح است که آمر می‌گوید عده‌ای از علما، فاسق هستند و تو باید علما را اکرام کنی، اما عالمان فاسق را باید استثنا کرده و اکرام نکنی. این‌جا تقیید از خود این عبارت معلوم است. اما در مثال دوم که می‌گوید «اکرم العلما و لا تکرم النحویین»، این سؤال پیش می‌آید که آیا آمر، نحوی‌ها را جزء علما می‌داند و آن‌ها را استثنا می‌کند، یا می‌خواهد بگوید که من نحوی‌ها را اصلا جزء علما نمی‌دانم. در این صورت اصلا تقیید و تخصیصی نیست و شامل تخصص می‌شود. می‌بینیم که کار به همین راحتی نیست. حالا مثال دیگر را توجه کنید. بر خلاف حالت قبل که هر دو دستور تکریم علما و عدم تکریم عده‌ای دیگر در یک جا و پشت سر هم بود، ممکن است این دو دستور، در یک جا نباشد. ممکن است یک‌جا داشته باشیم «الکرم العلماء» و دستور دوم یعنی «لا تکرم الفساق» را در جای دیگری داشته باشیم. این‌جا تقیید و تخصیص سخت می‌شود و تا وقوع آن محرز نشود، نمی‌توان سراغ تقیید و تخصیص رفت. این‌جا این سؤال مطرح می‌شود که تکریم علما را به عدم تکریم فاسق، تقیید بزنیم یا عدم تکریم فساق را به تکریم علما، تقیید بزنیم. در اولی این می‌شود که علما را تکریم کن، مگر عالم فاسق را، در حالی که در دومی نتیجه برعکس است، یعنی فاسقان را تکریم نکن، مگر این‌که عالم باشد. گویی می‌خواهد بگوید عالم ولو فاسق هم باشد، بالأخره قابل تکریم است. در حالت اول عالم فاسق را نباید تکریم کرد، اما در دومی، باید تکریم کرد. مشهور علمای ما حالت اول را پذیرفته‌اند و ظاهرا اصلا متوجه حالت دوم نبوده‌اند یا آن را نپذیرفته‌اند که شاید علت آن ذهنیت منفی بوده که نسبت به فاسق بوده است. حالا اگر مثال را تلطیف کنیم و بگوییم در جایی داریم، «الکرم العلما» و در جایی داریم «لا تکرم السیئین» یا حتی خفیف‌تر، «لا تکرم الزبائن» یا «لا تکرم الخرق». یعنی بداخلاقان را تکریم نکن. یا بدلباسان یا ژنده‌پوشان را تکریم نکن. مثال‌ها را بیش از هم می‌شود تلطیف کرد. لو فرض اگر چنین چیزهایی داشته باشیم، کدام را به کدام باید تقیید کنیم؟ علمای بدخود، یا بدلبا و ژنده‌پوش را تکریم نکنیم، یا در بین بدخویان و بد لباسان و ژنده‌پوشان، علما را استثنا کنیم و به جهت علمشان مورد تکریم قرار دهیم. در مباحث اصول فقه گفتیم که اگر آقایان متوجه بوده‌اند و آن را نپذیرفته‌اند که تکلیف روشن است، اما اگر متوجه آن بوده‌اند، ظاهرا دلیل بر آن ارائه نکرده‌اند و با مثال‌های خاص مانند عدم تکریم عالم فاسق، خیال خودشان را راحت کرده‌اند. حالا اگر دستور این باشد که «اکرم کل عالم»، خود این لفظ تأکیدی کار را راحت می‌کند و معلوم می‌شود که هر چند بدخود، بدلباس، ژنده‌پوش و حتی فاسق را نباید تکریم کرد، اما عالم را، ولو بدخو، بدلباس، ژنده‌پوش و حتی فاسق باشد، باید به نوعی تکریم نمود. امیدوارم این عرایض بهانه حمله قشریون به من نشود. هیچ کس طرف‌دار افراد فاسق، نیست، فقط چون مثال مشهور بود، ناچار شدم بگویم، و الا مثال‌های خودن بهتر بود و شاید شماها مثال‌های بهتری پیدا کنید.

