الحدیث 17 / 14
14/17- عنه، قال أبوحسان سعید بن جناح: حدثنا محمد بن مروان الکرخی، قال: حدثنا عبدالله بن داود الکوفی عن سماعة بن مهران، قال: [سأل] أبوبصیر الصادق علیهالسلام عدة أصحاب القائم علیهالسلام فأخبرهم بعدتهم و مواضعهم، فلما کان العام القابل قال: عدت إلیه فدخلت علیه فقلت: ما قصة المرابط السائح؟ قال: «هو رجل من إصبهان من أبناء دهاقینها، له عمود فیه سبعون منا لا یقله غیره عند الخروج من بلده سیاحا فی الأرض و طلب الحق، فلا یخلو بمخالف إلا أراح [منه] ثم إنه ینتهی إلی طاربند[1]– و هو[2] الحاکم بین أهل الإسلام و الترک- فیصیب بها رجلا من النصاب یتناول امیرالمؤمنین علیهالسلام، و یقیم بها حتی یسری به. و أما الطواف لطلب الحق: فهو رجل من أهل یخشب قد کتب الحدیث و عرف الاختلاف بین الناس، فلا یزال یطوف بالبلاد یطلب العلم حتی یعرف صاحب الحق، فلا یزال کذلک حتی یأتیه الأمر و هو یسیر من الموصل إلی الرها فیمضی حتی یوافی مکة. و أما الهارب من عشیرته ببلخ: فرجل من أهل المعرفة فلا یزال یعلن أمره و یدعو الناس إلیه و قومه و عشیرته، فلا یزال کذلک حتی یهرب منهم إلی الأهواز فیقیم فی بعض قراها حتی یأتیه أمر الله فیهرب منهم. و أما المحتج بکتاب الله علی الناصب من سرخس: فرجل عارف یلهمه الله معرفة القرآن، فلا یلقی أحدا من المخالفین إلا حاجه فیثبت أمرنا فی کتاب الله. و أما المتخلی بصقلیة: فإنه رجل من أبناء الروم من قریة یقال لها قریة یسلم فینبو من الروم، و لا یزال یخرج إلی بلد الإسلام یجول بلدانها و ینتقل من قریة إلی قریة و من مقالة إلی مقالة حتی یمن الله علیه بمعرفة (هذا) الأمر الذی أنتم علیه، فإذا عرف ذلک و أیقنه أیقن أصحابه، فدخل صقلیة و عبدالله، حتی یسمع الصوت فیجیب. و أما الهاربان إلی سردانیة[3] من الشعب رجلان: أحدهما من أهل [مدائن] العراق و الآخر من جبانا[4]، یخرجان إلی مکة فلا یزالان یتجران فیها و یعیشان حتی یصل متجرهما بقریة یقال لها: الشعب، فیصیران إلیها و یقیمان بها حینا من الدهر فإذا عرفهما أهل الشعب [آذوهما] و[5] أفسدوا کثیرا من أمرهما، فیقول أحدهما لصاحبه: یا أخی إنا قد أوذینا فی بلادنا حتی فارقنا أهل مکة، ثم خرجنا إلی الشعب، و نحن نری أن أهلها ثائرة علینا من أهل مکة و قد بلغوا ما تری، فلو سرنا فی البلاد حتی یأتی أمر الله من عدل أو فتح أو موت یریح. فیهزمان و یخرجان إلی برقة، ثم یتجهزان و یخرجان إلی سردانیة، و لا یزالان بها إلی اللیلة التی [یکون] فیها أمر قائمنا علیهالسلام. و أما التاجران الخارجان من عانة إلی أنطاکیة: فهما رجلان یقال لأحدهما: مسلم و للآخر: سلیم، و لهما غلام أعجمی یقال له: سلمونة، یخرجون جمیعا فی رفقة من التجار یریدون أنطاکیة، فلا یزالون یسیرون فی طریقهم حتی إذا کان بینهم و بین أنطاکیة أمیال، یسمعون الصوت فینصتون نحوه کأنهم لم یعرفوا شیئا غیر ما صاروا إلیه من أمرهم ذلک الذی دعوا إلیه، و یذهلون عن تجار [ا] تهم، و یصبح القوم الذین کانوا معهم من رفاقهم و قد دخلوا أنطاکیة فیفقدونهم فلا یزالون یطلبونهم فیرجعون و یسألون عنهم من یلقون من الناس، فلا یقفون لهم علی أثر و لا یعلمون لهم خبرا، فیقول القوم بعضهم لبعض: هل تعرفون منازلهم؟ فیقول بعضهم: نعم. ثم یبیعون ما کان معهم من التجارة و یحملونها إلی أهالیهم (فیدفعون إلیهم أمتعتهم و ما لهم و یخبرونهم خبرهم و یعزی أهالیهم بهم) و یقسمون[6] مواریثهم فلا یلبثون بعد ذلک إلا ستة أشهر حتی یوافون إلی أهالیهم علی مقدمة القائم علیهالسلام فکأنهم لم یفارقوهم. و أما المستأمنة من المسلمین إلی الروم: فهم قوم ینالهم أذی شدید[7] من جیرانهم و أهالیهم و من السلطان فلا یزال ذلک بهم حتی أتوا ملک الروم فیقصون علیه قصتهم و یخبرونه بما هم فیه من أذی قومهم و أهل ملتهم فیؤمنهم و یعطیهم أرضا من أرض قسطنطینیة فلا یزالون بها حتی إذا کانت اللیلة التی یسری بهم فیها، و یصبح جیرانهم و أهل الأرض التی کانوا فیها فقد فقدوهم، فیسألون عنهم أهل البلاد فلا یحسون لهم أثرا و لا یسمعون لهم خبرا، و حینئذ یخبرون ملک الروم بأمرهم [و أنهم] قد فقدوا، فیوجه فی طلبهم و یستقصی آثارهم و أخبارهم فلا یعود مخبر لهم بخبر، فیغتم طاغیة الروم لذلک غما شدیدا و یطالب جیرانهم [بهم] و یحبسهم و یلزمهم إحضارهم و یقول: ما قدمتم علی قوم آمنتهم و أولیتهم جمیلا؟ و یوعدهم القتل إن لم یأتوا بهم و بخبرهم و إلی أین صاروا.فلا یزال أهل مملکته فی أذیة و مطالبة، ما بین معاقب و محبوس و مصلوب، حتی یسمع بما هم فیه راهب قد قرأ الکتب. فیقول لبعض من یحدثه حدیثهم: إنه ما بقی فی الأرض أحد یعلم علم هؤلاء [القوم] غیری و غیر رجل من یهود بابل، فیسألونه عن أحوالهم فلا یخبر أحدا من الناس حتی یبلغ ذلک الطاغیة، فیوجه فی حمله إلیه، فإذا أحضر قال له الملک: قد بلغنی ما قلت و قد تری ما أنا فیه فأصدقنی إن کانوا مرتابین قتلت بهم من قتلهم و یخلص من سواهم من الهم[8]. قال [الراهب]: لا تعجل أیها الملک و لا تحزن علی القوم فإنهم لن یقتلوا و لن یموتوا و لا حدث بهم حدث یکرهه الملک، و لا هم ممن یرتاب بأمرهم و نالتهم غیلة، و لکن هؤلاء قوم حملوا من أرض الملک إلی أرض مکة إلی ملک الأمم و هو الأعظم الذی لم تزل الأنبیاء تبشر به و تحدث عنه و تعد ظهوره و عدله و إحسانه، قال له الملک: و من أین لک هذا؟ قال: ما کنت أقول إلا حقا، و إنه عندی فی کتاب قد أتی علیه [أکثر من] خمس مائة سنة یتوارثه العلماء آخر عن أول. فیقول له الملک: فإن کان ما تقوله حقا و کنت فیه صادقا فأحضر الکتاب، فیمضی فی إحضاره و یوجه الملک معه نفرا من ثقاته، فلا یلبث حتی یأتیه بالکتاب فیقرأه فإذا فیه صفة القائم علیهالسلام و اسمه و اسم أبیه و عدة من أصحابه و خروجهم و أنهم سیظهرون علی بلاده. فقال له الملک: ویحک! أین کنت عن إخباری بهذا إلی الیوم؟ قال: لولا ما تخوفت أنه یدخل علی الملک من الإثم فی قتل قوم أبریاء ما أخبرته بهذا العلم حتی یراه بعینه [و یشاهده بنفسه]. قال: أو ترانی أراه؟ قال: نعم، لا یحول الحول حتی تطأخیله أواسط بلادک[9] و یکون هؤلاء القوم الأدلاء علی مذهبکم. فیقول [له] الملک: أفلا أوجه إلیهم من یأتینی بخبر منهم أو أکتب إلیهم کتابا؟ قال له الراهب: أنت صاحبه الذی تسلم إلیه و ستتبعه [و تموت] فیصلی علیک رجل من أصحابه. و النازلون بسرندیب و سمندر[10]: أربعة رجال من تجار أهل فارس، یخرجون عن تجاراتهم فیستوطنون سرندیب و سمندر[11] حتی یسمعون الصوت و یمضون إلیه. و المفقود من مرکبه بسلاهط[12]: رجل من یهود إصبهان، یخرج من سلاهط[13] قافلة فیها هو، فبینما یسیر فی البحر فی جوف اللیل إذ نودی، فیخرج من المرکب علی أرض أصلب من الحدید و أوطأ من الحریر، فیمضی الربان إلیه و ینظر فینادی: أدرکوا صاحبکم فقد غرق! فینادی[14]: (لا توجل) لا بأس علی، إنی علی جدد. فیحال بینهم و بینه، و تطوی له الأرض فیوا فی القوم [حینئذ] (فی) مکة لا یتخلف منهم أحد.»[15]
—————————————-
[1]. در متن: الطازنید!
[2]. [در مأخذ: و هم!]
[3]. [در متن: السروانیة و در مأخذ: السردانیة.]
[4]. [در متن: حبایا. جبانا میان بغداد و انبار است. (معجم البلدان)]
[5]. [ظاهرا این و در نسخه اصل نبوده است و در نسخه متن میبایست در داخل قلاب میآمده است.]
[6]. [در مأخذ: یقتسمون.]
[7]. [در متن: شدیدا.]
[8]. در مأخذ: التهمة.
[9]. در متن: خیله بلادک.
[10]. [در متن: سمندار. در حدیث قبل توضیح داده شد.]
[11]. [در متن: سمندار. در حدیث قبل توضیح داده شد.]
[12]. [در متن: ساقطة. مانند حدیث قبل، بر اساس لغتنامه دهخدا و معجم البلدان تصحیح شد.]
[13]. [در متن: ساقطة. مانند حدیث قبل، بر اساس لغتنامه دهخدا و معجم البلدان تصحیح شد.]
[14]. [در مأخذ: فینادیه الرجل.]
[15]. دلائل الإمامة: [562- 566 (ح 527)].
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام، غیر معتبر است.
صاحب دلائل الأمامة (ص 512)، این حدیث را به صورت معلق و با همان سند قبل، از عبدالله بن حسن الزهری از سعید بن جناح از محمد بن مروان الکرخی از عبدالله بن داود الکوفی از سماعة بن مهران از ابوبصیر روایت کرده است که علاوه بر اشکالات سندی که ذیل حدیث قبل عرض شد، محمد بن مروان الکرخی و عبدالله بن داود الکوفی نیز مجهول هستند و در نتیجه انتساب این عبارات به امام صادق علیهالسلام معتبر نیست.
این روایت هم از جمله روایاتی است که در بحارالأنوار نیست.
هر چند این روایت معتبر نیست، اما به درخواست یکی از بزرگواران اینجا هم گزارشی از متن آن تقدیم میکنم که سعی میکنم گزارش دقیقی باشد و عمده مطالب را ضمن همین گزاش عرض خواهم کرد.
1- سماعة بن مهران روایت کرده است که ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام درباره تعداد اصحاب حضرت قائم علیهالسلام سؤال کرد و ایشان هم از تعداد آنها و محلهایشان فرمودند که شاید اشاره با حدیث قبلی باشد که خدمتتان روایت کردم. بعد راوی میگوید که سال بعد خدمت ایشان میرسد و سؤالی میکند که درباره یکی از اصحاب حضرت قائم علیهالسلام است و امام علیهالسلام هم به معرفی اصحاب ایشان میپردازند که یک به یک مرور میکنیم.
