الحدیث 25 / 2

2/25- عنه، بإسناده: عن ابن بکیر قال: سألت أباالحسن علیه‌السلام عن قوله: وَ لَهُ أسْلَمَ مَنْ فی السَّماواتِ وَ الْأرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً قال: «أنزلت فی القائم علیه‌السلام إذا خرج بالیهود و النصاری و الصابئین و الزنادقة و أهل الردة و الکفار فی شرق الأرض و غربها فعرض علیهم الإسلام، فمن أسلم طوعا أمره بالصلاة و الزکاة و ما یؤمر به المسلم و یجب لله علیه، و من لم یسلم ضرب عنقه، حتی لا یبقی فی المشارق و المغارب أحد إلا وحد الله.» قلت: جعلت فداک، إن الخلق أکثر من ذلک. فقال: «إن الله إذا أراد أمرا قلل الکثیر و کثر القلیل.»[1]
—————————————-
[1]. تفسیر العیاشی 1: 183[- 184 (آل عمران، ح 82)].

طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام، غیر معتبر است.
این حدیث در کتاب تفسیر العیاشی (ج 1، ص 183)، به صورت مرسل، احتمالاً از عبدالله بن بکیر بن اعین روایت شده است. عبدالله بن بکیر تا حدود سال 175 هجری قمری زنده بوده است، این حدیث هم تقریباً ارسال یک قرن و نیمه دارد. اگر هم ابن بکیر فرد دیگری باشد، چه از ثقات باشد و چه نباشد، فرقی در اعتبار حدیث ندارد، چرا که مرحوم العیاشی که متوفای سال 320 هجری قمری است، نمی‌تواند بی‌واسطه از اصحاب ائمه علیهم‌السلام روایت کند. در نتیجه طریق این حدیث به معصوم علیه‌السلام معتبر نیست.

