الحدیث 1 / 1
1/1- ابن بابویه، قال: حدثنا علی بن أحمد بن محمد الدقاق رضیاللهعنه، قال: حدثنا محمد[1] بن أبیعبدالله الکوفی، قال: حدثنا موسی بن عمران النخعی، عن عمه الحسین بن یزید، عن علی بن أبیحمزة، عن یحیی بن [أبی][2] القاسم، قال: سألت الصادق علیهالسلام عن قول الله عز و جل: الم* ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ* الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ فقال: «المتقون شیعة علی علیهالسلام، و الغیب فهو الحجة [الغائب]. و شاهد ذلک قوله تعالی: وَ یَقولونَ: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ؟ فَقُلْ: إنَّما الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِروا، إنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ[3].»[4]
—————————————-
[1]. در مأخذ: أحمد.
[2]. [چنانکه پیشتر در صفحه 35 گذشت، افزودههای داخل قلاب در متن احادیث، از مصحح محترم است و به تبع آن در ترجمهها، از مترجم گرامی. در خارج از متنهانیز از ویراستاران.]
[3]. یونس (10): 21.
[4]. کمال الدین 2: 340- 341 [باب 33، ح 20].
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام، معتبر درجه دو است.
این حدیث را شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (ج 1، ص 17 و ج 2، ص 350)، از علی بن احمد بن محمد الدقاق از محمد بن جعفر الاسدی از موسی بن عمران النخعی از عمویش، حسین بن یزید النوفلی از علی بن ابیحمزه البطائنی از یحیی بن ابیالقاسم، ابوبصیر الاسدی روایت کرده است که محمد بن جعفر الاسدی و علی بن ابیحمزه البطائنی، از ثقات مشروطی هستند که در اینجا، مشکلی در سند حدیث ایجاد نمیکنند. موسی بن عمران النخعی نیز از ثقات درجه دو و سایرین، از ثقات درجه یک هستند. در نتیجه، این حدیث از باب سند، معتبر درجه دو است.
شرح متن این حدیث را در چهار بخش کلی، خدمتتان عرض میکنم. ابتدا درباره «شیعه»، سپس درباره «المتقین» و بعد هم درباره «الغیب». در پایان هم درباره عبارات پایانی روایت نکاتی را عرض خواهم کرد.
1- امام علیهالسلام، تقواپیشگان را شیعیان و پیروان امیر مؤمنان، حضرت علی علیهالسلام معرفی میکنند. حال چند سؤال مهم مطرح میشود که فعلاً دو مورد آن را بررسی میکنیم. اول اینکه شیعه علی علیهالسلام کیست و دوم اینکه آیا تقواپیشگان در این آیه، فقط شیعیان ایشان هستند، یا امام علیهالسلام در این روایت، فقط در صدد بیان مصداقی از تقواپیشگان هستند و افراد دیگری هم شامل آن میشوند.
شیعه از ریشه شیع به معنی آشکار شدن و پیروی کردن و مانند اینها است که گاهی به جهت همین معنای دوم، به گروه، دسته، فرقه و مانند آن هم معنا شده است. در اینگونه موارد همان معنای پیرو مناسب است، یعنی وقتی میگوییم شیعه فلانی، یعنی کسی که پیرو فلانی است. با این حساب معلوم میشود که شیعه، نه بار معنایی مثبت دارد و نه بار معنایی منفی، بلکه وابسته به متعلق آن است. مثلاً در بخشی از زیارت عاشورای مشهور، میگوییم: «بَرِئْتُ إلَی اللهِ وَ إلَیْکُمْ، مِنْهُمْ وَ مِنْ أشْیاعِهِمْ وَ أتْباعِهِمْ»، یعنی: «برائت میجویم به سوی الله و به سوی شما (اهل بیت علیهمالسلام) از (خود) آنها و شیعیانشان و تبعیتکنندگانشان»، در اینجا شیعه بار معنایی منفی پیدا میکند، چرا که پیرو طاغوت و ظالمان به اهل بیت علیهمالسلام هستند. اما در همین زیارت، وقتی می خوانیم: «وَ بِالْبَراءَةِ مِمَّنْ أسَّسَ الْجَوْرَ وَ بَنَی عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَ أجْرَی ظُلْمَهُ وَ جَوْرَهُ عَلَیْکُمْ وَ عَلَی أشْیاعِکُم» منظور از اشیاعکم، شیعیان و پیروان اهل بیت است که بار معنایی مثبت دارد. یا مثلاً وقتی در قرآن میخوانیم: «وَ إنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإبْراهیمَ»، یعنی: «همانا از شیعیان او، قطعاً ابراهیم بود»، شیعه بار معنایی مثبت پیدا میکند، چرا که حضرت ابراهیم علیهالسلام را شیعه حضرت نوح علیهالسلام معرفی میکند.