نفر اول را خود راوی سؤال میکند که جریان مرزبان جهانگرد چیست؟ در جواب آمده است که مردی از دهقانهای اصفهان است. گُرزی دارد که وزن آن هفتاد مَن است که کسی جز او نمیتواند آن را بلند کند. او به قصد جست و جوی حق، شهر و دیار خود را ترک میکند. هیچ مخالفی را در خلوت نمییابد، مگر اینکه شرش را کم کند. سپس به طارَبند میرسد و آنها حاکم میان مسلمانان و ترکها خواهند بود. پس در آنجا یکی از ناصبیان را میکشد تا اینکه شبانه بُرده میشود. اینکه چگونه و کجا برده میشود، شاید اشاره به همان یفقدون عن فرشهم و سیر شبانه اصحاب امام عصر باشد. ازظاهر روایت چنین بر میآید که نفرات بعدی را امام بدون سؤال راوی، خودشان مطرح میکنند.
بعد به معرفی نفر دوم پرداخته میشود که مردی محدث و فقیه از اهالی یَخشُب است که همواره در شهرها و سرزمینها سفر میکند و به نبال کسب علم و دانش است و اینکه بتواند صاحب حق را پیدا کند، تا اینکه در حال رفتن از موصل به رُها، به او دستور میرسد که مکه برود و او هم چنین میکند.
نفر سوم که معرفی میشود، از عشایر بلخ است که از عشیره خود فرار کرده است. مردی اهل معرفت که همواره عقیده خود را آشکار کرده و مردم و اطرافیان خود را به آن دعوت میکند. او بعد از فرار از قوم و قبیلهاش، به اهواز میرود و در یکی از روستاهای آنجا مخفی میشود تا دستور الهی میرسد و از آنها هم میگریزد.
نفر چهارم، فردی است اهل محاجه با ناصبیها که از اهالی سرخس است. فردی است مسلط به قرآن که وقتی با مخالفان محاجه میکند، ولایت اهل بیت را با قرآن اثبات میکند.
نفر پنجم از اهالی صِقِلّیه در سرزمینهای روم و قریهای است که به آن قریةُ یَسلم میگویند. از آنجا خارج میشود و در سرزمینهای اسلامی به دنبال یافتن حق است. از جایی به جای دیگر میرود و مکرراً مذهب خود را تغییر میدهد تا اینکه بالأخره شیعه میشود و اطرافیان او هم شیعه میشوند و همگی به صقلیه بر میگردند و عبادت الله تعالی را میکنند تا فرمان الهی را بشنوند و اطاعت کنند.
6 و 7. دو نفر بعدی، یکی اهل مدائن است و دیگری از اهالی محلی به نام جَبانا. به سوی مکه خارج میشوند و تجارت میکنند تا اینکه به شعبی اطراف مکه میروند و مدتی آنجا میمانند. بالأخره مردم آنجا، آنها را میشناسند و مورد آزار و اذیت قرار میدهند. خلاصه تصمیم میگیرند از این به بعد، در شهری ساکن نشوند و جهانگردی کنند تا یا فرمان الهی برسد یا نهایتاً از این دنیا بروند. پس به رقه میروند و از آنجا به سردانیه که نهایتاً برای یاری حضرت قائم علیهالسلام فراخوانده میشوند.
8 و 9. دو نفر بعدی، به نامهای مسلم و سلیم که غلامی غیر عرب دارند، تاجر هستند. ایشان با کاروانی به انطاکیه میروند. وقتی به چند فرسخی آن میرسند، صدای دعوت الهی را میشوند و تجارتشان را رها کرده و میروند. وقتی اهل کاروان وارد انطاکیه میشوند، میبینند که آنها نیستند و هر چه آنها را جست و جو میکنند، پیدا نمیکنند و نهایتاً اینکه در کمتر از شش ماه، آن دو را در پیشاپیش سپاه حضرت قائم علیهالسلام میبینند.