مثال دیگری هم عرض کنم و برویم سراغ ادامه مطلب حدیث اصلی. مثال مشهوری در فقه هست که امام معصومی علیه‌السلام در کفاره بعضی خطاها فرموده‌اند: «أعتق رقبة» و هیچ قیدی به آن نزده‌اند، پس چه برده کافر باشد، چه مسلمان و چه به طور خاص مؤمن، در تحقق کفاره تأثیری ندارد و هر کدام را آزاد کند، کفاره انجام شده است. حالا در جای دیگری فرموده‌اند: «أعتق رقبة مؤمنة». در این مورد خاص سؤال پیش می‌آید که آیا امام در این‌جا خواسته‌اند دستور قبلی را قید بزنند و منظور این بوده که حتما باید برده مؤمن باشد تا کفاره محقق شود؟ آن‌جا عرض کردیم که اگر این امر محرز شود، حرفی نیست، اما اگر احتمالات دیگری مطرح باشد، نمی‌توانیم قید بزنیم. مثلا ممکن است امام علیه‌السلام خواسته باشند استحبابی را بیان کنند که بهتر است برده مؤمن باشد که در این صورت اصلا تقییدی در کار نیست. یا شاید شرایط راوی دوم این بوده که لازم بوده در آن شرایط خاص اقدام به آزادی برده مؤمن کند و نَه برده کافر. عرض را خلاصه کنم و تمام. در هر جا باید محرز شود که کلام الله عز و جل یا کلام معصوم علیه‌السلام، یا بهتر است بگوییم مجموعه این‌ها درصدد تقیید و تخصیص بوده‌اند، حالا اگر این منظور محرز شد، سلمنا، اما اگر محرز نشد، نمی‌توانیم با کلمات بازی کنیم و تقیید یا تخصیص بزنیم. در حدیث آخری که امام علیه‌السلام در بخشی از آن فرمودند: «مَنْ رَفَعَ رایَةَ ضَلالَةٍ، فَصاحِبُها طاغوتٌ» اگر برای کسی محرز شد که امام در صدد آن بوده اند که روایت «کُلُّ رایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قیامِ الْقائِمِ فَصاحِبُها طاغوتٌ …» را مقید کنند و بگویند منظور کل رایة نبوده، بلکه فقط بعضی رایت‌ها بوده‌اند، خب! مقید کند، خودش می‌داند و خدای خودش. اما اگر محرز نشد، نمی‌تواند چنین کاری کند که دیدیم چنین چیزی نَه تنها محرز نیست، بلکه ممتنع است.

باز هم از این دست روایات داریم که فعلا به همین مقدار بسنده می‌کنیم و بحث هر کدام را به زمانی موکول می‌کنیم که قرار است خود آن‌ها را بررسی کنیم.

حالا عده‌ای برای مقابله با این دستورات و مخالفت با این فرمایشات معصومین علیهم‌السلام، دلایلی تراشیده‌اند که در این‌جا به اختصار آن‌ها مروز و بررسی می‌کنیم.

1) بعضی گفته‌اند این احادیث مخالف آیات و روایات متعددی است که امر به معروف و نهی از منکر را واجب دانسته‌اند. همه ما قبول داریم که این دو از فرائض الهی است و در صورت بودن شرایط، نباید ترک شود. پس اگر شرایطش بود، نباید ترک کرد و لازم است نسبت به اقامه آن اقدام کرد، حالا اگر امام علیه‌السلام فرمودند فلان جا، یا فلان زمان این کار را نکنید، پس معلوم می‌شود شرایطش نیست و نباید کاسه داغ‌تر از آش شد و برای انجام آن اصرار کرد. فراموش نکنیم ما شیعه اهل بیت رسول الله هستیم و نباید از آن‌ها جلو بزنیم که گمراه می‌شویم. اما مهم‌تر این‌که چه کسی گفته است که در نبود حکومت حق، امر به معروف و نهی از منکر تعطیل می‌شود. در زمان ائمه، از امام مجتبی تا امام عسکری علیهم‌السلام، حکومت حق بر قرار نبود و قدرت حکومتی در اختیار غاصبان آن بودف اما نَه این امامان همان و نَه بسیاری از اصحاب ایشان، این دو فریضه الهی را ترک نکردند. از زمان غیبت امام عصر تا کنون هم، قرن‌های متمادی حکومت در اختیار شیعیان نبود، اما چه در زمان حکومت‌های مدعی تشیع و چه در زمان مخالفان آن‌ها، این دو فریضه الهی ترک نشد و علمای دینی و سایرینی که مقید به احکام الهی بودند، به آ ناهتمام داشتند.

2) بعضی هم گفته‌اند که بدون حکومت، حدود الهی را نمی‌توان اجرا کرد. در پاسخ باید عرض کرد اولاًا چه کسی گفته حتما حکومت غیر معصوم هم باید حدود الهی اجرا کند؟ این یک امر اخلافی است که اول باید اصل آن روشن شود. ثانیاً با فرض این‌که در زمان غیبت هم لازم باشد همه حدود الهی اجرا شود، بسیاری از آن‌ها در غیر داشتن حکومت هم قابل اجرا است و اجرا هم شده است. حال بماند که در زمان حکومت‌های شیعی هم تعدادی از حدود الهی به جهاتی تعطیل شده‌اند.