نکته دیگر اینکه شیعه، با محب و علاقهمند تفاوت دارد، چه برسد با مدعی اینها. علاقهمند، تنها عُلقهای نسبت به فرد دارد، که البته این علقه مراتب دارد. از مراتب بالای عُلقه، محبت است که گره علاقه، سختتر شده است. کما اینکه مشتقات «ودد» هم نوعی خاص از عُلقه است. علی ای حال! علقه و محبت و مانند آن، نوعی احساس عاطفی و درونی است، لذا در مراتب مختلف آن، ممکن است ظهور و بروز بیرونی آن، کم و زیاد باشد. حال زمانی که این عُلقه و محبت به اندازهای عمیق بود که به پیروی از امیال محبوب رسید، تبدیل به تشیع میشود. پیروی امیال در حد عالی خود، یعنی اینکه تلاش کند، اوامر و نواهی محبوب را با میل و رغبت بشنود و با میل و رغبت انجام دهد. علاوه بر این، آنچه را محبوب دوست میدارد، یا از آن کراهت دارد، بفهمد و سعی کند بر اساس آن، مطابق میل محبوب عمل کند و این تلاش برای عمل کردنها است که فرد را از محدوده محبتِ صرف خارج کرده و به محدوده تشیع وارد میکند.
با این حساب، شیعه اهل بیت رسول الله صلیاللهعلیهوآله، کسی است که محبت ایشان و خاندانشان را در دل، عمیقاً نهادینه کرده و علاوه بر اینها، تلاش میکند پیرو آنها باشد و نه تنها سعی در انجام اوامر و نواهی لزومی آنها داشته باشد، بلکه مستحبات و مکروهات آنها را هم در نظر داشته و سعی در رعایت کند. بدیهی است که در این صورت، شیعه رسول الله نیز بوده و مطابق رضای الله تعالی عمل کرده است.
این نکته را هم عرض کنم که شیعه بودن، مراتب دارد و هر چه تلاش فرد در آنچه گفته شد، بیشتر باشد، به مرتبه بالاتری از تشیع رسیده است.
در مورد «المتقین» هم چند نکته عرض کنم.
نکته اول اینکه هر گاه در قرآن، صحبت از اهل تقوا شده است، منظور، صرفاً شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام نیستند، بلکه رابطه این دو، رابطه عموم و خصوص من وجه است. یعنی ضمن آنکه در بعضی مصادیق، همپوشانی و اشتراک دارند، هر کدام مصادیق اختصاصی خود را نیز دارند. به عبارت دیگر منظور از تقواپیشگان در قرآن، گاهی افراد هستند که شامل شیعیان امیر مؤمنان علیهالسلام نیستند و گاهی، فقط شیعیان ایشان را شامل میشود و گاهی هم شامل شیعیان ایشان میشود و هم افراد دیگری را در بر میگیرد که متعارفاً شیعه ایشان به حساب نمیآیند. مثلاً در آیه 46 سوره مائده که الله تعالی میفرماید: «وَ قَفَّیْنا عَلَی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ الْإنْجیلَ فیهِ هُدیً وَ نورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ». یعنی: «و درآوردیم، به دنبال آنها (یعنی پیامبران پیشین)، عیسی فرزند مریم را، تصدیقکننده آنچه پیشارویش بود از تورات و انجیل را به او عطا کردیم و که در آن هدایتی و نوری بود برای آنچه پیشارویش بود از تورات و هدایتی و موعظهای برای تقواپیشگان بود»، با توجه به سیاق آیه، منظور از تقوا پیشگان، صرفاً مخاطبان حضرت مسیح علیهالسلام و انجیل واقعی هستند و قاعدتاً پیروان امیر مؤمنان علیهالسلام که در زمان حضرت