این‌جا هم با توجه به این‌که حدیث مرسل است و غیر معتبر، نمی‌توان به آن استناد کرد، اما به بهانه آن چند نکته را عرض کنم.
1- یهود و نصارا که معلوم است کیستند، لذا چند نکته‌ای را درباره صابئین عرض کنم. صابئی از ریشه «صبأ» به معنای تغییر در دین است. لذا «صابئی» در لغت کسی است که از دین خود خارج شده است و دین دیگری را پذیرفته است، حالا این خروج به سمت دین و اعتقاد درست بوده باشد، یا نادرست. با این حساب حتی مسلمانان اولیه که دین و اعتقاد قبلی خود را رها کرده و مسلمان شده بودند نیز، صابئی هستند. همین‌طور قبل از اسلام و بعد از آن، هر کسی که دین و اعتقاد خود را رها کند و دین و اعتقاد جدیدی بپذیرد، صابئی است. جمع این کلمه در سه آیه از قرآن به کار رفته است؛ آیه 62 سوره بقره، آیه 69 سوره مائده و آیه 17 سوره حج. در این آیات و سایر آیات قرآن، توضیح صریحی درباره صابئین نیامده است، اما با عنایت به این‌که در این سه آیه، صابئین در کنار یهود و نصاری و در یک مورد در کنار مجوس و مشرکین آمده‌اند، معلوم می‌شود که گروهی غیر از این‌ها هستند. طبق آن‌چه مکرراً در تاریخ گزارش شده است و در روایت معتبر شماره 15318 کتاب الکافی هم آمده است. مشرکان به تازه مسلمان که دین و اعتقاد پدری خود را رها کرده و مسلمان شده بودند، صابئی می‌گفتند. ما بحث مفصلی در این باره داشتیم و جمع‌بندی این بود که منظور از صابئین در قرآن، همین مسلمانان اولیه هستند که بخشی از عمرشان را به دین دیگری بوده‌اند. البته وضعیت در روایات متفاوت است و روایات معتبری داریم که معلوم می‌کند، حداقل از زمان امام رضا علیه‌السلام، گروهی به نام صابئین شناخته می‌شدند که بنا بر تحقیق بازمانده‌های آن‌ها اکنون در شوش مستقر هستند و به همین نام هم شناخته می‌شوند. این صابئان که امروزه به عنوان صابئی مندانی شناخته می‌شوند، خود را پیروان حضرت یحیی می‌دانند. دین ایشان، مانند اسلام و یهودیت، آداب و مناسک متعددی دارد. مثلا مناسکی روزانه، با آدابی خاص دارند که پنج نوبت در شبانه‌روز است، سه بار در روز و دو بار در شب دارند که نام خاصی هم برای آن دارند که به یادم نیست، اما انسان را به یاد نماز‌های پنجگانه روزانه خودمان می‌اندازد. چیزهایی هم شبیه وضو و غسل و روزه و غیر این ها دارند که برای آگاهی از آن باید به اهل فنش مراجعه کرد. بعضی از فقها، این صابئان را، همان صابئان در قرآن می‌دانند که حقیر موافق فرمایش آن‌ها نیستم و همان‌طور که عرض کردم، صابئان قرآنی را تازه مسلمانان آن عصر می‌دانم که پیش از آن دین و اعتقاد دیگری داشته‌اند. این را هم اضافه کنم که در کتب تاریخی از گروهی با عنوان صابئان حرانی نام برده شده است که اطلاعات درباره آن‌ها پراکنده، مبهم و بعضا ضد و نقیض است، اما ظاهراً مشرک از نوع رب النوعی، مانند آن‌چه در یونان بوده، بوده‌اند و قاعدتا صابئان مورد نظر قرآن نیستند.
2- اهل رده، در صدر اسلام به کسانی می‌گفتند که یا از دین اسلام خارج شده بودند، یا خلافت خلیفه اول را گردن ننهاده و حاضر به پرداخت زکاه به مأموران او نبودند. به عنوان مثال مسلیمة بن ثمامه و سجاح بنت حارث بودند که هر دو ادعای نبوت داشته و با هم ازدواج کردند. یعنی زوجی که هر دو طرف، ادعای نبوت داشتند. در بعضی کتب تاریخی، آمده است که مسلیمه، نبوت پیامبر اسلام را انکار نمی‌کرد، اما خود را شریک ایشان در نبوت می‌دانست. در الفتوح (ج 1، ص 22) هم آمده است که مسلیمه، مهریه همسرش، یعنی سجاح را معافیت پیروانش از نماز صبح و عشا اعلام کرد. در مورد او و دیگر مدعیان نبوت، حرف و نقل بسیار است که فعلا از موضوع بحث ما خارج است. این‌ها دسته اول اهل رده بودند، یعنی انبیای دروغین، پیروانشان و احیاناً دیگرانی که از اسلام خارج شدند. اما دسته دوم کسانی بودند که به هیچ عنوان نَه ادعای پیامبری کردند و نَه از پیروان آن‌ها بودند و نَه خود را خارج شده از اسلام می‌دانستند، بلکه رسماً خود را مسلمان و پیرو نبی مکرم اسلام دانسته و همه آداب و مناسک اسلامی را قبول داشتند، اما به بهانه مختلف از پرداخت زکات خودداری کردند. یکی از مشهورترین این‌ها، مالک بن نویره است که بنا به نقل بعضی بزرگان، ظاهراً به استناد غدیر و غیر آن، حاضر به پذیرش خلافت خلیفه اول نبود و نهایتاً قرار شد با سپاه خلیفه به مدینه بروند تا تکلیف روشن شود. اما خالد بن ولید، فرمانده سپاه خلیفه، با حیله بر او حمله برد و به بهانه انکار زکات، او را کشت. ظاهرا اولین اختلاف جدی بین خلیفه اول و عمر بر سر تنبیه همین فرد به وجود آمد که عمر خواستار مجازات سخت او بود، اما ابوبکر زیر بار نرفت. داستان این ماجراها، مفصل است و بررسیش مفصل‌تر که فعلاً از بحث ما خارج است، اما در مباحث تاریخ اسلام، مفصلاً عرض کرده‌ام.