3) بعضی هم مثال قیام مختار، زید بن امام سجاد، شهید فخ و … را آورده‌اند و مدعی شده‌اند که ائمه موافق این قیام‌ها شده‌اند. داتان این قیام‌ها مفصل است و فعلا مجال آن نیست، اما به همین‌مقدار بسنده کنم که بعضی از افراد مانند مختار الثقفی را هر چند بسیاری کوشیده‌اند تطهیرش کنند، اما اگر گزارشات و روایات غیر معتبر را چه در مدح او باشد و چه در ذم او، کنار بگذاریم، می‌بینیم که هیچ روایت و گزارش قطعی در تأیید و مدح او و قیامش نیست و حتی اگر امام سجاد علیه‌السلام از کشته شدن قاتلان واقعه کربلا خوشنود شده باشند، به معنای تأیید قاتل نیست، بلکه ممکن است ظالمی به دست ظالمی کشته شده باشد. یا اگر فرموده‌اند (الکشی، ح 197) او را به واسطه کارهایی مانند کشتن قاتلان ما، انتقام و خون‌خواهی ما، همسر دادن بیوه‌های ما و تقسیم مال در زمان تنگستی، او سبّ نکنید، اولاً این‌که اگر سبّ را دشنام بگیریم که کلا نباید کسی را دشنام داد و اگر بگوییم منظور از سبّ بدگویی است، سلمنا، بنا به دستور امام علیه‌السلام به واسطه این کارهایی کرده است، ولو از روی ریا و طمع در موفقیت قیامش بوده باشد، حداقل این کارهای خوب را کرده است و وقتی امام علیه‌السلام فرموده‌اند، نباید بدگویی کنیم، اما این به معنای خوب بودن او و قیامش نیست. یا مثلا در کتاب السرائر (ج 3، ص 567) آمده است که زمان قیامت، حضرت رسول الله، به همراه امیر مؤمنان و حسنین علیهم‌السلام بر شفیر جهنم گذر می‌کنند و مختار از میان آتش چندین بار از آن‌ها یاری می‌خواهد، اما حضرت رسول الله جوابش را نمی‌دهند، امیر مؤمنان هم بی‌اعتنایی می‌کنند، اما وقتی از امام حسین کمک می‌طلبد و می‌گوید من قاتل دشمنان شما هستم، نبی مکرم اسلام می‌فرمایند که او نجات بده و امام حسین هم بلافاصله او را نجات می‌دهند. واقعا عجیب است که عده‌ای این را در مدح مختار و قیام او دانسته‌اند، اگر چنین بود، الله تعالی نباید او را در آتش قهر خود می‌سوزاند. این حدیث در اصل در ذم او او است و در کرامت و بخشش این بزرگواران که شفاعت می‌کنند و او را به واسطه کاری که کرده است، نجات می‌دهند. تازه همه این‌ها در صورتی است که این روایت را معتبر بدانیم، چرا که محل کلام است و در اعتبار آن اختلاف نظر هست. کم نیستند این دست روایات که حتی اگر کسی آن‌ها را معتبر هم بداند، معلوم می‌شود که مختار هیچ تأییدی از امام زمانش برای قیام خود نداشته و تئمه بعدی هم اصل قیام او را تأیید نکرده‌اند. اما در مقابل گزارش‌ها و روایات معتبر متعددی داریم که در ذم مختار صادر شده است. مثلاً مرحوم کشی (معرفة الرجال، ح 200) از جبرئیل بن احمد از محمد بن عیسی العبیدی از محمد بن عمرو بن سعید الزیات و از یونس بن یعقوب البجلی از امام باقر علیه‌السلام روایت کرده است که مختار نامه و هدایایی خدمت امام سجاد علیه‌السلام فرستاد، اما امام علیه‌السلام فرستاده او را از خانه خود راندند و فرمودند من هدیه کذابین را نمی‌پذیرم. آن‌ها هم نام امام علیه‌السلام را محوکرده و نام محمد حنفیه را به جای آن نگاشتند. این حدیث معتبر درجه یک است و می‌بینیم که امام علیه‌السلام او از کذابین معرفی کرده و عملا قیام او تأیید نکرده، بلکه به معنایی نفی هم می‌کنند.  یا هم او (معرفة الرجال، ح 400) از سعد بن عبدالله از محمد بن خالد الطیالسی از عبدالرحمن بن ابی‌نجران از عبدالله بن سنان که همه از ثقات درجه هستند، از ابوعبدالله، امام صادق علیه‌السلام عده‌ای از جاعلان حدیث و دروغ‌گویان را نام می‌برد و وقتی نوبت به امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند که ایشان به مختار مبلتی شد. حالا مختار با این و.ضعیت چگونه می‌خواهد این احادیث معتبر را مخدوش کند.