بعد از این نُه مورد، به دستهای از مسلمانان اشاره میکنند که نَه نام و نشان خاص آنها را ذکر میکنند و نَه تعدادشان را، اما تصریح میشود که مسلمانانی هستند که به روم پناهنده میشوند. اینها از اطرافیان و زمامداران خود که ظاهراً مسلمان هستند، آزار بسیاری دیدهاند و در نتیجه نزد پادشاه روم میروند و درخواست پناهنگی میکنند و او هم پناهشان داده و در زمینی نزدیکی قسطنطنیه سُکنایشان میدهد. شهر قسطنطنیه آن زمان، استابول فعلی میشود که در جمهوری ترکیه است. قسطنطنیه برای حدود یازده قرن، پایتخت امپراطوری روم شرقی یا همان بیزانس بود که مسیحی بودند و در سال 1453 میلادی، یعنی بیش از 550 سال قبل، توسط سلطان محمد فاتح، فتح شد و بساط امپراطوران روم برای همیشه برچیده شد. از آن زمان تا امروز این شهر در اختیار مسلمانان بوده و هست. برگردیم سر ادامه گزارش متن روایت؛ در ادامه روایت آمده است که اینها بعد از مدتی اقامت در منطقه کنار قسطنطنیه، شبی از محلشان مفقود میشوند و همسایگانشان نمیتوانند آنها را پیدا کنند. خبر به پادشاه میرسد و گماشتگان او هم نمیتواند آنها را پیدا کند. خلاصه پادشاه از این ماجرا ناراحت میشود و در تلافی اینکه مهمانان او گم شدهاند، مردم را آزار میدهد تا اینکه خبر به گوش راهبی مسیحی میرسد و می گوید که فقط من و مردی یهودی از اهالی بابل از این ماجرا خبر داریم، اما هر چه میکنند، نمیگوید ماجرا چیست. در نتیجه خبر به پادشاه روم میبرند و او هم راهب را احضار میکند و از احوال مسلمانان گمشده سؤال میکند. راهب هم در جواب میگوید که غم نخور و حادثه بدی برای آنها رخ نداده است. آنها به مکه برده شدهاند تا پادشاه امتها را که پیامبران پیش وعده او را داده بودند و زمین را پر از عدل و داد میکند، یاری کنند. وقتی پادشاه سؤال میکند که این را کجا میدانی، میگوید در کتابی که از پانصد سال قبل به واسطه اهل علم، دست به دست، به دستم رسیده است، خواندهام. پادشاه دستور میدهد که کتاب را بیاورد و وقتی میآورد، توصیف کاملی از امام عصر عجلاللهتعالیفرجه و تعداد یاران ایشان و محلهایشان در آن هست و اینکه بر سرزمین او هم مسلط میشوند. پادشاه روم میگوید که چرا زودتر نگفتی؟ راهب هم میگوید اگر از ریخته شدن خون مظلومان نمیترسیدم، الآن هم به تو نمیگفتم. پادشاه میگوید که آیا من او را خواهم دید؟ راهب می گوید آری، به سالی نمیکشد که سواران آنها در کشورت نفوذ کنند و کسانی که تو به آنها امان دادی، خوبی تو را بازگو میکنند و تو هم حکومتت را تسلیم او میکنی و از پیروان او میشوی و در زمان او هم از این دنیا میروی و مردی از اصحاب او بر تو نماز میگزارد.
11 تا 14. چهر نفر بعدی که معرفی میشوند، چهار تاجر فارس از اهالی سرندیب و سمندر هستند که وقتی صدا را میشوند، به سوی او حرکت میکنند.
نفر بعدی، با عنوان مردی یهودی از اهالی اصفهان معرفی میشود که از روی کشتی که با آن در سفر است، در سلاهط ناپدید میشود. او همراه کاروانی از سلاهط خارج میشود و هنگامی که سوار کشتی و در میان آب است، از کشتی خارج میشود، اما گویی بر زمینی به سختی آهن و نرمی ابریشم قدم بر میدارد. ناخدا که او را میبیند، فریاد میزند که او را نجات دهند، اما آن فرد میگوید که نگران من نباشند و آنها را ترک میکند. همگی این افراد بدون تأخیر به یاران خود ملحق میشوند.
2- با فرض اعتماد به به این گزاش و با توجه به ابتدای متن، معلوم میشود که این حدیث، به نوعی ادامه حدیث قبل است که در سال بعد صادر شده است.
3- در این روایت، فقط چهارده نفر به علاوه یک گروه معرفی شدهاند، اما در روایت بعدی نکات بیشتری هست.
4- این حدیث، علاوه بر ضعف سند، بعضی ایرادات و ابهامات متنی هم دارد که شاید ضمن گزارش متن آن، متوجه آن شده باشید و ما از آن میگذریم.
5- حقیر بر این باور هستم که این روایت و روایت قبل و بعد، یعنی روایت شماره 16 تا 18، نه تنها غیر معتبر و ضعیف، بلکه از مصادیق احادیث مظنون به جعل است.