3- زنادقه، جمع مکسر زندیق است و زندیق، معرب زندیک که گویا به معنای تفسیرکننده و توضیح‌دهنده کتاب است. بنا به گزارش بعضی کتب تاریخی، زند کتاب مانی بود که در زمان شاپور اول ساسانی، یعنی دومین پادشاه این سلسله، در مقابل دین زردشتی، به نوعی اعلام نبوت کرد و هر چند ظاهرا کتاب اوستا را قبول داشت، اما تفسیرهایی از آن ارائه می‌دانند که با نظر متولیان رسمی و علمای زردشتی، هماهنگ نبود. نوشته‌اند که مانی، علاوه بر نگاه‌های فلسفی، شاعر و نقاش هم بوده است. بنا بر بعضی گزارش‌های تاریخی، شاپور اول، اجازه تبلیغ عقایدش را به او داد که خوشایند موبدان زردشتی نبود. پادشاه بعدی، یعنی هرمز اول که فرزند بزرگ‌تر شاپور اول بود هم در دوران حکومت کوتاه خود، مانع او نمی‌شد و ظاهراً حمایتش هم می‌کرد و بعضی گفته‌اند که به او گرایش هم داشته است و بعید نیست علت کوتاهی عمر پادشاهی او و مرگ نامعلومش، همین مخالفت موبدان زردشتی به صورت عام و «کرتیر»، موبد موبدان آن عصر باشد. به هر حال می‌دانیم که قیام ساسانیان بر ضد اشکانیان، بیش‌تر از همه جنبه مذهبی داشت و در نتیجه خصوصا در دوره‌های اول آن، موبدان نه تنها نقش مؤثری در آن داشتند، بلکه عامل مشروعیت پادشاهان نیز بودند. علی ای حال! مانی در زمان بهرام اول، چهارمین پادشاه ساسانی که فرزند دیگر شاپور اول بود، کشته شد. این‌جا قصد ندارم بیش از این درباره مانی و دین او بگویم و این‌ها را از این باب گفتم که دو نکته درباره وجه تسمیه زندیق‌ها عرض کنم. در اصطلاح روایی فریقین، زنادقه، افرادی بودند که به زبان اسلام آورده بودند، اما در باطن در صدد انحراف اعتقادی مسلمانان بودند و به اعمال و مناسک اسلامی هم چندان پای‌بند نبودند. این‌ها با این‌که به زبان مسلمان شده بودند، اما اعتقادات اصلی اسلامی، حتی درباره خالق متعال را هم به صراحت زیر سؤال می‌بردند، چه برسد به استهزاء فروع فقهی، از حج و نماز و … این‌ها معمولاَ عالم را قدیم دانسته و از این باب می‌شد آن‌ها را به نوعی منکر خالق دانست. نوع برخورد ائمه ماb و اصحاب ایشان و مقایسه آن با نوع برخورد علمای مکتب خلفا و هم‌چنین حکومت حاکم آن زمان، با سیره و روشی که الآن هست، بسیار مهم و آموزنده است که پیشنها‌د می‌کنم روی آن تأمل کنید و اجرایی هم بفرمایید. برای نام‌گذاری این‌ها به زندیق، چند علت می‌توان یافت که بعضی را خدمتتان عرض می‌کنم. یکی آن‌که این‌ها عموماً ایرانی بودند و ممکن است به واقع طرف‌داران دین مانی بوده باشند که به ناچار خود را مسلمان معرفی کرده و در صدد القای معارف خود به مسلمانان بوده باشند. دوم این‌که این‌ها تفسیرهایی عجیب و غریب از اسلام ارائه می‌کردند که نَه مورد قبول جمهور مسلمانان بود و نه اقلیت‌هایی مانند فرق مختلف شیعه و از این جهت شبیه سیره مانی و طرف‌داران او با دین زردشتی باشد. مشهورترین زندیق‌ها در آن عصر، ابن ابی‌العوجا و عبدالله بن مقفع بودند که این عبدالله را مقفع را بیش‌تر ما نامش را شنیده‌ایم. او مترجم کلیله و دمنه از سانسکریت به عربی بود. زندیق در اعصار بعدی و زمانه ما هم هست. مثلا ماتریالیست‌ها را به نوعی می‌توان زندیق نامید. خیلی گرایش‌ها و مکاتب دیگر را هم می‌توان به حق یا ناحق متهم به زندیق بودن کرد. کما این‌که در دوره‌هایی شیعیان اسماعیلی و حتی امامیه، متهم به زندیق بوده‌اند.
4-  اما برگردین سراغ متن روایت؛ از آن‌جایی که این حدیث معتبر نیست، نمی‌توان به استناد آن گفت که اگر کسی از اهل کتاب یا غیر ایشان، پیام توحیدی و اسلام محمدی امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را نپذیرفت، حتماً امام علیه‌السلام او را به قتل می‌رساند. لذا باید صبر کرد و منتظر ماند و دید که برخورد ایشان با کسانی که مسلمان نمی‌شوند یا بر هر ترتیب دیگری اسلام مورد نظر ایشان را نمی‌پذیرند، اما کارشکنی و دشمنی هم نمی‌کنند، چه می‌کنند و سیاستشان در این مورد چیست؟ آیا با آن‌ها برخورد خصمانه می‌کنند، یا جزیه می‌گیرند یا هر کار دیگری؟ باید منتظر ماند و هر تصمیمی گرفتند، تابع آن بود.

فهرست مطالب

باز کردن همه | بستن همه