وضع زید بن علی بن حسین علیهماالسلام متفاوت است. در این‌جا هم، مثل هر جای دیگری باید سراغ گزارشات و روایات معتبر رفت، نَه این‌که به جهت تأیید یا تخریب او، گزینشی عمل کرد. اگر روایات غیر معتبر موافق و و مخخالف او را کنار بگذاریم، چنین به نظر می‌رسد که او هیچ‌گاه ادعای امامت نداشته و در قیامش هم نیت خوبی داشته است. بنا بر گزارش شیخ الطائفه (الرجال، ش 2565) در حدود 42 سالکی و در سال 121، یعنی هفت سال پس از آغاز امامت امام صادق علیه‌السلام به شهادت رسید. در ذم خود او گزارش‌ها و روایات متعددی هست که فقط یکی از آن‌ها سنداَ معتبر است. مرحوم الکشی (الرجال للکشی، ح 420) خبر معتبری دارد که که سعید بن منصور که از سران زیدیه بود، ادعا می‌کند که زید شرب نبیذ می‌کرد. راوی این سخن سعید بن منصور را انکار می‌کند و وقتی با تأکید سعید بن منصور مواجه می‌شود، می‌گوید که اگر چنین هم باشد، زید نَه نبی است و نه وصی، بلکه از فرزندان انبیا است که اشتباه کند. علی ای حال! هر چند سند این گزارش معتبر است، اما کلام سعید بن منصور قابل اعتماد نیست و نمی‌توان چنین چیزی را درباره زید بن علی پذیرفت. ثقة الاسلام الکلینی (الکافی، ح 438) روایت معتبری دارد که امام صادق علیه‌السلام از این‌که مؤمن طاق پاسخ زید را داده و در قیام او شرکت نکرده‌اند، خشنود شدند که این تکلیف ما را در این بحث روشن می‌کند. ناگفته نماند که روایاتی نیز در تأیید شدید او هست که بعضا علاوه بر خود او قیامش را نیز تأیید می‌کند، اما همگی از باب سند ضعیف هستند. البته شیخ صدوق (الأمالی، ص 336) روایت معتبری دارد که امام صادق علیه‌السلام خانواده و بازمانداگان زید را مورد حمایت مالی قرار دادند که به نظر حقیر با توجه به مطالب گذشته دلیل بر تأیید کار او نیست و طبیعی است که امام علیه‌السلام خانواده او را که نسبت فامیلی نزدیکی با ایشان دارند، تحت پوشش خود قرار دهند و رها نکنند. شبیه این روایت را مرحوم الکلشی (الرجال للکشی، ح 622) نیز دارد. محمد بن ابراهیم النعمانی (الغیبة للنعمانی، ص 229) نیز گزارش معتبری دارد که نشان از اعتقاد زید بن علی به امام باقرj دارد، اما امامت امام صادق علیه‌السلام را حداقل در زمانی که قیام کرد، نپذیرفته بود و ظاهرا خود را قائم آل محمد می‌دانسته است. در روایت معتبر دیگری از مرحوم الکشی (الرجال للکشی، ح 666) آمده است که امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «خدا عمویم زید را رحمت کند، حتی یک ساعت نتوانست از روی قرآن عمل کند». این سخن را به دو معنا می‌توان برداشت کرد. یکی آن‌که او در طول عمرش یا قیامش، چنین نکرد و دوم آن‌که او قصد داشت در صورت پیروزی به دستور قرآن عمل کند، اما فرصت نیافت. بعضی به واسطه اظهار ترحم امام علیه‌السلام ، معنای دوم را پذیرفته‌اند که به نظر حقیر هم گزینه بهتر همین است، اما این دلیل بر نیت خیر او است و نه اقدام درست او در قیام. چون دوستان اشاره کردند، عرض می کنم که از مرحوم الکشی (الرجال للکشی، ح 668)، روایتی هست که زید بن علی، امام صادق علیه‌السلام را امام خود در حلال و حرام دین معرفی می‌کند که معتبر نیست. البته این نکته را هم از باب تأکید تکرار کنم بعضی از روایات در ذم زید ضعف سند دارند و همان‌طور که روایات ضعیف در تأیید او و قیامش، نمی‌تواند مبنا قرار گیرد، روایات ضعیف در ذم او و قیامش را هم نمی‌توان مبنا قرار داد. در معانی الأخبار (ص 329) نیز روایت معتبری هست که امام صادقj می‌فرمایند که در کار بین او و ایشان دخالت نشود و در ادامه می‌فرمایند که مرگ همه ما همراه با سعادت است، اگر چه به اندازه دوشیدن شیر باشد که ظاهرا کنایه از اندک بودن آن است که متن جالب و مهمی دارد. در الکافی (ح 15196) نیز حدیث معتبری هست که امام صادق علیه‌السلام ضمن عالم و صدوق معرفی کردن زید، فرموده‌اند که به دنبال دعوت مردم به سوی خویش نبود، بلکه به دنبال الرضا من آل محمد بود و اگر موفق می‌شد، به وعده‌اش وفا می‌کرد که این نیز نشان از نیت خیر او دارد، ولو عملش نادرست بوده باشد، چیزی شبیه قیام مشرقی‌ها که پیش از این اشاره شد. مجموعه احادیثی را که روایت کردم، در رجال کشی (ش 248، 328، 329، 419، 420، 429، 442، 505، 622، 656، 666، 668، 706 و 788) موجود است و البته این‌ها و آن‌ها که در این جا از الکافی یا کتب صدوق روایت کردم، همه احادیث و گزارش‌های مربوط به زید الشهید نیست. مشهور اصحاب ما از باب گزارش‌های تاریخی او را فردی عابد و زاهد دانسته‌اند که خودش و قیامش مورد تأیید ائمه علیه‌السلام بوده است که دیدیم این مورد اخیر درست نیست. با توجه به همین گزارش‌ها، معلوم می‌شود که زیدیه پس از او به وجود آمد و خود در پیدایش این مذهب نقشی نداشت. زیدیه، امامت امام باقر را منکر شده و امامت برادر ایشان، زید را پذیرفتند و معتقدند که هر فاطمی شجاع و سخاوتمندی که بر علیه ظلم قیام کند، واجب الاطاعه است و این ویژگی‌ها در زید وجود داشت. البته دیدیم که این، نظرخود زید نیست و او حداقل امامت برادرش، امام باقرj را انکار نکرده است. پس از زید فرزندانش، یحیی، محمد و ابرهیم قیام کردند که اولی به دست امیر جوزجان در خراسان، دومی به دست عیسی بن ماهان در مدینه و سومی به دستور منصور، خلیفه عباسی در بصره به شهادت رسیدند. در مورد فرزندانش نیز حداقل محمد بن زید، مؤسس این فرقه نبوده است، چرا طبق روایت معتبر مرحوم صدوق در عیون اخبارالرضا علیه‌السلام (ج 1، ص 28)، امام کاظم علیه‌السلام ، او را به اتفاق جمعی دیگر از سادات، شاهد به امامت امام رضا علیه‌السلام ، پس از خودشان گرفته و او نیز قبول کرده است که با توجه به تشکیل فرقه زیدیه در اواخر ایام امامت امام صادق علیه‌السلام، محمد بن زید از این اتهام مبری می‌شود. نقل‌های تاریخی هست که یحیی را نیز تبرئه می‌کند و مبین آن است که پدر خود را امام نمی‌دانسته است. ظاهراً ابرهیم نیز مؤسس این فرقه نبوده‌اند، بلکه گروه‌های سه‌گانه آن، هر کدام مؤسسی غیر از این‌ها داشته است. جمع‌بندی این‌که هر چند خودش انسان درستی بوده و چه بسا نیتش در قیام هم درست بوده، اما نَه قیامش مورد تأیید ائمه علیهم‌السلام بوده است و نَه ترغیب به شرکت در قیام او کرد‌اند، بلکه از عدم حضور در قیام او استقبال کرده‌اند.