مسیح علیهالسلام نبودند و بعدها هم مخاطب کلامی بالاتر از انجیل، یعنی قرآن هستند را شامل نمیشود. این نمونهای از دسته اول. نمونه دسته سوم هم در قرآن بسیار است و بیشتر تقواپیشگانی که در قرآن از آنها یاد شده است، شامل تقوا پیشگان از شیعیان امیر مؤمنان علیهالسلام و دیگر از ایشان، مانند تقواپیشگان از امتهای گذشته و غیر آنها میشود. مثلاً وقتی الله عز و جل در آیه 45 سوره حجر یا آیه 15 سوره ذاریات میفرماید: «إنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ عُیون»، یعنی «همانا تقواپیشگان در باغها و چشمهساران هستند»، منظور همه تقواپیشان از گذشته و حال و آینده هستند و همانگونه که عرض کردم، اکثر تقواپیشگان موجود در قرآن از این دسته است. اما مثال دسته دوم که منظور فقط شیعیان امیر مؤمنان علیهالسلام میشود، شاید همین آیه 2 سوره بقره باشد. اگر ما صرفا به این روایت توجه کنیم، بله، میشود گفت الله تعالی در این جا، فقط شیعیان امیر مؤمنان علیهالسلام را مد نظر داشته است و بعد هم ویژگیهایی از آنها را بیان کردهاند. اما این هم قطعی نیست، چرا که با توجه به سیاق آیه، بعید است منظور از «کتاب»، این قرآن موجود باشد، چرا که اگر این قرآن بود، قاعدتا میبایستی با «هذا» میآمد. بهتر و فصیحتر آن است که وقتی در کتابی، به خود آن کتاب اشاره میشود، از ضمیر نزدیک استفاده شود و از ضمیر دور، برای اشاره به سایر کتابها. ما بحث مفصلی درباره ریشه «کتب» و مشتقات آن، از جمله «کتاب» داشتیم و نشان دادیم که بعضی کتابها در قرآن، کتاب به معنای متعارف آن نیستند. مانند آیه 103 سوره نساء که آمده است: «… إنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتاباً مَوْقوتاً». کتاب در این آیه، به معنای امر مقرر شده، نوشته شده، حتمی و مانند اینها است. به عبارتی میخواهد بگوید که نماز برای مؤمنان، امری حتمی و واجب است که البته وقتگذاری هم شده است. خب! با این توضیحات، معلوم شد که منظور از «الکتاب» در این آیه سوره بقره، خود قرآن نیست، البته ممکن است بخشی از آن هم همین قرآن باشد، اما خود قرآن به تنهایی نیست، حالا چه چیزی است، کتاب دیگری یا امری حتمی و مقرر شده؟ به نظر میرسد که اشاره به کتاب دیگری نباشد، بلکه اشاره به امری حتمی و مقرر شده است که نباید در آن شک و تردید کرد و در ضمن هدایتگر تقوا پیشگان هم هست. در تفسیر القمی (ص 30)، از قول علی بن ابراهیم، شبیه همین روایت اخیر، با همین سند آمده است، فقط در ابتدای آن آمده است: «الْکِتابُ، عَلیٌّ علیهالسلام، لا شَکَّ فیه». یعنی منظور از کتاب، یا همان امر مقرر شده و حتمی که نباید در آن شک کرد، علی علیهالسلام است. حال اگر کسی این روایت را معتبر بداند، معلوم میشود که منظور از تقواپیشگان، همان شیعیان ایشان هستند، اما مشکل در اینجا است که در انتساب کتب تفسیر القمی به این محدث بزرگوار، اشکالاتی هست که پیش از این مکرراً عرض کردهام و إن شاء الله دوستان، عرایض حقیر را در ضمائم قرار خواهند داد.
