حدیث 5334
(5334) کمال الدین (ج 1، ص 141): حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ عَلیٍّ ماجیلَوَیْهِ رضیاللهعنه قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطّارُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أبانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أورَمَةَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمیثَمیِّ عَنِ الْحَسَنِ الْواسِطیِّ عَنْ هِشامِ بْنِ سالِمٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِ علیهالسلام قالَ: «قَدِمَ أعْرابیٌّ عَلَی یوسُفَ لِیَشْتَریَ مِنْهُ طَعاماً. فَباعَهُ. فَلَمّا فَرَغَ، قالَ لَهُ یوسُفُ: «أیْنَ مَنْزِلُکَ؟» قالَ لَهُ: «بِمَوْضِعِ کَذا وَ کَذا»» قالَ: «فَقالَ لَهُ: «فَإذا مَرَرْتَ بِوادی کَذا وَ کَذا، فَقِفْ، فَنادِ: «یا یَعْقوبُ! یا یَعْقوبُ!» فَإنَّهُ سَیَخْرُجُ إلَیْکَ رَجُلٌ عَظیمٌ جَمیلٌ جَسیمٌ وَسیمٌ. فَقُلْ لَهُ: «لَقیتُ رَجُلاً بِمِصْرَ وَ هُوَ یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقولُ لَکَ: «إنَّ وَدیعَتَکَ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ تَضیعَ.»» قالَ: «فَمَضَی الْأعْرابیُّ حَتَّی انْتَهَی إلَی الْمَوْضِعِ. فَقالَ لِغِلْمانِهِ: «احْفَظوا عَلَیَّ الْإبِلَ.» ثُمَّ نادَی: «یا یَعْقوبُ! یا یَعْقوبُ!» فَخَرَجَ إلَیْهِ رَجُلٌ أعْمَی طَویلٌ جَسیمٌ جَمیلٌ، یَتَّقی الْحائِطَ بِیَدِهِ حَتَّی أقْبَلَ. فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: «أنْتَ یَعْقوبُ؟» قالَ: «نَعَمْ!» فَأبْلَغَهُ ما قالَ لَهُ یوسُفُ.» قالَ: «فَسَقَطَ مَغْشیّاً عَلَیْهِ. ثُمَّ أفاقَ، فَقالَ: «یا أعْرابیُّ! أ لَکَ حاجَةٌ إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟» فَقالَ لَهُ: «نَعَمْ! إنّی رَجُلٌ کَثیرُ الْمالِ وَ لی ابْنَةُ عَمٍّ لَیْسَ یولَدُ لی مِنْها وَ أُحِبُّ أنْ تَدْعوَ اللهَ أنْ یَرْزُقَنی وَلَداً.»» قالَ: «فَتَوَضَّأ یَعْقوبُ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ. ثُمَّ دَعا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ. فَرُزِقَ أرْبَعَةَ أبْطُنٍ» أوْ قالَ: «سِتَّةَ أبْطُنٍ، فی کُلِّ بَطْنٍ اثْنانِ. فَکانَ یَعْقوبُ علیهالسلام یَعْلَمُ أنَّ یوسُفَ علیهالسلام حَیٌّ لَمْ یَمُتْ وَ أنَّ اللهَ تَعالَی ذِکْرُهُ، سَیُظْهِرُهُ لَهُ بَعْدَ غَیْبَتِهِ وَ کانَ یَقولُ لِبَنیهِ: «إنّی أعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمونَ» وَ کانَ أهْلُهُ وَ أقْرِباؤُهُ یُفَنِّدونَهُ عَلَی ذِکْرِهِ لیوسُفَ حَتَّی أنَّهُ لَمّا وَجَدَ ریحَ یوسُفَ، قالَ: «إنّی لَأجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْ لا أنْ تُفَنِّدونِ قالوا تاللهِ إنَّکَ لَفی ضَلالِکَ الْقَدیمِ فَلَمّا أنْ جاءَ الْبَشیرُ» وَ هُوَ یَهودا ابْنُهُ وَ ألْقَی قَمیصَ یوسُفَ «عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصیراً قالَ أ لَمْ أقُلْ لَکُمْ إنّی أعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمونَ»».
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر درجه دو است.
شیخ صدوق این حدیث را از محمد بن علی ماجیلیویه از محمد بن یحیی العطار از حسین بن حسن بن ابان از محمد بن اورمه از احمد بن حسن المیثمی از حسن الواسطی از هشام بن سالم که حسن الواسطی از ثقات درجه دو است و محمد بن اورمه از ثقات مشروطی است که البته مشکلی در اینجا ایجاد نمیکند. سایرین هم از ثقات درجه یک هستند.
ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام فرمودند: «بادیهنشینی پیش یوسف رفت تا غذایی از او بخرد. پس آن را خرید. پس هنگامی که جدا شد، یوسف به او گفت: «منزلت کجاست؟» به او گفت: «در فلان جا.»» (امام علیهالسلام) فرمودند: «پس به او گفت: «هنگامی که به فلان وادی عبور کردی، پس بایست و ندا بده: «ای یعقوب! ای یعقوب!» پس همانا به زودی خارج میشود به سوی تو مردی بزرگوار زیبای تنومند خوشچهره. پس به او بگو: «مردی را در مصر ملاقات کردم و او به تو سلام میرساند و به تو میگوید: «همانا ودیعهات نزد الله عز و جل ضایع نشده است.»» (امام علیهالسلام) فرمودند: «پس اعرابی رفت تا به آنجا رسید. پس به غلامانش گفت: «شتر را برای من حفظ کنید.» پس ندا داد: «ای یعقوب! ای یعقوب!» پس خارج شد به سوی او مرد نابینای بلندقامت تنومند زیبایی که تکیه میکرد بر دیوار تا به او رسید. پس مرد به او گفت: «تو یعقوب هستی؟» گفت: «آری!» پس ابلاغ کرد آنچه را یوسف به او گفته بود.» (امام علیهالسلام) فرمودند: «غش بر او گرفته، افتاد. سپس به هوش آمده، پس گفت: «ای بادیه نشین! آیا برای تو حاجتی به سوی الله عز و جل است؟» پس به او گفت: «آری! همانا من فردی ثروتمند هستم و برایم دختر عمویی است که فرزندی از او برایم متولد نشده است و دوست دارم که درخواست کنی الله را تا فرزندی به ما روزی کند.»» (امام علیهالسلام) فرمودند: «پس یعقوب وضو گرفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس دعا کرد الله عز و جل را. پس روزی داده شد چهار شکم» یا فرمودند: «شش شکم، در هر شکمی دو تا. پس یعقوب علیهالسلام دانسته بود که یوسف علیهالسلام زنده است (و) نمرده است و اینکه الله تعالی ذکره، به زودی آشکار میکند او را برای او بعد غیبتش و به فرزندانش میگفت: «إنّی أعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمونَ» و خانوادهاش و نزدیکانش او را به واسطه یاد یوسف کمعقل میشمردند تا اینکه چون بوی یوسف را یافت، گفت: «إنّی لَأجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْ لا أنْ تُفَنِّدونِ قالوا تاللهِ إنَّکَ لَفی ضَلالِکَ الْقَدیمِ فَلَمّا أنْ جاءَ الْبَشیرُ» و او یهودا فرزندش بود و انداخت پیراهن یوسف را «عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصیراً قالَ أ لَمْ أقُلْ لَکُمْ إنّی أعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمونَ».»