چند نکته‌ای هم دباره شهیدئ فخ بگویم و بگذریم. حسین بن علی، معروف به صاحب فخ و شهید فخ از نوادگان امام حسن علیه‌السلام و است که از مادر به امام حسین علیه‌السلام می‌رسد. ایشان نیز وضعیتی شبیه زید الشهید دارد. ایشان در سال 169 بر ضد عباسیان قیام کرد و در منطقه فخ در نزدیکی مدینه به شهادت رسید. ظاهرا خودش انسان درستی بوده، اما ائمه علیهم‌السلام، قیامش را تیید نکرده‌اند.

می‌بینیم که قیام‌های مختلفی که نام برده شد، هیچ کدام مورد تأیید ائمه علیهم‌السلام نیست که بخواهد روایات معتبری مانند «الزم الإرض» یا «کل الرایة» را تخصیص بزند یا ل آن را زیر سؤال ببرد.

4) بعضی هم گفته‌اند این دست روایات با آیات قتال فی سبیل الله مخالف است و باید کنار گذاشته شود. ما هم قبول داریم که اگر روایتی مخالف آیات کلام الله بود، باید کنار گذاشته شود، اما نکته در این‌جا است که روایات مورد بحث ما، مخالف این آیات و هیچ آیه دیگری نیست. گاهی قتال در مقام دفاع است که طبیعتا از باب تخصص، خارج از بحث ما است و گاهی در باب قیام که این مورد، مورد بحث ما است. این دست آیات قرآن نَه در جواز قیام است و نَه در جواز جهاد ابتدایی، لذا مخالفتی با روایا مورد بحث ما ندارد.

5)  مخالفان این روایات، برای مخالف خود، گاهی به روایات هم استناد کرده‌اند که بعضی را پیش از این بررسی کردیم و دیدیم که هر چند بعضی از باب سند معتبر درجه یک یا درجه دو بودند، اما استناد هیچ کدام درست نبود. روایات دیگری هم مورد استناد قرار گفته‌اند که به اجمال بررسی می‌کنیم.

      یکی حدیث نبوی «نصبوا علی الخسب و نشروا بامناشیر» است که جدای از بررسی متن آن که محل تأمل است، در کتب منبع شیعه در سده‌های نخستین نیست، بکه در کتل مکتب خلفا آمده است که حداقل سند آن از منظر هیچ کدام از محدثین مکتب اهل بیت علیهم‌السلام معتبر نیست و استناد بعضی افراد به آن برای کنار گذاشتن روایات معتبر مانع قیام، از باب «الغریق یتشبث بکل حشیش» است، یعنی مانند چنگ انداختن غریق به هر خس و خاشاکی است که مایه نجات او نیست. این حدیث در کنزالعمال (ج 1، ح 1081) و شبیه آن در المعجم الکبیر (ج 20، ح 722) آمده است که از کتب مکتب خلفا هستند.

      دیگری حدیث نبوی « سیکون امراء تعرفون و تنکرون، فمن نابذهم نجا و من اعتزلم سلم». اولاً این‌که این حدیث در باب جواز قیان نیست، بلکه در باب عدم هم‌کاری و هم‌نشینی با سلاطین جور و کناره‌گیری از آن‌ها است. ثانیاً این حدیث نیز ابتدا در کتب مکتب خلفا آمده و انتسابش به نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله معتبر نیست و قرن‌ها بعدش در کتب ما وارد شده است. این حدیث در المعجم الکبیر (ج 11، ح 10973) و جامع الصغیر (ج 2، ح 4781) آمده است.