جمعبندی اینکه دیدیم دلیل معتبری نداریم که بگوییم منظور از کتاب، یا همان امر محقق شده، صرفا امیر مؤمنان علیهالسلام است، از طرفی فهمیدیم که منظور از «الکتاب»، صرفا همین قرآن نیست، لذا نَه دلیلی بر حصر «المتقین» در این آیه، به شیعیان امیر مؤمنان علیهالسلام داریم و نَه بر حصر به مسلمانان. در نتیجه ناچاریم بگوییم احتمالا همه تقوا پیشگان، اعم از شیعیان و غیر شیعیان، مسلمانان و غیر مسلمانان، همه را شامل میشود، اما حتما شیعیان ایشان جزء آنها هستند، کما اینکه در بخشی از روایتی که مرحوم شیخ صدوق در معانی الأخبار (ص 23)، از احمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از یحیی بن ابیعمران الهمدانی از یونس بن عبدالرحمن از سعدان بن مسلم از ابوبصیر الاسدی از امام صادق علیهالسلام روایت کرده است، آمده است: «… ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ قالَ بَیانٌ لِشیعَتِنا …» و این مؤید همان مطلبی است که عرض کردم که هر چند ممکن است دایره تقواپیشگان در این آیه گسترده باشد، اما شیعیان اهل بیت علیهمالسلام، جزء آنها هستند.
3- و اما غیب:
امام علیهالسلام، حداقل یکی از مصادیق غیب مذکور در آیه 3 سوره بقره را که تقواپیشگان به آن اعتقاد دارند و یکی از نشانههای آنها است، حجت غایب معرفی میکنند. حال سؤال در اینجا است که آیا این حجت غایب، فقط امام دوازده ما است، یا سایر امامان را در زمانی که در دسترس عدهای نیستند نیز شامل میشود؟ در جواب باید عرض شود که معمول محدثین بزرگوار ما، امام عصر ما را که در حال حاضر در غیبت کبری به سر میبرند، الحجة الغائب در این روایت معرفی کردهاند که نه تنها خالی از وجه نیست، بلکه قابل قبول هم هست. اما بعید نیست، منظور امام علیهالسلام از الحجة الغائب، همه امامانی باشند که از منظر و دسترس عدهای از افراد، به دلایل مختلفی که بعضی از آنها را عرض خواهم کرد، غایب بودهاند. مثلاً مانند امام کاظم علیهالسلام یا بعضی دیگر از ائمه علیهمالسلام، مانند امامین عسکریین علیهماالسلام در محدودیتهای جدی بودند و از منظر و دسترسی بسیاری از افراد غایب بودند. یا مثلاً بسیاری از ائمه علیهمالسلام که مانند سایر ابنای بشر، به هر حال در جایی مستقر بودند و طبیعتاً بسیاری از افرادی که در شهرهای نزدیک و خصوصاً دور، مستقر بودند، به آنها دسترسی نداشته و به نوعی از منظر و دسترس آنها غائب بودند. حتی بهتر است بگویم مانند ما که امام زمان خود درا ندیدهایم و به ایشان دسترسی مستقیم نداریم، آنها هم ندیده بودند و دسترسی مستقیم نداشتند. به نظر حقیر حالت دوم، قابل قبولتر است و الحجة الغائب، همه امامان غایب را شامل میشود و ظاهراً امام علیهالسلام به این موضوع اشاره دارند که تقواپیشگان، باید به امامان خود، چه آنها که قابل دسترسی هستند و چه آنها که به هر دلیلی از دسترس مستقیم آنها خارج هستند، چه آنها که گذشتهاند و چه آنها که هنوز نیامدهاند و خلاصه هر حجتی که به هر دلیلی، در زمان فرد، غایب از منظر و دسترس او است، ایمان و اعتقاد داشته باشد، ولو نام و نشان یا مُقام و جایگاه او نداند. ممکن است کسی در اینجا به روایت شیخ صدوق در کمال الدین (ج 1، ص 17)، که از محمد بن موسی بن متوکل از محمد بن یحیی العطار از ابن عیسی الاشعری از عمر بن عبدالعزیز زحل از غیر واحد از داود بن کثیر از امام صادق علیهالسلام استناد کند که آمده است: «فی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ هُدیً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ قالَ مَنْ أقَرَّ بِقیامِ الْقائِمِ علیهالسلام أنَّهُ حَقٌّ.» یعنی ایشان درباره آیه مذکر فرمودند که منظور از کسانی که به غیب ایمان میآورند، کسی است که به قیام قائم علیهالسلام اقرار دارد که آن حق است و بگوید که منظور از غیب، فقط امام آخر ما است که به عنوان قائم معرفی شده است. در پاسخ مطالب مختلفی میتوان عرضه کرد که شاید مهمترینش این باشد که انتساب این روایت و توضیح و تبیین موجود در آن، به امام صادق علیهالسلام، از باب سند معتبر نیست، چرا اولاً عمر بن عبدالعزیز زحل، در نقل حدیث ضعیف است و ثانیاً «غیر واحد» که عمر بن عبدالعزیز، مدعی روایت از آنها است، مجهول هستند و هر کدام از این دو مورد، موجب ضعف سندی حدیث میشود، چه برسد به وجود هر دو شکل، پس نمیتوان آن را مستند مطلبی قرار داد.
4- اما عبارت پایانی. یعنی از عبارت «و شاهد ذلک» تا پایان روایت؛
تعدادی از محدثین ما، این عبارت را هم از جانب امام صادق علیهالسلام دانستهاند، اما دیدهام که عدهای در این موضوع تشکیک کردهاند، به گونهای که ممکن است این مطلب از جانب نویسنده کتاب، یعنی شیخ صدوق باشد.
با توجه به شخصیتی که از شیخ صدوق سراغ داریم و حساسیتی که ایشان بر تفسیر و حدیث داشتهاند، بعید به نظر میرسد که دست به چنین تأویلی زده باشند. در ضمن معمول ایشان در کتابهایشان چنین بوده که مطالب و توضیحات خود را به گونهای از اصل حدیث و فرمایشات معصوم علیهالسلام جدا میکرده است. پس از سیاق کتاب و کارهای ایشان چنین معلوم میشود که این عبارات هم از جانب امام صادق علیهالسلام است، و الله یعلم حقائق الأمور.
با این حساب باید گفت که امام علیهالسلام در قسمت پایانی روایت، شاهدی از قرآن بر توضیح و تفسیر خود میآورند که آیه 20 سوره یونس است که الله تعالی میفرماید: «وَ یَقولونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إنَّما الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِروا إنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ». یعنی: «و میگویند: «چرا نازل نمیشود بر او نشانهای از جانب پروردگارش؟!» پس بگو: «این است و جز این نیست که غیب مخصوص الله است، پس انتظار بکشید که همانا من (نیز) همراه شما از منتظران هستم.»» که ظاهراً منظور آیه، نصرت نهایی و پیروز نهایی حق بر باطل و اظهار کلمة الحق به معنای تمام و کمال آن است و نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله هم به دستور الله تعالی، زمان آن را از علوم غیبی معرفی میکنند که فقط الله عز و جل از آن خبر دارد و ایشان نیز مانند دیگران، آن را انتظار میکشند. آری! این پیروزی نهایی حق بر باطل و اظهار کلمة الحق به معنای تمام و کمال آن، مقدماتی دارد که اقدامات معصومین علیهمالسلام از حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله تا زمان امام عسکری علیهالسلام و از زمان شهادت ایشان تا قیام قائم آل محمد عجلاللهتعالیفرجهالشریف از آن جمله است که حکمت بعضی از آنها بر ما معلوم است و حکمت بعضی هنوز معلوم نشده است. توضیح بیشتر این عبارات بماند تا وقتی به آیه 20 سوره یونس رسیدیم، آنجا صحبت خواهیم کرد.
یحیی بن ابیالقاسم روایت کرد: «از جعفر بن محمد الصادق علیهالسلام درباره کلام الله عز و جل: «الم، ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ» سؤال کردم، (در پاسخ) فرمودند: «المتقون شیعه علی علیهالسلام هستند و الغیب، پس همان حجت غایب است و شاهد آن، کلام او تعالی است: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ؟ فَقُلْ: إنَّما الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِروا، إنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ».»