      حدیث دیگر، حدیثی در الکافی (ح 2322) است که سدیر الصیرفی به امام صادق علیه‌السلام اعتراض می‌کند که شما یاران فراوانی دارید و چرا بر ضد حکام جور قیام نمی‌کنید، این کار شما خطا است. در این حدیث آمده است که شدیر یاران امام را صدهزار، بلکه دویست‌هزار و حتی نیمی از دنیا می‌داند. امام علیه‌السلام در جواب می‌فرمایند که چنین نیست و زمانی که به گله‌ای از بزها می‌رسند، می‌فرمایند که من اگر به تعداد این‌ها یار واقعی داشتم، قیام می‌کردم و وقتی سدیر بزها را می‌شمرد، می‌بیند فقط هفده رأس هستند. حدیث کمی مفصل‌تر است و من فقط خلاصه‌اش را خدمتتان عرض کردم. اولاً سند این حدیث به واسطه ابراهیم بن اسحاق الاحمری هم از نظر حدیثی ثقه نیست و هم متهم در دین است، معتبر نمی‌باشد. ثانیاً حتی اگر کسی هم آن را به واسطه کتاب الکافی معتبر بداند، می‌بینیم که اصلاً ربطی به قیام غیر معصوم ندارد و استناد به آن از عجایب است.

      حدیث دیگر از کتاب دعائم الاسلام (ج 1، ص 342) است. فارغ از این‌که نعمان بن محمد المغربی کیست و آیا ثقه هست یا خیر، این حدیث مرسل است و مرسلات ابن حیون یا همان نعمان بن محمد المغربی در قرن چهارم از قاعده کلی مرسلات استثنا نیست و نتیجتاً این حدیث هم معتبر نیست. ناگفته نماند ابن عیون در این حدیث مرسل از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند که اگر برای اسلام به تعداد اهل بدر، یعنی 313 نفر جمع شوند، تغییر و قیام برای او واجب می‌شود. البته در نسخه‌ای از این کتاب که در اختیار علامه مجلسی بوده است، به جای اسلام، امام آمده است که می‌شود اگر برای امام 313 نفر جمع شوند، قیام بر او وجب می‌شود که اگر نسخه علامه مجلسی را درست بدانیم، متن حدیث هم به کار این افراد نمی‌آید.

      حدیث دیگری که به آن متمسک شده‌اند، مرسله‌ای در کتاب السرائر (ج 3، ص 569) ابن ادریس حلی است. در این حدیث آمده است که در حضور امام صادق علیه‌السلام درباره قیام‌کننده از آل محمد صحبت شد و ایشان فرمودند که من و شیعه من تا زمانی که خروج‌کننده‌ای از آل محمد قیام کند، همواره در خیر قرار داریم و من دوست دارم که خروج‌کننده‌ای از آل محمد خروج کند و بر من است نفقه خاندان او. اولاً این‌که بیاری از محدثین ما، این خروج کننده، امام دوازدهم دانسته‌اند که امام صادق علیه‌السلام با این عبارات خواسته‌اند جایگاه او را نزد خود بیان کنند و ربطی به قیام غیر معصوم ندارد. این مطلب با متن حدیث هماهنگ‌تر است. ثانیاً این حدیث مرسل است و ابن ادریس قرن ششمی، آن را از ابوعبدالله السیاری قرن دوم روایت کرده است. ثالثاً، حتی اگر مرسلات ابن ادریس در کتاب السرائر را هم از قاعده کلی مرسلات استثنا کنیم، باز هم این حدیث به ابوعبدالله السیاری از فردی از اصحابش بر می‌گرد که ابوعبدالله، احمد بن محمد السیاری از افراد ضعیف و حتی فاسد المذهب است. حال بماند که او از فرد مجهولی روایت کرده است.

      حدیث آخری که سراغ دارم، حدیثی است که از قول نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گوید: «یخرج ناس من المشرق، فیوطئون للمهدی یعنی سلطانه». یعنی مردمی از مشرق خروج می‌کنند، پس شرایط را برای مهدی فراهم می‌کنند، یعنی برای سلطنتش. این حدیث تداعیگر همان حدیث قیام مشرقی‌ها است که پیش از این بررسی کردیم، با این تفاوت که معتبر نیست. این حدیث هم در کتب اولیه حدیثی مکتب اهل بیت علیهم‌السلام نیامده است و حقیر قدیمی‌ترین گزارش آن را در سنن ابن ماجه (ج 2، ح 4088) قرن سوم یافته‌ام. سند این حدیث از منظر محدثین مکتب اهل بیت علیهم‌السلام مجهول هستند و حدیث غیر معتبر است. در ضمن متهم به جعل هم هست، چرا که از این دست از احادیث که متضمن مفاهیمی مانند قیام، مشرق، خراسان، پرچم‌های سیاه و مهدی است در اوایل دعوت داعیان بنی‌العباس و حتی حکومت ایشان بسیار جعل شد تا در کنار شعار «الرضا من آل محمد» که شعار اعتقادی بنی‌العباس بود، راه را برای همراهی مردم با آن‌ها فراهم کند. ظاهرا این‌که منصور دوانیقی، دومین خلیفه بنی‌العباس، نام فرزند خود را محمد گذاشت و او را به مهدی ملقب کرد، از همین باب بوده است. مهدی عباسی، سومین خلیفه بنی‌العباس بود که بین سال‌های 136 تا 158، هجری، یعنی حدود 22 سال حکومت کرد و بعد از او فرزندش، هادی عباسی حدود 14 ماه و بعد از او، فرزند دیگرش یعنی هارون الرشد برای 23 سال حکومت کردند. نمی‌خواهم بگوین همه احادیثی که این مضامین را دارند، جعلی هستند، اما در مورد آن‌ها باید خیلی دقت کرد.

فعلاً مطلب دیگری سراغ ندارم، اما اگر عزیزان به دلیلی دیگر برخوردند، بفرمایند که بررسی کنیم.

این بحث را با دو حدیث معتبر به پایان می‌برم و می‌روین سراغ سایر مطالب روایت اصلی.

1) حدیث اول: مرحوم ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح 8228) از محمد بن یحیی العطار از محمد بن حسین بن ابی‌الخطاب از علی بن نعمان از سوید بن مسلم القلانسی از بشیر الدهان از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده است که به ایشان عرض کردم: «إِنّی رَأَیْتُ فی الْمَنامِ أَنّی قُلْتُ لَکَ: «إِنَّ الْقِتالَ مَعَ غَیْرِ الْإِمامِ الْمُفْتَرَضِ طاعَتُهُ، حَرامٌ مِثْلُ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزیرِ؟» فَقُلْتَ لی: «نَعَمْ! هُوَ کَذَلِکَ» فَقالَ أَبوعَبْدِاللهِ علیه‌السلام: «هُوَ کَذَلِکَ، هُوَ کَذَلِکَ.» یعنی: «همانا در خواب دیدم که به شما عرض کردم: «همانا کارزار همراه غیر امامی که مفترض الطاعه است، حرام است مانند مردار و خون و گوشت خوک؟» پس به من فرمودید: «آری! چنین است.» پس ابوعبدالله، امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «چنین است، چنین است.»»

اگر کسی ایت حدیث را به واسطه رجالی، یا وجود در الکافی یا هر طریق دیگری معتبر بداند، متوجه می‌شود که کارزار همراه غیر معصوم در چه حدی از ممنوعیت است، اما اگر کسی آن را به هر دلیلی معتبر نداند، خود می‌داند و خدای خودش.

اما سند حدیث، این حدیث را ایشان در الکافی (ح 8226) برای بار دیگری روایت کرده‌اند. مرحوم شیخ الطائفه هم همین حدیث را در التهذیب (ج 6، ح 226) از ثقةالاسلام الکلینی روایت کرده است. در سند حدیثی که روایت کردم، همه ثقات درجه یک هستند، مگر بشیر الدهان که بر مبنای ما از ثقات درجه دو است و اما عده‌ای از بزرگان رجالیون، او را مجهول می‌دانند. پس حدیث برای ما معتبر درجه دو می‌شود و برای عده‌ای دیگر، غیر معتبر، مگر به صرف وجود در کتاب الکافی، بخواند برای آن اعتباری قائل باشند. نقل التهذیب هم با همین سند است، اما در شماره 8226، مرحوم ثقةالاسلام الکلینی از محمد بن حسن الطاطری از من ذکره از علی بن نعمان،‌ به باقی سند روایت کرده است که این «من ذکره» مجهول است، مگر آن‌که کسی به واسطه محمد بن حسن الطاری، او را توثیق کند.

2) حدیث دوم: مرحوم شیخ صدوق در الخصال (ص 139، ح 158) از پدرش از سعد بن عبدالله القمی از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از پدرش از حماد بن عیسی از عمر بن اذینه از ابان بن ابی‌عیاش از سلیم بن قیس الهلالی روایت کرده است که «سَمِعْتُ أَمیرَالْمُؤْمِنینَ، عَلیّاً علیه‌السلام یَقولُ: «احْذَروا عَلَی دینِکُمْ ثَلاثَةً. رَجُلًا قَرَأَ الْقُرْآنَ، حَتَّی إِذا رَأَیْتَ عَلَیْهِ بَهْجَتَهُ، اخْتَرَطَ سَیْفَهُ عَلَی جارِهِ وَ رَماهُ بِالشِّرْکِ.»  فَقُلْتُ: «یا أَمیرَالْمُؤْمِنینَ! أَیُّهُما أَوْلَی بِالشِّرْکِ؟»  قالَ: «الرّامی. وَ رَجُلًا اسْتَخَفَّتْهُ الْأَحادیثُ. کُلَّما أُحْدِثَتْ أُحْدوثَةُ کَذِبٍ، مَدَّها بِأَطْوَلَ مِنْها وَ رَجُلًا آتاهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ سُلْطاناً، فَزَعَمَ أَنَّ طاعَتَهُ طاعَةُ اللهِ وَ مَعْصیَتَهُ مَعْصیَةُ اللهِ وَ کَذَبَ،  لِأَنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلوقٍ فی مَعْصیَةِ الْخالِقِ. لا یَنْبَغی لِلْمَخْلوقِ أَنْ یَکونَ حُبُّهُ لِمَعْصیَةِ اللهِ. فَلا طاعَةَ فی مَعْصیَتِهِ وَ لا طاعَةَ لِمَنْ عَصَی اللهَ. إِنَّما الطّاعَةُ لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لِوُلاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّما أَمَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطاعَةِ الرَّسولِ لِأَنَّهُ مَعْصومٌ مُطَهَّرٌ لا یَأْمُرُ بِمَعْصیَتِهِ وَ إِنَّما أَمَرَ بِطاعَةِ أُولی الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصومونَ مُطَهَّرونَ لا یَأْمُرونَ بِمَعْصیَتِهِ.» یعنی: «شنیدم امیر مؤمنان،‌علی علیه‌السلام می‌فرمود: «دینتان را از سه چیز بر حذر دارید. فردی که قرآن می‌خواند، تا حنگامی که دیدی در چهره‌اش، شادیش را، بکشد شمشیرش را بر چهره‌اش و او را به شرک متهم کند.» پس عرض کردم: «ای امیر مؤمنان! کدامشان به شرک اولی‌تر است؟» فرمودند: «تهمت‌زننده. و (دوم) فردی که خفیف کند او را اتفاقات جدید. هر حادثه دروغ جدیدی که روی آورد، طولانی‌تر از آن ادامه‌اش دهد و (سوم) فردی که الله عز و جل به او سلطنتی دهد، پس تصور کند که اطاعت او، اطاعت الل هاست و سرپیچس از او، سرپیچی از الله، در حالی که دروغ گفته است،‌چرا که طاعتی نیست برای مخلوق در معصیت خالق. نشاید برای مخلوق که باشد دوستیش برای معصیت الله. پس نیست طاعتی برای معصیت او و نَه طاعتی برای کسی که عصیان کند الله را. این است و جز این نیست که طاعت برای الله و برای رسولش و برای اولی‌الامر است و این است و جز این نیست که امر کرد الله عز و جل به طاعت رسول، چرا که او معصوم مطهَّر است که امر به معصیت او نمی‌کند و این است و جز این نیست امر کرد به طاعت اولی‌الامر، چرا که آن‌ها (هم) معصوان مطهَّرون هستند که امر نمی‌کنند به معصیت او.»»

همه افراد سند این حدیث، بنا بر مشهور از ثقات درجه یک هستند، مگر کسی بخواهد وثاقت ابان بن ابی‌عیاش را مخدوش کند که کمتر کسی چنین می‌کند. اما از آن‌جایی که بر مبنای ما و بیش‌تر محدثین مکتب اهل بیت علیهم‌السلام، این حدیث کاملاً معتبر است، مختصری در باب گروه سوم در این حدیث صحبت می‌کنیم. البته هر فراز این حدیث خودش بحث مفصلی می‌طلبد که بسیار هم کاربردی و مبتلا به است، اما ما به مقتضای بحث خودمان، فقط مختصری درباره گروه سومی که امیر مؤمنان ما را به جهت حفظ دینمان از آن‌ها بر حذر داشته است، چند نکته‌ای را عرض می‌کنیم. می‌بینیم که اطاعت محض بر اساس این روایت که مؤید قرآنی صریح هم دارد، تنها از سه کس معنا دارد. یکی الله تعالی که خالق متعال است و دوم و سوم، رسول الله و اولی الامر که از گناه و ناپاکی در امان قرار گرفته‌اند و به همین جهت الله تعالی، اطاعت از آن‌ها را هم واجب کرده است. تکلیف تشخیص رسول الله که روشن است و بر اساس اعتقادات شیعه اهل بیت، تکلیف اولی‌الامر که معصوم و مطهَّر هم هستند، کاملا واضح است. این‌ها با احتساب حضرت صدیقه کبری سلام‌الله‌علیه، فقط سیزده نفر هستند و نَه بیش‌تر. پس اطاعت محض از غیر الله و این چهارده نفر، ممنوع است، لذا اگر کسی اطاعت محض از ما خواست، خلاف امر الهی خواسته و نَه تنها خود معصیت الله تعالی کرده که دیگران را هم به معصیت او فرا می‌خواند. حتی اگر خود فرد چنین مطالبه‌ای نداشته باشد، اما دیگران برای او بخواهند، باز هم معصیت الله تعالی است. حال اگر خود آن فرد راضی به این کار باشد، خودش هم عاصی است و اگر راضی نباشد، باید به اشکال مختلف مانع آن شود و اگر چنین نکند، باز هم راه عصیان الهی پیش گرفته است. حال اگر کسی از صاحبان الویه که دیدیم طاغوت هستند و ما موظف هستیم از همراهی آن‌ها خودداری کنیم، اگر خودشان یا طرف‌دارانشان طلب اطاعت محض از خود یا رهبرشان را داشته باشند، به طریق اولی مصداق طاغوت و باطل هستند. البته متوجه هستید که این عرض بنده، دلیل بر تبرئه سایر صاحبان رایة قبل خروج سفیانی نیست، بلکه آن‌ها هم طاغوت و باطل هستند و این‌ها به طریق اولی و به دلایل مضاف، مصداق طاغوت و باطل می‌باشند. و السلام علی من اتبع الهدی.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه