الحدیث 29 / 1
1/29- محمد بن إبراهیم النعمانی، فی کتاب الغیبة (قال): حدثنا[1] محمد بن یعقوب الکلینی أبوجعفر، قال: حدثنی علی بن إبراهیم بن هاشم (القمی)، عن أبیه، قال: و حدثنی محمد بن (یحیی بن) عمران، قال: حدثنا أحمد بن[2] محمد بن عیسی، [قال:] و حدثنی علی بن محمد و غیره، عن سهل بن زیاد جمیعا، عن الحسن بن محبوب. [قال:] و حدثنا عبدالواحد بن عبدالله الموصلی، عن أبیعلی أحمد بن محمد ابن [أبی] ناشر، عن أحمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، قال: حدثنا عمرو بن[3] أبیالمقدام، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: قال أبوجعفر محمد بن علی الباقر علیهالسلام: «یا جابر الزم الأرض فلا[4] تحرک یدا و لا رجلا حتی تری علامات أذکرها لک إن أدرکتها: أولها اختلاف (ولد فلان) [بنیالعباس] و ما أراک تدرک ذلک و لکن حدث به من بعدی (عنی)، [و] مناد ینادی من السماء، و یجیئکم الصوت من ناحیة دمشق بالفتح، و تخسف قریة من قری الشام تسمی الجابیة، و تسقط طائفة من مسجد دمشق الأیمن، و مارقة تمرق من ناحیة الترک فیعقبها هرج الروم، و سیقبل إخوان الترک حتی ینزلوا الجزیرة، و سیقبل مارقة الروم حتی ینزلوا الرملة. فتلک السنة- یا جابر- فیها اختلاف کثیر فی کل أرض[5] من ناحیة المغرب، فأول أرض تخرب أرض الشام، ثم یختلفون عند ذلک علی ثلاث رایات، رایة الأصهب، و رایة الأبقع، و رایة السفیانی، فیلتقی السفیانی بالأبقع فیقتتلون، فیقتله السفیانی و من معه[6]، ثم یقتل الأصهب، ثم لا یکون له همة إلا الإقبال نحو العراق، و یمر جیشه بقرقیسیاء فیقتتلون بها، فیقتل من الجبارین مئة ألف. و یبعث السفیانی جیشا إلی الکوفة و عدتهم سبعون ألفا فیصیبون من أهل الکوفة قتلا و صلبا و سبیا، فبینماهم[7] کذلک إذ أقبلت رایات من نحو[8] خراسان [و] تطوی المنازل طیا حثیثا [و] معهم نفر من أصحاب القائم علیهالسلام، و[9] یخرج رجل من موالی أهل الکوفة فی ضعفاء فیقتله أمیر جیش السفیانی بین الحیرة و الکوفة، و یبعث السفیانی بعثا إلی المدینة فیفر[10] المهدی علیهالسلام منها إلی مکة، فیبلغ جیش[11] السفیانی بأن المهدی علیهالسلام قد خرج إلی مکة، فیبعث جیشا علی أثره فلا یدرک حتی یدخل مکة خائفا[12] یترقب علی سنة موسی بن عمران علیهالسلام.» قال: «و ینزل جیش[13] السفیانی البیداء فینادی مناد من السماء: یا بیداء أبیدی القوم! فیخسف بهم فلا یفلت منهم إلا ثلاثة نفر یحول الله وجوههم إلی أقفیتهم و هم من کلب، و فیهم نزلت هذه الآیة: یا أیُّها الَّذینَ أوتوا الْکِتابَ آمِنوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أنْ نَطْمِسَ وُجوهاً فَنَرُدَّها عَلی أدْبارِها … الآیة.» قال: «و القائم علیهالسلام یومئذ بمکة قد أسند ظهره إلی البیت الحرام مستجیرا [به] فینادی: یا أیها الناس، إنا نستنصر الله فمن أجابنا من الناس فإنا أهل بیت نبیکم [محمد] و نحن أولی الناس بالله و بمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم، فمن حاجنی فی آدم فأنا أولی الناس بآدم علیهالسلام، و من حاجنی فی نوح فأنا أولی الناس بنوح علیهالسلام، و من حاجنی فی إبراهیم فأنا أولی الناس بإبراهیم علیهالسلام، و من حاجنی فی محمد فأنا أولی الناس بمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم، و من حاجنی فی النبیین فأنا أولی الناس بالنبیین. ألیس الله یقول فی محکم کتابه: إنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ إبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ ذُرّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ[14]؟ فأنا بقیة من آدم و ذخیرة من نوح و مصطفی من إبراهیم و صفوة من محمد [صلیاللهعلیهمأجمعین]. ألا و من حاجنی فی کتاب الله فأنا أولی الناس بکتاب الله، ألا و من حاجنی فی سنة رسول الله فأنا أولی الناس بسنة رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، فأنشد الله من سمع کلامی الیوم لما بلغ الشاهد منکم الغائب، و أسألکم بحق الله و حق رسوله و [ب] حقی فإن لی علیکم حق القربی من رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم لما[15] أعنتمونا و منعتمونا ممن یظلمنا، فقد أخفنا و ظلمنا و طردنا من دیارنا و أبنائنا و بغی علینا و دفعنا عن حقنا، و افتری أهل الباطل علینا، فالله الله فینا! لا تخذلونا و انصرونا ینصرکم الله.» قال: «فیجمع الله له أصحابه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا [و] یجمعهم الله له علی غیر میعاد قزعا کقزع الخریف، و هی- یا جابر- الآیة التی ذکرها [الله] فی کتابه: أیْنَ ما تَکونوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً، إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، فیبایعونه بین الرکن و المقام، و معه عهد من رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و قد توارث [ت] ه الأبناء عن الآباء. و القائم- یا جابر- رجل من ولد الحسین، یصلح الله له أمره فی لیلة فما أشکل علی الناس من ذلک [یا جابر] فلا یشکل[16] علیهم ولادته من رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، و وراثته العلماء عالما بعد عالم، فإن أشکل هذا کله علیهم فإن الصوت من السماء لا یشکل علیهم إذا نودی باسمه و اسم أبیه [و أمه].»[17]
—————————————-
[1]. در مأخذ: أخبرنا.
[2]. در متن: عن أحمد بن.
[3]. در مأخذ: عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن.
[4]. [در مأخذ: و لا.]
[5]. در متن: ناحیة.
[6]. در متن: من تبعه.
[7]. [در مأخذ: فبیناهم.]
[8]. [در مأخذ: قبل.]
[9]. در مأخذ: ثم.
[10]. در مأخذ: فینفر.
[11]. در مأخذ: أمیر جیش.
[12]. [در متن: خائف.]
[13]. در مأخذ: فینزل أمیر جیش.
[14]. آل عمران (3): 34- 35.
[15]. در مأخذ: إلا.
[16]. [در مأخذ: لا یشکلن.]
[17]. کتاب الغیبة: [279- 282 (باب 14، ح 67)؛ گزیدهای از این حدیث در صص 50- 51 گذشت].
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر درجه یک است.
این حدیث را محمد بن ابراهیم النعمانی در کتاب الغیبة (ص 279)، به چند طریق روایت کرده است:
1- از ابن عقده از محمد بن مفضل الاشعری و سعدان بن اسحاق بن سعید و احمد بن حسین بن عبدالملک و محمد بن احمد بن حسن القطوانی از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
2- از ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
3- از محمد بن یحیی بن عمران از ابن عیسی الاشعری از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
4- از علی بن محمد علان و غیر او، از سهل بن زیاد از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
5- از عبدالواحد بن عبدالله الموصلی از احمد بن محمد بن ابیناشر از احمد بن هلال از حسن بن محبوب از عمرو بن ابیالمقدام از جابر بن یزید الجعفی
که به جز سهل بن زیاد که ضعیف است و احمد بن محمد بن ابیناشر، سعدان بن اسحاق بن سعید و محمد بن احمد بن حسن القطوانی که از ثقات درجه دو هستند، سایرین، از ثقات درجه یک هستند و بیشتر این طرق، معتبر درجه یک است.
خلاصه اینکه یک طریق این حدیث غیر معتبر است، اما چند طریق معتبر درجه یک و چند طریق معتبر درجه دو دارد.
در ضمن این حدیث را میتوان از مصادیق بارز شهرت روائیه در عصر غیبت صغری دانست.
این حدیث، همان حدیثی است که پیش از این با شبیه آن، دو بار موجه شده بودیم و هر دو بار هم غیر معتبر بود. اما اینجا معتبر است، لذا متن را بررسی میکنیم. البته مطالب این حدیث بسیار است و مناسب است تعدادی را به روایات آینده حواله دهیم و تعدادی را هم همینجا بررسی کنیم.
1- امام علیهالسلام به صراحت به جابر دستور میفرمایند که سر جایت بنشین و تا نشانههایی را که برایت بازگو میکنم، ندیدهای، هیچ کاری انجام نده و هیچ اقدامی نکن. در اینجا دو سؤال پیش میآید. اول اینکه آیا این دستور صرفا برای جابر است یا دستور کلی برای همگان است. و دوم اینکه اگر قرار باشد، انسان در خانه بنشیند و هیچ کاری نکند، بعضی تکالیفی مانند امر به معروف و نهی از منکر یا تبلیغ دین تعطیل میشود. در این بند پاسخ سؤال اول را عرض کنم و سؤال دوم را که بحثش مفصلتر است، در بند بعدی بررسی خواهیم کرد.
ظاهر روایت که خطاب به جابر است، اما با وجود عبارت «ما أراک تدرک ذلک، و لکن حدث به من بعدی عنی» کاملا معلوم میشود که این دستور و مطالب بعد آن فقط برای جابر نیست و افراد بعد او یا به عبارت دیگر آیندگان را هم شامل میشود. لذا این دستور امام علیهالسلام که «الزم الأرض و لا تحرک یدا و لا رجلا حتی تری علامات أذکرها لک إن أدرکتها» شامل آیندگان و حتی ما هم میشود. پس اگر میخواهیم شیعه باشیم و تابع دستور ائمه علیهمالسلام، ما هم ملازم زمین شویم و کاری نکنیم تا این علاماتی که امام علیهالسلام فرمودهاند، اتفاق بیفتد.
2- این بند در حال بازبینی و اصلاح است.
3- این «إن أدرکتها» که امام علیهالسلام خطاب به جابر میفرمایند، معلوم میکند که ممکن است او تعدادی از این علامتها یا همه آن را درک نکند. نکته قابل توجه در این بخش از روایت این است که اولین آن را اختلاف بنیالعباس یا طبق بعضی نسخ بنی فلان معرفی میکنند و در ادامه میفرمایند که نمیبینم که تو را ببینی، با این حساب جابر قرار نیست، هیچ کدام این علائم را ببیند که بخواهد الزم الارض باشد یا نباشد، به عبارت دیگر درباره او سالبه به انتفاء موضوع است، بلکه ظاهرا وظیفه اصلی او همان است که امام علیهالسلام میفرمایند که آن را برای افذاد بعد من حدیث کن. یعنی این مطالب به خودت ربط عملی ندارد، بلکه وظیفه تو انتقال آن به دیگران است و از اینجا معلوم میشود که این دستور امام علیهالسلام فقط مربوط به جابر نیست، بلکه برای همه افراد و از جمله افراد بعد از صدور این حدیث است که من و شما را هم شامل میشود.
4- در نسخه چاپی الغیبة، «اختلاف بنیالعباس» آمده که مطابق نسخه مرحوم علامه مجلسی است، اما در بعضی نسخ، «اختلاف ولد فلان» آمده است. در احادیث مشابه هم که دیگران روایت کردهاند، این اختلاف وجود دارد. این دست روایات، همانهایی است که باعث شده عدهای تصور کنند بنیفلان که در عبارت «ملوک بنیفلان فی آخر سلطانهم» که در روایت شماره 20 دیدیم و شرحش را عرض کردم، بنیالعباس هستند که دیدیم به چند دلیل بنیفلان مذکور در روایت 20، بنیالعباس نیستند، اما در این روایت، اگر بنیالعباس باشند که تکلیف روشن است و اگر ولد فلان باشد، معلوم میشود که به احتمال زیاد، منظور بنیالعباس هستند. علی ای حال! اولین نشانهای که امام علیهالسلام مطرح میکنند، اختلاف بنیالعباس است و تصریح میفرمایند که جابر این موضوع را درک نمیکند و پیش از آن از دنیا میرود، اما دستور میدهند این مطالب را به دیگران منتقل کند.
5- نشانه دیگری که امام علیهالسلام، برای پیش از ظهور بیان میکنند، ندایی است که از آسمان شنیده میشود. این نشانه در بعضی روایات ما، نه تنها به عنوان یکی از نشانههای ظهور، بلکه به عنوان یکی از نشانههای اصلی و حتمی ظهور که بدائی در آن نیست، مطرح شده است. ما این مورد را إن شاء الله ذیل حدیث شماره 170 بررسی خواهیم کرد و درباره بداء هم إن شاء الله بحث مفصلی خواهیم داشت. این را هم اضافه کنم که بعضی از نشانهها یا علامتهای ظهور، فقط قبل از ظهور است و قرار نیست فاصله زمانی آن تا ظهور اندک باشد، مثل همین اختلاف بنیالعباس که ذکر شد و قرنها است که اتفاق افتاده است. اما بعضی هم ظاهرا فاصله اندکی دارند که خواهیم دید احتمالا این ندای آسمانی یکی از آنها است. ادامه این بحث را بگذاریم برای همان روایت 170 که اشاره کردم.
6- نشانه دیگری که امام علیهالسلام بیان میفرمایند، شنیدن شدن بانگ پیروزی از جانب دمشق است. حقیر در روایات معتبر و حتی گزارشهای تاریخی نتوانستم چیزی پیدا کنم که مشخصات این ماجرا را تبیین کند، تنها چیزی که فعلاً میتوانم عرض کنم، دو مطلب است. اول اینکه با توجه به بعضی گزارشها که در ادامه همین روایت هم خواهیم دید، به احتمال خیلی زیاد، این بانگ پیروزی، بانگ پیروزی حق بر باطل نیست، بلکه بانگ پیروزی باطلی بر باطل دیگر است. دوم اینکه قاعدتاً این خبر فتح، یک خبر معمولی و متداول نیست، بلکه خبری خاص، مورد توجه و بسیار مهم است که امام علیهالسلام آن را به عنوان علامة، یعنی نشانهای خاص و قابل توجه معرفی میکنند. ما خبرهای مهم فتح از جانب دمشق زیاد داشتهایم. شاید اولین بانگ پیروزی مهم از جانب دمشق، در همان اوان صدور این روایت بوده است، آن زمان که دمشق به دست نیروهای بنیالعباس فتح شد و حکومت رسمی بنیامیه در شامات تمام شد و بازماندگان آنها به شمال افریقا ئ بعد آندلس گریختند. اینکه آیا این بانگ پیروزی، یکی اتفاقات گذشته است، یا اتفاقی که در آینده رُخ خواهد داده، به نظر حقیر به توجه به ادامه روایت اتفاقی است که به دوران ظهور ایشان نزدیک است و قاعدتا اتفاق نیافتاده است.
7- نشانه چهارم، خسف قریهای از قریههای شام به نام جابیه است که در بعضی نسخ حابیه نوشته شده است. قریه در فارسی و حتی عربی معمولا تداعیگر روستا و شهرهای بسیار کوچکتر، اما قریه در اصل به معنای محلی است که مردم در آن جمع میشود که البته به خود مردم یا عبارتی گروهی از مردم مانند قوم هم گفته میشود. با توجه به کاربردهای قرآنی و حدیثی، قریه ممکن است بسیار بزرگ هم باشد، مانند آیه 82 سوره یوسف که پایتخت مصر و حومه آن را با عنوان قریه ذکر کرده است: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتی کُنّا فیها».
جابیه نام شهری در استان درعا در سوریه فعلی و نزدیک مرز اردن و فلسطین است. این شهر در گذشته شهر بزرگی بوده که امرای غسانی در آن مستقر بودند، اما اکنون شهر کوچکی در این منطقه است.
خسف به معنای فرو رفتن است که به معنای ناپدید شدن هم استفاده میشود. اینکه الله تعالی میفرماید «خَسَفَ اللهُ بِهِ الْأرْضَ»، یعنی: الله او را از زمین ناپدید کرد، یا اینکه به ماهگرفتگی، خسوف گفته میشود، به همین معنای ناپدید شدن ماه است. حال اینکه جابیه چگونه در فرو میرود، یا ناپدید میشود، یا به عبارتی با خاک یکسان میشود، آیا به واقعهای طبیعی مانند گسل و زلزله و سیل و مانند اینها پنین اتفتقی میافتد، یا واقعهای انسانی مانند جنگی سهمگین، انفجاری بزرگ و مانند آن موجب این نابودی میشود، برای من معلوم نشد. اما معلوم است که واقعهای سهمگین که باعث نابودی کامل آنجا میشود، رخ خواهد داد، واقعهای که تا به حال گزارش نشده و قاعدتا در آینده رخ خواهد داد و احتمالا به دلایلی که بر ما معلوم نیست، از اهمیتی برخوردار است که به عنوان نشانهای از نشانههای ظهور معرفی شده است.
8- نشانه پنجم، فروریختن دیوار سمت راست مسجد دمشق است. قاعدتاً منظور از این مسجد، باید مسجد اصلی شهر دمشق باشد که در حال حاضر، مسجد اموی دمشق است که مهمترین مسجد این شهر و مسجد جامع آن به حساب میآمده. تا آنجا که من پیگیری کردهام، تا به حال چنین اتفاقی، به عنوان اتفاقی مهم، پیش نیامده است و در آینده رخ خواهد داد. البته اگر ظهور امام زمان ما برای مدت بیشتری به تأخیر بیافتد و مسجد دیگری در دمشق ساخته شود که اهمیتش بیش از مسجد اموی شود، شاید منظور آن مسجد جدید باشد که البته فعلا چنین اتفاقی نیافتاده است. البته این عبارت را به دو گونه دیگر هم میتوان معنا کرد. اول اینکه بگوییم فرو ریختن دیوار مسجد شرقی دمشق و دیگر اینکه بگوییم فروریختن دیوار مسجد دمشق شرقی.
9- نشانه ششم، خروج جماعتی از ترکها از مناطق ترک نشین است که مارقی شدهاند. مارقی کسی است که از عهد و پیمانی که بسته یا دینی که داشته خارج شده است و بر ضد آن اقدام میکند. مثلاً مسلمان بوده، یا مسیحی بوده یا دین دیگجری داشته، اما ضمن مرتد شدن از آنف بر ضد آن شورش کرده است. یا عهد و پیمانی با فردی یا حکومتی داشته و حالا نَه تنها آن عهد و پیمان را شکسته، بلکه بر ضد ولی نعمت خود و حکومت و ولایتی که متعهد به آن بوده، خروج کرده است. یکی مارقین مشهور در صدر اسلام خوارج نهروان بودند که هر چند به ظاهر مسلمان بودند و هیچگاه از آن خارج نشدند و امیر مؤمنان علیه السلام هم در جنگ با ایشان رفتار خارجشدگان از دین را با آنها نداشت، اما از آنجایی که پیمان خود را شکستند و بر ضد امام زمان خود قیام کردند، مارقی معرفی شدند.
حالا اینکه منظور از مارقین ترک چیست؟ آیا از دین خود، مثلاً اسلام خارج شدهاند، یا از عهد و پیمانی که با ولایت و حکومتی داشتهاند، خارج شدهاند، چندان معلوم نیست، مگر اینکه عبارت «إخوان الترک» را که امام علیهالسلام در ادامه فرمودهاند، نشان از مسلمان بودن آنها بعد از خروجشان بدانیم. اینکه عبارت «إخوان الترک» که امام علیهالسلام درباره آنها میفرمایند، نشان از حسن نظر امام نسبت به آنها است یا خیر، هر چند خالی از وجه نیست، اما قطعی هم نیست.
این را هم اضافه کنم که خروج از دین در زمان حضور ائمه و زمان غیبت آنها فرق میکند. خروج از دین، در زمان ائمه از خروج بر امام معصوم شروع میشود تا ارتداد به معنای اتم و اکمل آن به همراه شورش و قیام بر ضد دین. پس در زمان ائمه، افرادی که بر امام معصوم خروج میکنند، حتی اگر به ظاهر مسلمان باشند و مرتد نشده باشند، در حکم مارقین هستند، کما اینکه خوارج نهروان، مرتد نبودند، اما مقابل امام معصوم قرار گرفتند و به معنوان مارقین معرفی شدند. اما در زمان غیبت ائمه معصوم، با توجه به اینکه امام معصوم حاضر نیست، این مورد سالبه به انتفاء موضوع است و همانگونه که عرض شد مارقین کسانی هستند که یا مرتد شدهاند، یعنی مسلمان بودهاند، اما اعلام خروج از دین کرده و بر ضد آن شورش نمودهاند، یا عهد و پیمان خود را با والی و حاکمی که نسبت به او متعهد شدهاند، نقض و بر ضد او قیام کردهاند. یکی دیگر از احتمالات هم این است که اینها مرتد نباشند، اما از آن جایی که در آینده در مقابل امام زمان قرار میگیرند، به عنوان مارقین معرفی شدهاند که این هم فقط در حد یک احتمال است.
تذکر این نکته هم مهم است که مناطق ترکنشین در زمان امام باقر علیهالسلام، مناطق بسیار گستردهای در شرق دریاجه خزر و شمال شرقی ایران فعلی بودند که تا شمال افغانستان و هند ادامه داشتند. اینها در زمان سلجوقیان و خوارزمشاهیان، اندک اندک به مناطق جنوبی و غربی نفوذ کردند و کل ایران فعلی، سرزمینهای شمال غربی آن، عراق بزرگ، شامات، اروپای غربی و حتی شمال افریقا را درنوردیدند.
امام علیهالسلام میفرمایند که در پی این واقعه، هرج و مرج روم رخ میدهد. این واقعه در گذشته، بارها تکرار شده است که ترکتبارانی که فقط ظاهری از اسلام داشتند، از نواحی ترکنشین خروج کرده و این خروج و شورش همزمان با آشفتگی در روم آن زمان، یعنی امپراطوری بیزانس بوده است. شاید مهمترین اینها سقوط قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی، در جنگ با کنستانتین یازدهم در سال 1453 میلادی بود. اینکه آیا اتفاق مورد نظر، یکی از اتفاقات گذشته بوده، یا در آینده قرار است، چنین اتفاقی بیافتد، بر من معلوم نیست. حتی شورشهای ترکتباران مارقی در زمان ترکان سلجوقی تا ترکان عثمانی بارها و بارها اتفاق افتاده است. شاید حتی خود اینها، یعنی سلجوقیان، ترکان عثمانی و مانند آنها از نظر امام علیهالسلام مارقی باشند، اما من مطمئن نیستم.
نکته دیگر اینکه روم، در زمان امام باقر علیهالسلام، عموماً به روم شرقی یا همان بیزانس اطلاق میشد که قسمت اصلی آن، اکنون جزء کشور ترکیه است تا اروپای شرقی و مرکزی است، اما به نظر میرسد در بعضی روایات، منظور از روم، سرزمینهایی است که تحت سلطه مسیحیان است، لذا ممکن است در این روایت هم، منظور سرزمینهای روم شرقی که قسمت مهمی از آن تحت حکومت جمهوری ترکیه فعلی است، نباشد و سرزمینهای مسیحی که در غرب آن قرار گرفتهاند، مورد نظر باشد.
این را هم اضافه کنم که بعضی از محققین، ترکها را کنایه از روسها و رومیها را که در ادامه روایت به آنها اشاره شده است، کنایه از اروپا و غرب گرفتهاند که حالا این هم احتمالی است.
10- نکته تکمیلی که امام درباره قسمت قبل میفرمایند، پیشروی ترکها در جزیره است. اینکه منظور از جریزه کجا است، به طور قطع نمیتوانم نظری بدهم. ممکن است بین النهرین در عراق باشد که در گزارشهای قدیمی به جهت قرار گرفتن بین دو نهر عظیم، با عنوان جزیره نامیده شده است و نیز ممکن است جریزه العرب باشد که اکنون کشور سعودی و بعضی دیگر از کشورها در آن قرار دارند. یا ممکن است یکی از جزایر مدیترانه یا هر جای دیگری باشد. هر کدام از اینها بگیریم، این مطلب امام، بارها در گذشته اتفاق افتاده است. مثلاً ترکان سلجوقی و عثمانی، هم عراق را فتح کردند و هم شبهجزیره عربستان تحت سیطره آنها بوده و هم بسیاری از جزایر مدیرانه و غیر آن را تحت کومت خود داشتند. این امکان هم وجود دارد که منظور از اتفاق مورد نظر روایت، در آیند رخ دهد و هیچ کدام از اتفاقات گذشته نباشد.
11- امام علیهالسلام در ادامه میفرمایند که مارقیهای رومی پیشروی میکنند تا در رمله منزل میگزینند و ادامه میدهند که در این سال، اختلاف زیادی در همه سرزمینها از ناحیه مغرب رخ میدهد و اول سرزمینی که تخریب میشود، سرزمین شام است.
اما رمله؛ سرزمینی است که اکنون در فلسطین و در شمال غربی بیت المقدس قرار دارد. اگر مارقین رومی از راه خشکی پیشروی کنند، به معنای آن است که حداقل قسمتهای غربی سوریه فعلی و کشور لبنان را فتح کردهاند تا به رمله رسیدهاند، اما اگر از راه دریا حمله کنند، چنین چیزی قطعی نیست. با توجه به معنایی که درباره مارقی عرض شد، شاید بتوان نمونه مارقینی را که بر رمله و مناطق اطراف آن یعنی سرزمینهای فلسطین سیطره پیدا کردند، شوالیههای جنگهای صلیبی دانست. یا حتی حکومت صیهونیستها بر این سرزمینها خالی از وجه نیست. موارد مشابه دیگری را هم میتوان در گذشته این سرزمین پیدا کرد، اما چه بسا این واقعه در گذشته نبوده و در آینده اتفاق بیافتد.
نکته دیگری که در این عبارات هست، اختلافات زیاد در ناحیه مغرب است که با توجه به عبارت «أول أرض تخرب، أرض الشام» و مطالب بعدی این روایت، قاعدتاً منظور از این مغرب، همان سرزمین شامات است که شامل قسمت غربی عراق فعلی، سوریه، اردن، فلسطین و لبنان میشود. شامات به مجموعه این سرزمینها گفته میشده و شام شامل شهر دمشق فعلی است که اکنون هم مردم سوریه آن را با این نام هم مینامند. با این حساب آشوب و اختلاف در عمده سرزمین شامات رخ داده و اولین جایی که تخریب میشود، منطقه دمشق و حومه آن است. این اتفاق نیز در گذشته، بارها پیش آمده و اکنون هم با شورشهای سوریه که به ظهور گروههایی مانند جبهة النصره وبعد از آن، داعش انجامید، کمابیش پیش آمده است و تا اینجا نمیتوان به قطع گفت که آیا منظور امام علیهالسلام، یکی از اتفاقات گذشته بوده، یا اتفاق زمان ما، یا وقایعی که در آینده اتفاق خواهد افتاد. البته مطالب بعدی روایت، تا حدودی بعضی مسایل را حل میکند.
12- امام علیهالسلام در ادامه مطالب قبل میفرمایند که در این اختلافات، سه پرچم ظهور می کند. پرچم اصهب، پرچم ابقع و پرچم سفیانی. پیش از آنکه به اتفاقاتی که بین این سه دسته میافتد، بپردازیم، چند نکته را به عنوان مقدمه عرض کنم.
اصهب از ریشه صهب و به معنای رنگ قرمز در موی سر و ریش است و به همین جهت به ترکیبی از رنگ سیاه و قرمز کنار هم اصهب گفته میشود. البته به چیزی که در باطن سیاه و در ظاهر قرمز هم باشد هم اصهب میگویند.
اما ابقع، در لغت به معنای دو رنگ مخالف در کنار هم است که معمولاً به رنگ سیاه و سفید در کنار هم گفته میشود. با این مقدمه، نکاتی در بندهای مجزا، درباره این سه پرچم عرض کنم تا به ادامه روایت بپردازیم.
13- اینکه منظوراز پرچم اصهب چیست، حالتهای مختلفی را میتوان در نظر گرفت که حقیر نتوانستم یکی را بر دیگر موارد ترجیح دهم. یکی از امکانها این است که پرچم این این گروه ترکیبی از سرخ و سیاه باشد که با این حساب، موردی را در گذشته سراغ ندارم که با توضیحات این روایت هماهنگ باشد.
امکان دیگر این است که فرمانده این گروه یا پیروان او، موهایی مرکب از سیاه و قرمز داشته باشند، یا موهای سیاه خود را به حنا و غیر آن خضاب کنند و به رنگ قرمز درآورده باشند. در تاریخ گذشته شامات چنین چیزی پیدا نکردم که افرادی با این ویژگی معرفی شده باشند. شاید شما هم امکانهای دیگری به ذهنتان برسد که خوب است مطرح کنید تا آنها را هم مرور کنیم. این را هم اضافه کنم که با ظهور داعش و اینکه بعضی افراد آن موهای خود را خضاب میکردند، گمانهزنیهایی در این باره شده که بعضاً خیلی هم جدی گرفته شده است که این مسأله را ضمن همین روایت بررسی خواهیم کرد.
14- اما اینکه پرچم ابقع چیست، باز، حالتهای مختلفی را میتوان در نظر گرفت که اینجا هم نتوانستم یکی را بر دیگری ترجیح دهم. یکی از این امکانها این است که پرچم آنها ترکیبی از دو رنگ متضاد، مثلا سیاه و سفید باشد. یا ممکن است افراد تحت لوای آن، ترکیبی از نژاد رنگ روشن و رنگ تیره باشند. بر خلاف مورد قبل که در تاریخ سراغ نداشتم، ابقع را چه معنای اول بگیریم و چه به معنای دوم، مکرراً در تاریخ وجود داشته است، اما نکته در اینجاست که هر چند مواردی شبیه این احتمالات، در گذشته بوده است، اما هیچ کدام با ادامه روایت هماهنگ نبودهاند، لذا باید سراغ آن را در آینده گرفت. باز اینجا اضافه کنم که با ظهور داعش و اینکه پرچم آنها ترکیبی از رنگ سیاه و سفید است، همینطور افراد آنها از نژادهای مختلفی هستند، گمانهزنی قبل در اینجا شدیدتر و غلیظتر بوده است، چرا که به معنای آن نزدیکتر است. حقیر نمیخواهم تطبیق داعش با پرچم ابقع را به طور قطع انکار کنم، بلکه عرضم این است که هنوز اتفاقات گزارش شده در این روایت، به طور کامل تحقق نیافته، لذا تطبیق این دو را در حد یک امکان باید در نظرداشت و مسائل را رصد کرد تا نَه جزء مستعجلون باشیم که هلاک شویم و نَه جزء متأخرون باشیم که خسران ببینیم.
نکته آخر اینکه در بعضی روایات غیر معتبر، به جای پرچم ابقع، پرچم اشهب آمده است. اشهب مخلوط رنگ سیاه و سفید را گویند که سفیدی آن بر سیاهی آن غلبه دارد. مانند پرچم زمینه سفیدی که نقش و نگار آن به رنگ سیاه باشد. یا کسی که بیشتر موهای سرش سفید شده، اما هنوز موهای سیاه هم در آن کم نیست. اگر این کلمه را بگیریم، اصلا با داعش فعلی هماهنگ نیست، چرا گه پرچم آن ها، زمینهاش سیاه و نقش و نگارش سفید است، یعنی درست بر خلاف معنای اشهب. به هر حال با توجه به غیر معتبر بودن این روایات، توضیحی بیش از این نیاز نمیبینم.
15- بر خلاف دو پرچم قبل که پای رنگها وسط کشیده شده بود، پرچم سفیانی با نام یا لقب فردی خاص مطرح شده است. سفیانی از علائم حتمی ظهور است که حدیث آن را در آینده روایت کرده و بررسی میکنیم. با توجه به اینکه در ادامه روایت، مطالبی درباره پرچم سفیانی دارد، این مطالب را مرور کنیم و در پایان هم حقیر نکات تکمیلی را عرض خواهم کرد. إن شاء الله. فقط به همین اندازه اشاره کنم که اگر سفیانی نام فرد خاصی بشاد، ممکن است با ابوسفیان و آل ابیسفیان ربط داشته باشد، یا نداشته باشد، اما اگر لقب، صفت و مشخصه فرد یا گروهی باشد، احتمال اینکه با ابوسفیان و آل او مربوط شوند، بیشتر میشود. آل ابیسفیان معمولا به معاویه اول، یزید و معاویه دوم گفته میشود که آغازگران حکومت بنیامیه هستند و با مرگ معاویه دوم و حکومت مروان، دوره دوم بنیامیه، یعنی آل مروان شرع میشود و نهایتا حکومت آنها در شامات با سرنگونی مروان آخر که به مروان حمار هم معروف است، پایان مییابد. البته حکومت بنیامیه در شمال آفریقا و بعد آن در آندلس ادامه مییابد تا نهایتا حکومتهای مسیحی بر حکومت بنیامیه در آندلس غلبه پیدا میکنند، همان غلبهای که با عنوان سقوط آندلس اسلامی معرفی میشود و مایه اشتباهات بسیاری، حتی در بین بزرگان شده است.
16- نکته بعدی در روایت غلبه سفیانی بر پرچم اصهب و ابقع است و تار و مار کردن آنها و قتل فرماندهشان، به گونهای که به کلی نابود میشوند و اینکه پس از این غلبهها، هم و غم سفیانی که یکهتاز میدان شده است، پیشروی به سوی عراق است.
البته قتل فرماندهان این دو پرچم ممکن است جنبه فیزیکی داشته باشد، یا غیر فیزیکی. حذف فیزیکی مانند کشته شدن است و حذف غیر فیزیکی مانند اسارت یا بیعت این افراد با سفیانی و تحت لوای او قرار گرفتن.
با این حساب معلوم میشود که این سه پرچم، سه پرچم متفاوت و متخاصم هستند، لذا کسانی که اصرار دارند داعش را یکی از آنها معرفی کنند، یکی از اینها داعش است و اگر داعش را اصهب یا ابقع بدانند، سفیانی داعش نیست و اگر سفیانی را داعش بدانند، آن دو تای دیگر نیست. حال با توجه به اینکه طبق این روایت، غلبه نهایی با سفیانی است، اگر کسانی اصرار داشته باشند که بلوای این سالهای سوریه همین واقعه مورد نظر در این روایت است، حداقل در این زمان که حقیر مطابم را عرض میکنم، با عنایت به غلبه جدی حکومت رسمی سوریه بر داعش و سایر گروههای مسلح مخالف، باید پذیرفت که سفیانی همان حکومت رسمی سوریه است، مگر در آینده مجددا داعش قوی شود و حکومت رسمی سوریه را سرنگون کند. البته بارها گفتهام و باز هم تکرار میکنم که تطبیق وقایع با این دست روایات، اگر بخواهد جنبه جدی و قطعی داشته باشد، دلیل جدی و قطعی میخواهد که حداقل در این مورد خاص، برای حقیر چنین جدیت و قطعیتی وجود ندارد.
17- لشکر سفیانی که اکنون، یعنی بعد از شکست اصهب و ابقع، تنها قدرت شام شده است، به عراق وارد شده به قرقیسا میرسد. قرقیسا نام شهری است که اکنون البصیره نام دارد. این شهر در جنوب شرقی شهر دیر الزور و در کنار رود فرات قرار دارد و یکی از دروازههای ورود به عراق است که از طریق منطقهای خوش آب و هوا و مناسب، میتوان از سمت شمال غرب، به الرمادی، بغداد و به دنبال آن کربلا، نجف، کوفه و بصره رسید و از آنجا به شبهجزیره عربستان وارد شد. اگر به نقشه منطقه مراجعه کنید، معلوم میشود که سفیانی و لشگر او، پس نابودی دو گروه مهم دیگر در سوریه و شامات و تسلط بر آنجا، متوجه دو سوم جنوبی عراق فعلی میشوند و فعلاً یا به مناطق شمالی عراق کاری ندارند، یا حداقل تمرکز اصلیشان فعلاً بر این مناطق نیست. مناطق شمالی که فعلاً محل توجه لشگر سفیانی نیست، شامل مناطق سلیمانیه، کرکوک، اربیل، نینوی و دهوک میشود. شاید بخشهایی از مناطق صلاح الدین و الدیالی را هم بتوان جزء این مناطق دانست. اما دو سوم جنوبی که محل توجه سفیانی است، شامل مناطق الانبار، بغداد، میسان، واسط، بابل، القادسیه، کربلا، نجف ، ذیقار، المثنی و بصره میشود.
18- در منطقه قرقیسا جنگی در میگیرد که امام علیهالسلام میفرمایند: «فیقتل بها من الجبارین، مائة ألف». صد هزار در اینجا احتمالاً عدد کسرت است و نشان از کشتههای زیاد این جنگ، البته ممکن است عدد واقعی هم باشد و حدود این تعداد در این نبرد کشته شوند. به نظر حقیر، با چند مقدمه، میتوان نتیجهای گرفت که مهم است. ابتدا مقدمات را عرض کنم، تا نتیجه حاصل شود. اول اینکه امام علیهالسلام از کشته شدن جبارین و ستمگران صحبت میکنند، آن هم در حد خیلی زیاد، اما اشارهای به کشتههای اهل حق ندارند. دوم اینکه میدانیم که یک طرف جنگ، لشگر باطل سفیانی است. سوم اینکه در ادامه روایت، معلوم میشود که سفیانی پیروز این نبرد است. در نتیجه افرادی که در مقابل سفیانی قرار دارند، به احتمال بسیار زیاد اهل حق نیست. البته متأسفانه طبیعی است که عدهای از بیگناهان نیز در یک نبرد کوچک و بزرگ کشته شوند، یا حتی در سپاهی باطل، معدودی از افراد خوب باشند که البته حضور آنها محل تأمل است، اما همانطور که عرض کردم، به احتمال بسیار زیاد سپاه مقابل سفیانی در نبرد بزرگ قرقیسا که کشتههای بسیار زیادی هم دارد، مانند خود سفیانی، سپاه باطل هستند. پس اولاً تا اینجا، نبردها همه بین اهل باطل بوده است و ثانیاً، پیروز همه این نبردها هم سفیانی بوده است. حال! اگر تاریخ را مرور کنیم، میبینیم که واقعهای شبیه این واقعه در گذشته اتفاق نیافتاده است و اتفاقات فعلی هم، حداقل تا این جلسهای که خدمت شما هستم، هنوز مطابق این جریانات نیست.
تذکر مهم: تا اینجا چند نکته را عرض کنم و برویم سراغ ادامه روایت. در این سالهای اخیر، خصوصاً بعد از مرگ ملک عبدالله، پادشاه سعودی و ماجراهای اخیر منطقه، به ویژه، اعتراضات و شورشهای سوریه تا ظهور داعش و پیروزیهای گسترده آن در سوریه و عراق، عدهای آگاهانه یا ناآگاهانه، با استفاده از روایات معتبر و غیر معتبر و همچنین گزینش بخشهایی که مطابق میلشان بود و حذف و نادیده گرفتن، بخشهایی که مطابق نظر یا میلشان نبود و بعضاً با چاشنی جعل گزارشها و خلق روایات جدید یا تحریف بعضی گزارشها و خلاصه استفاده از ابزارهای پوپولیستی و ژورنالیستی، البته به معنای منفی آن، سعی در تطبیق این ماجراها، بر روایات داشتند و بعضاً هم رونقی گرفتند و همچنان از آن بهره مادی یا معنوی میبرند. در حالی که اگر سه قاعده کلی منطقی را در نظر داشته باشیم، حداقل در این زمانی که حقیر در خدمت شما هستم، تطبیق این وقایع با روایات صادره از معصومین علیهمالسلام نَه تنها هماهنگ نیست، بلکه منافات جدی هم دارد که باید منتظر ماند و دقیق رصد نمود، تا شاید این تنافیها از بین برود و شاید معلوم شود که تصور این تطبیق باطل بوده است. قاعده اول، مخلوط نکردن، روایات معتبر با غیر معتبر است. قاعده دوم، گزینشی عمل نکردن در انتخاب روایات و حتی عبارات یک روایت است و قاعده سوم، کسب اخبار روز از مجاری معتبر و تحلیل بیطرفانه و درست آنها است. جالب آنکه اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که این روش نابخردانه و غیر شرعی بعضی از افراد در خلط روایات و گزارشهای معتبر و نامعتبر و نیز گزینشی عمل کردنها و مصادره به مطلوب کردنها، نَه تنها مطلوب الله تعالی نیست، که میتواند به ضرر مکتب اهل بیت علیهمالسلام نیز باشد و دشمن در فرصت مناسب از همین تخلف عمدی یا سهوی ما استفاده کرده و به اعتقادات ما ضربه بزند. در این فرصت یک نمونه را عرض می کنم.
همانطور که پیش از این هم عرض کردم، با شدت گرفتن اعتراضات و شورشهای سوریه که در ابتدا کاملا جنبه مردمی داشت و به دنبال آن پیدایش گروههای معارض مانند جبهة النصرة و بعد از آن داعش، عدهای سعی در تطبیق اینها با پرچمهای اصهب، ابقع و سفیانی داشتند. مثلاً عدهای در ابتدا، پرچم داعش را پرچم اصهب دانستند و بعدها هم مدعی شدند که پرچم سفیانی است. یکی از نکتههای جالب درباره این ادعا این است که بر اساس روایات معتبر و از جمله همین روایت شماره 13 که مشغول بررسی آن هستیم، معلوم شد که تمام گروههای درگیر در شام باطل هستند و در نهایت باطلترین آنها که پرچم سفیانی، سایرین را نابود کرده و عازم عراق میشود. حال اگر اتفاقات این چند ساله را تا امروز بررسی کنیم و به دنبال سه پرچم درگیر در این وقایع بگردیم. قطعاً یکی از این پرچمها، پرچم داعش است. پرچم دومی که به طور قطع میتوان شناسایی کرد، پرچم دولت رسمی سوریه است. بر خلاف دو پرچم قبلی که به جهت قدرت و حضورشان در معادلات منطقه کاملاً و به راحتی قابل شناسایی هستند، شناسایی پرچم سوم، کار سختی است و مصادیق متعددی میتوان برای آن در نظر گرفت که شاید دو مورد آنها مهمتر باشند.
مورد اولی که به ذهن من میرسد، جبهة النصرة است که به نوعی زیر مجموعه سوری القاعده بود و در سال 2015 با شش گروه اسلامگرای دیگر، از جمله احرار الشام متحد شده و جیش الفتح را تشکیل دادند، میتواند یکی از از این پرچمها باشد. این گروه در سال 2016 رسماً از القاعده، اعلام استقلال کرد. ایمن الظواهری نه تنها هرگونه ارتباط داعش با القاعده و جبهة النصره را رد کرد، که جنگهای خونینی نیز بین این دو در گرفت که غالب آنها با پیروزی داعش همراه بود.
مورد دوم، ارتش آزاد سوریه است. این گروه که هسته اولیه آن را امرا و افسران جدا شده از ارتش سوریه تشکیل میدهد، یکی از اولین گروههای معارض دولت سوریه، بعد از شروع اعتراضات و آشوبها بودند که در سال 2011 اعلام موجودیت کردند. این گروه میانهرو را که عمده آنها را افراد سنیمذهب سوری تشکیل میدهند، افرادی از علویون شیعه و دروزیها و نیز اقوامی از کردها همراهی میکنند. این گروه در نبرد کردهای سوریه و داعش، همراهی وسیعی با کردها داشت، اما تمرکز اصلی آنها در مناطق جنوبی سوریه است.
البته تمام این گروهها، با فراز و فرودهایی که در قدرتشان بوده، هنوز تماماً از بین نرفته و هر زمانی ممکن است دوباره قد علم کنند. حالا کسانی که دنیال تطبیق پرچمهای سهگانه در این دست روایات با شرایط و ماجراهای دهه اخیر سوریه هستند، فرقی نمیکند کدام پرچم را به کدام یک از این دستهها مطابقت دهند و در نهایت کدام یک از اینها پیروز شود، آنچه در هر حال نتیجه ادعای این افراد است، این است که با توجه به روایت، گروهی که پیروز نهایی است، باطلترین این گروهها است. یعنی اگر داعش موفق به حذف کامل سایر پرچمها از جمله پرچم دولت رسمی سوریه شود، او سفیانی است و اگر دولت سوریه، موفق به حذف سایر گروه ها و از جمله داعش شود، این یکی سفیانی خواهد بود. یعنی یا دولت سوریه مفتضحانه و به طور کامل شکست می خورد و حذف میشود، یا اگر پیروز شود، همان پرچم سفیانی است که هر دو اینها برای بعضی از افراد کم خرد و غیر متخصصی که بعضی تریبونها را در اختیار دارند و با اطلاعات ناقص و غیر حرفهای خود، با قدرت تخیل و توهم بالایی که دارند، داستانسرایی کرده و داد سخن میدهند، موافق نیست. باز هم تکرار میکنم که اینها همه حدس و گمان غیر علمی و فقط در حد یک احتمال است و فعلا نباید آنها را جدی گرفت.
با تأمل در این مطلب، برویم سراغ ادامه روایت، اما نکتهای را در بین عرایضم مطرح کردم که فراموش کردم مستند آن را عرض کنم. در بین عرایضم، عنوان کردم که همه این پرچمهای سهگانه، باطل هستند. مستند عرض حقیر حدیث معتبری است که ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح 15267) از امام صادق علیهالسلام روایت کرده است که «کُلُّ رایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قیامِ الْقائِمِ فَصاحِبُها طاغوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» یعنی: «هر پرچمی که قبل قیام قائم برافراشته شود، پس صاحب آن طاغوتی است که از غیر الله عز و جل، مورد بندگی (و اطاعت) قرار میگیرد.» با این حساب، منظور امام باقر علیهالسلام به روشنی معلوم میشود.گفتیم که علامه مجلسی طریق این حدیث را در کتاب مرآة العقول (ج 26، ص 325)، موثق میداند.
اما ادامه روایت؛
19- امام علیهالسلام میفرمایند که بعد از نبرد قرقیسا که دیدیم با پیروزی سپاه سفیانی همراه است، اینها لشگری هفتاد هزار نفره را به سوی کوفه میفرستند که این لشگر جنایات بزرگی را درکوفه مرتکب میشود. عدهای را میکشند، عدهای را به دار میکشند و عدهای را اسیر میکنند. این عبارات نشان از غلبه سفیانی، ولو برای کوتاه مدت، بر کوفه و اطراف آن است.
20- اینجا است که امام علیهالسلام به صراحت میفرمایند که در این هنگام است که پرچمهایی از جانب خراسان به حرکت درآمده و منزلها را به سرعت پشت سر میگذارند. در رابطه با این پرچمها چند نکتهای را عرض کنم.
اول اینکه امام علیهالسلام فرمودهاند: «رایات من قبل خراسان»، رایات میفرمایند و نَه رایة، یعنی جمع به کار میبرند و نَه مفرد. خب! این چه معنایی دارد؟ در عبارات قبلی روایت و در ماجرای آشوب شام، فرموده بودند: «ثلاث رایات» و گفتیم که رایة به معنی پرچم و حزب و نهضت و گروه و مانند اینها است، لذا این امکان وجود دارد که این «رایات من قبل خراسان» یک نهضت و حزب و گروه نباشد، بلکه مجموعهای از گروههای مستقل یا نیمه مستقر باشند.
دوم اینکه به تصریح امام علیهالسلام عدهای از یاران امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف تحت لوای این پرچمها هستند، حالا اینکه فرماندهان یا صاحبان این رایات جزء یاران امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف هستند، یا خیر، از این عبارات چیزی معلوم نیست، اما خواهیم گفت که با توجه به عبارات «و معهم نفر من اصحاب القائم»، بعید نیست بتوان گفت که این نَه تنها اکثریت ندارند، بلکه احتمالا قابل ملاحظه هم نیستند.
سومین نکته، در رابطه با خراسان است. تا سال 1383 هجری شمسی، عامه مردم ایران، یک خراسان بیشتر نمیشناختند که مرکز آن شهر مشهد بود، تا اینکه در این سال، استان خراسان به سه قسمت تقسیم شد. خراسان شمالی به مرکزیت بجنورد، خراسان رضوی، به مرکزیت مشهد و خراسان جنوبی، به مرکزیت بیرجند. جالب اینجا است که متأسفانه عدهای از اهل منبر، وقتی در روایات ما سخن از خراسان یا خراسانی میشد، تمرکزشان براستان خراسان به مرکزیت مشهد بوده هست، در حالی که خراسان در فرهنگ روایی ما و حتی امروزه، خارج از فرهنگ عامه مردم، شامل سرزمین بزرگی است. در طول دورههای مختلف، مثلاً بعد از فتح این منطقه توسط مسلمانان، خراسان شامل چهار منطقه وسیع با مرکزیت نیشابور، مرو، هرات و بلخ بود که در بین اینها، منطقه مرو مهمتر از سایر مناطق بود. این مناطق چهارگانه، در بعضی کتب با عنوان رُبع نامیده شده و غیر ربع ابرشهر که مرکز آن نیشابور بود، سایر رُبعها را با همان مرکزشان نامگذاری کردهاند. منطقه نیشابور، در حال حاضر در ایران است و منطقه مرو در ترکمنستان فعلی. هرات هم که در شرق افغانستان و بلخ در شمال آن است. خلاصه اینکه خراسان آن زمان حداقل شامل استان خراسان ایران، کشور افغانستان فعلی و بخشهایی از کشور ترکمنستان بوده است. بعدها خراسان، به منطقهای بزرگتر اطلاق شد و تقریبا شامل سرزمینهایی میشد که از جنوب به منطقه سیستان، از شرق به کویر ایران و از غرب به ارتفاعات هندوکش محصور بود. از شما هم شامل کشورهای ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و بخشهایی از قرقیزستان و قزاقستان میشد. در بین این مناطق خراسان ایران و افغانستان، تعداد قابل ملاحظهای شیعه داشته و در سایر مناطق، اکثریت قابل ملاحظهای با فرقههای مختلف اهل تسنن بوده و هست. حال! با این مقدمات، اگر نخواهیم ناسیونالیستی و مذهبی به روایات نگاه کنیم، این پرچمهای از جانب خراسان، از همه این مناطق میتواند باشد و قرار نیست از رُبع نیشابور، یا همان استان خراسان ایران باشد. حتی اگر بخواهیم نگاه مذهبی داشته باشیم، باز هم انحصاری در استا خراسان ایران نیست و حداقل بخشهایی از افغانستان را هم شامل میشود.
نکته چهارم این است که آیا این پرچمها، صرفا از جانب منطقه خراسان بزرگ است، یا کل ایران یا احیاناً پاکستان را هم شامل میشود. در جواب باید عرض کنم که لازم است به الفاظ روایت پایبند باشیم و تا دلیلی قاطع نداریم، از آن تعدی نکنیم. حال با توجه به اینکه مناطق این سرزمینها، در زمان صدور روایات، هر کدام نامی داشتند و نَه خراسان به آنها اطلاق میشد و نَه بخشی از خراسان بودند، نباید این مناطق و مردم آنجا را وارد این قضیه کرد. مثلا منطقه آذربایجان، منطقه ری که تهران هم در این قسمت است، منطقه خوزستان، منطقه سیستان و غیر اینها، هر کدام اسمی داشتند و جزء خراسان نبودند. یا مثلا منطقه عراق عجم که بسیاری از شهرهای مرکزی به سمت غرب ایران فعلی در این قسمت قرار دارند، خراسان نامیده نمیشدند، خلاصه اینکه این پرچمها از جانب خراسان هستند و منطقه خراسان معلوم است، لذا اگر پرچمهایی هم از سایر مناطق ایران فعلی، چه به موافقت و چه به مخالفت، به سمت امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف حرکت کنند، از اهمیت خاصی برخوردار نبودهاند که نامی از آن به میان بیاید. البته بعید نیست که مردمانی از این سرزمینها تحت لوای پرچمهای خراسان قرار بگیرند.
و نکته آخری که باید عرض کنم، این است که نمیتوان این پرچمهای خراسان را تماماً مورد رضایت و موافقت امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف دانست، چرا که عبارت «و معهم، نفر من أصحال القائم»، به صراحت نشان از این دارد که این اصحاب قائم عجلاللهتعالیفرجهالشریف غالب بر این پرچمها نیستند. در ضمن اگر کسی روایت رایة الیمانی در الغیبة للنعمانی (ص 253) یا الإرشاد (ج 2، ص 375) و به خصوص الغیبة للطوسی (ص 447) رامعتبر بداند، در آنجا آمده است: «و لیس فیها رایة بأهدی من رایة الیمانی». یعنی هدایتگرترین این پرچمها، پرچم یمانی است که نتیجه ذاتی این عبارت، ناخالصتر بودن سایر پرچمها و از جمله پرچمهای خراسان است. روایات بند اول هم که درباره «کل رایة ترفع قبل قیام القائم»، در این مسأله بیتأثیر نیست.
21- در ادامه، امام باقر علیهالسلام، ماجرای پرچمهای خراسان را رها کرده، به ماجرای کوفه باز میگردند که فردی از موالی کوفه، در میان ضعفا خروج میکند که امیر سپاه سفیانی، او را بین حیره و کوفه میکشد.
حیره، نام منطقهای حدود هفتکیلومتری جنوب کوفه و الآن جزء استان نجف است. البته این منطقه از جنوب کوفه شروع میشود و به سمت جنوب امتداد دارد. این منطقه در دورههای دور، منطقه مهمی بوده است. گفتهاند که به دستور شاپور اول ساسانی ساسانی و برای کنترل اعراب، منظورم عربهای بادیهنشین ساخته شده که به نوعی مانع هجوم آنها به عراق شود. عراق فعلی در زمان ساسانیان منطقه اصلی و مرکزی حکومت ساسانی بود که مدائن در آن قرار داشت و به همین جهت اهمیت فوقالعادهای داشته است. مدائن که طاق کسری هم در آن قرار دارد، در نزدیکی بغداد فعلی است و بعضی از باستانشناسان بر این باور هستند که بغداد یکی از مدائن بوده است. شاید اسم فارسی بغداد که ترکیبی از «بَغ» و «داد» است، به نوعی مؤید همین مطلب باشد. «بغ» در زبان اوستایی به معنای خدا و آفریدگار است و بغداد میشود داده خدا، یا آنچه آفریدگار داده است.
حیره پایتخت ملوک لخمی بوده که عرب بودند و تحت فرمان پادشاهان ساسانی، به نوعی مرزداری میکردند. قرنها است که حیره عملا نقشی در تاریخ نداشته و حتی در زمان خلفای اولیه، بنیامیه و بنیالعباس هم که این حدیث در زمان آنها صادر شده است، اهمیت خاصی نداشته است. قاعدتاً منظور از مناطق حیره، مناطق جنوبی کوفه است. با این حساب باید گفت که این فرد در مناطق جنوبی کوفه، مثلا شهرها، روستاها و مناطق عشایرنشین جنوبی کوفه که در حال حاضر هم شیعه هستند و هم از نطر اقتصادی و اجتماعی جزء طبقه ضعیف به حساب میآیند، خروج میکند. این شیعه بودن و ضعیف بودن، با معنی موالی قرابت دارد.
موالی که جمع مولی است، معانی مختلفی دارد. در اینگونه روایات، موالی، دو معنای رایج دارد که در بیشتر مواقع، قرین هم هستند. در معنای اول، به معنای افرادی است که از طبقه پایینی از نظر اقتصادی و اجتماعی در جامعه بوده و عمدتا غیر عرب هم بودند و در معنای دوم، به افرادی اطلاق میشود که از شیعیان هستند. اینکه عرض کردم، این دو معنا در بیشتر موارد قرین هم هستند، از این جهت است که بیشتر شیعیان و محبین امیر مؤمنان علیهالسلام از ضعفا و طبقه پایین جامعه بودند و این نام بر آنها ماندگار شد. البته مولی به معنای همپیمان، بنده، یار، تابع، همنشین، آزادشده، دوست، سرپرست و غیر اینها هم به کار میرود و از این باب هم میتوان وجه تسمیهای برای موالی به معنی شیعیان یافت. البته عرض شد که مولی معانی مختلفی دارد که از بحث ما خارج است، اما جمع همه آنها موالی نیست.
خلاصه این قسمت روایت این است که این فرد از موالی، به دست سفیانی یا لشگرش در نزدیکی جنوب کوفه کشته میشود و قیامش ناکام میماند.
22- از ادامه رواین چنین معلوم میشود که سفیانی که خود در عراق حضور دارد و ظاهرا خیالش از عراق و شورشها و قیامهای مهم آن راحت شده است، متوجه مدینه و حضور امام مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف در آن شده و عدهای را به مدینه مأمور میکند، اما امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف از دست آنها به سوی مکه دور میشود.
ینفر از ریشه نفر است و اگر همراه «من» و «عن» بیاید، به معنای دور شدن و جدا شدن است و اگر با «إلی» بیاید، به معنای خروج و رفتن است. با توجه به ادامه روایت، معلوم میشود که این نَفْر امام عصر به جهت حفظ جان و از بیم لشگر سفیانی است.
23- خبر دور شدن امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف از مدینه به سمت مکه، به امیر لشگر سفیانی میرسد و او، لشگری را مأمور میکند تا امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف را دنبال کنند، اما به او دست نمییابند و ایشان مانند حضرت موسی علیهالسلام، خائفا یتقرب وارد مکه میشوند. اشاره امام باقر علیهالسلام در این اصطلاح آخر به داستان حضرت موسی در آیات 18 و 21 سوره قصص است. این آیات اشاره به داستان حضرت موسی علیهالسلام دارد که پس از کشتن فردی که از فرعونیان بود، از ترس انتقام آنها، ترسان و مراقب اتفاقاتی که ممکن بود برایشان بیافتد، در شهر میگشتند و نهایتا هم با همین دو حالت از آن خارج شدند و تن به هجرتی دادند که نهایناً به مدین رسیدند.
خائف از ریشه خوف و به معنای ترس و بیم است، ترس و بیمی که معمولاً موجب احتیاط و مراقبت زیاد میشود.
یترقبا، از ریشه رقب و به معنای مراقب بودن است.
نکتهای که تذکر آن در اینجا لازم است، درباره خوف است. خوف، فی نفسه چیز بدی نیست و ممکن است خوب یا بد باشد. خوف یکی از نعمتهای الله تعالی است که به موجودات زنده و از جمله انسانها داده است و همین ویژگی است که موجب مراقبت انسان از گرفتار شدن به مصائب، دردسرها و خطرات میشود. خوف اگر باعث این ویژگی شود که انسان گرفتار امر بدی و ناخوشایندی نشود، خوب است و همین ویژگی است که موجب میشود انسان عاقل مراقبت کند که گرفتار عذاب و درد سر دنیوی و اخروی و از جمله عذاب الهی نشود. خوف من الله هم از همین باب است، چیزی شبیه خوف انسان از نارضایتی پدر و مادر و ذوی الحقوق است و نیز شبیه خوف انسان از انجام کاری باعث گرفتاری انسان میشود. خوف منطقی انسان از درندگان و گزندگان هم مثال خوبی برای خوف خوب است. البته خوف، حالتهای بدی هم دارد، مثلاً خوف انسان از کشه شدن یا آسیب دیدن در راه الله و از جمله خوف از جهاد فی سبیل الله از مصادیق خوف بد است. انسانی که هیچ خوفی نداشته باشد، انسان عاقل و هوشیاری نیست.
24- در ادامه آمده است که امیر سپاه سفیانی در بیدا فرود میآید. بیداء، به معنی سرزمینی است که چیزی در آن نیست و به همین جهت معادل آن را بیابان پستِ خشک و بی آب علف میدانند. بیابانی که ارتفاعات خاصی ندارد و هموار است آب و آبادانی خاصی هم ندارد. از روایت معلوم میشود که بیداء در این روایت، بیابانی بین مکه و مدینه است، اما اینکه دقیقا کدام قسمت این بیابان است، چیزی معلوم نیست. پس بیداء در این روایت نام محل خاصی نیست، بلکه فقط بیابانی بین مکه و مدینه است.
25- در این بیابان بین مکه و مدینه که امیر سپاه سفیانی در آن فرود آمده است، به فرمان الهی بر هلاکت لشگر سفیانی صادر میشود و به تعبیر روایت، بیابان فرو میرود و همه لشگر سفیانی، به جز سه نفر را در خود فرو میبرد. در اوایل شرح این روایت عرض شد که خَسْف به معنای فرو فتن، ناپدید شدن، از بین رفتن و نابود شدن است. حالا، اینکه این خسف به صورت واقعهای طبیعی مانند گسل و زلزله شدید و مانند اینها رخ میدهد، یا عاملی انسانی در آن دخیل است، معلوم نیست. البته محدثین ما در گذشته، معمولاً این خسف و فرو رفتن را ناشی از عامل طبیعی دانستهاند که با استناد به عبارت «فینادی منادی من السماء: «یا بیداء! أبیدی القوم»»، خالی از وجه نیست، اما انصافاً قطعی هم نیست و ممکن است عوامل انسانی در آن دخیل باشند و این ندای آسمانی کنایه از دستور و خواست الهی باشد، به گونهای که کسی انتظار این اتفاق را ندارد.
26- امام باقر علیهالسلام درباره این سه نفری که از سپاه سفیانی باقی میمانند، میفرمایند: «یحول الله وجوههم إلی أقفیتهم». ترجمه لفظی این عبارت، یعنی: «الله صورتهایشان را پشتشان دگرگون میکند.» اگر بخواهیم با تمرکز به لغت این عبارت را معنا کنیم، باید گفت که صورت آنها به پشت سرشان گردانده میشود، یا به نوعی که این معنا صدق کند، سر و گردنشان معیوب میشود و آسیب میبینند. اما اگر بخواهیم اصطلاحی با این عبارت برخود کنیم، معانی دیگری هم میتوان برای آن در نظر گرفت. مثلاً اینکه این سه نفر به پشت سرشان که مکه یا هر محلی که محل استقرار سپاه اصلی سفیانی یا خود سفیانی است، متوجه میشود تا این خبر را که نابودی کامل سپاهی است که مأمور نابودی امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف بوده را به اطلاع سفیانی یا فرماندهان بالادستی خود برسانند.
27- امام باقر علیهالسلام در ادامه میفرمایند: «و هم من کلب». بسیاری از شارحین یا حتی شاید همه شارحین پیش از این، منظور از این عبارت این دانستهاند که این سه نفر از قبیله بنیکلب هستند. این مطلب خالی از وجه نیست. این نکته را عرض کنم که معاویه بن ابیسفیان با زنی از بنیکلب ازدواج میکند که یزید لعنةاللهعلیه، ثمره این وصلت است. حال با توجه به اینکه سفیانی را از نسل معاویه دانستهاند و نام سفیانی را از همین باب معرفی کردهاند، شاید بتوان گفت که این افراد از نزدیکان و اقوام سفیانی میباشند که طبیعتاً به جهت نسبی هم مورد اعتماد سفیانی هستند. در الغیبة للطوسی (ص 643) حدیث مرسلی هست که ضمن آن آمده است: «و رجل من أهل بیت أبیسفیان، یخرج فی کلب و یحضر الناس بدمشق»، یعنی: «و فردی از خاندان ابوسفیان در بین (قبیله) کلب، خروج میکند و مردم در دمشق حاضر میشوند.» حال اگر بخواهیم به این گزارش مرسل اعتماد کنیم، این گزارش مؤیدی بر این برداشت شارحین حدیث است. یا در کشف الغمة (ج 2، ص 479) ضمن حدیث مرسل دیگری آمده است: «ثم ینشأ رجل من قریش و أخواله کلب …»، یعنی : «سپس فردی از قریش ظهور میکند که داییهایش از کلب هستند»، یعنی نسب مادریش به کلب میرسد، این مؤید همین نظر شارحین است. این مؤیدات درروایات مرسل مکتب اهل بیت علیهمالسلام و نیز اخبار مکتب خلافا، بسیار است، اما دو نکته فراموش نشود، اول اینکه گفتیم قطعی نیست، سفیانی ربط نسبی با بنیسفیان داشته باشد و دوم اینکه این روایات معتبر نیستند که بخواهیم به کمک آنها این احتمال را که سفیانی ربطی به بنیسفیان دارد، تقویت جدی کنیم.
قبیله بنیکلب، قبیله بزرگی بودند که دراقصی نقاط سرزمینهای مسلمانان پخش شدند. عده پیرو اهل بیت شدند و عدهای هم اموی ماندند. اینها، حتی در برهههایی از زمان حکومتهایی هم تشکیل دادند. مثلاً بنیکلبی که گرایش شیعی داشتند، در محدوده جزیره سیسیل، حدود یک قرن از سال 948 تا 1053 میلادی حکومتی تشکیل دادند. عدهای معتقد هستند که پادشاهان کشور اردن که نام رسمیش الممکة الأردنیة الهامشیة است، از بنیکلب هستند که حقیر نتوانستم چنین چیزی را معلوم کنم. البته اینکه از بنیهاشم هستند، ظاهرا قطعی است.
علی ای حال! با این پیش فرض که سفیانی از نسل معاویه بن ابیسفیان است، این مطلب قابل قبول است که منظور از کلب، بنیکلب است.
البته ممکن است منظور از کلب، چیزی غیر از بنیکلب باشد و شاید به همین علت، پیش از «کلب»، بنی نیامده است. مثلاً میتوان کلب را به معنای این دانست که بعضی ویژگیهای منفی سگ را دارند. به عنوان مثال، مانند سگ ها که گاهی زیاد پارث میکنند، پر سر و صدا هستند و مردم را خواسته یا ناخواسته از واقعهای که در بیداء رخ داده، باخبر میکنند. یک نکته ادبیاتی هم عرض کنم که ظاهرا پارث سگ، با «ث» است و نَه با «س». پارث در لغت سغدی به معنای حراست و نگهبانی است. میگویند ریشه سانسکرینت و اوستایی دارد. در سانسکریت پاترَه و در اوستایی پاثرَه، به معنای نگهبانی است وشاید به همین دلیل به واق واق سگ، پارث گفتهاند و ربطی به «پارس» که اقوام ساکن در فلات ایران بودهاند، ندارد. چه بسا پاس به معنای نگهبانی هم مخفف همین پارث باشد و با این حساب، پاث صحیح بوده و پاس غلط مصطلح است.
28- امام باقر علیهالسلام در ادامه این روایت اشارهای به آیه 47 سوره نساء دارند که الله تعالی میفرماید: «یا أیُّها الَّذینَ أوتوا الْکِتابَ آمِنوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أنْ نَطْمِسَ وُجوهاً فَنَرُدَّها عَلَی أدْبارِها …» و این سه نفر را مصداق یا یکی از مصادیق این آیه شریفه میدانند. نکتهای که در اینجا لازم است عرض کنم، درباره مخاطب این آیه است که اهل کتب آسمانی هستند. اگر ما باشیم و ظاهر آیات، در بسیاری از موارد منظور از این افراد یهودیان هستند و گاهی نصارا را هم شامل میشود. هر چند جمعی از فقها، زردشتیان را هم اهل کتاب میدانند و حتی معدودی از افراد صابعین خوزستان را هم در زمره اهل کتاب میدانند، اما مخاطب اولیه قرآن، معمولا اینها نیستند. اما نباید فراموش کنیم که هر چند مشافهان قرآن در عصر نزول افراد خاصی بودهاند، اما قرآن برای همه ادوار نازل شده است، لذا کسانی که اوتوالکتاب هستند، شاما همه اوتوالکتاب میشوند که از جمله آنها، خود مسلمانان هستند. اگر به بحث خودمان برگردیم، از اشاره امام باقر علیهالسلام در این ماجرا به آیه 47 سوره نساء، معلوم میشود که این سه نفر و بلکه بیشتر یا کل لشگر سفیانی که خسف بیداء نابود شدهاند، از جمله اوتوالکتاب هستند. حال اینکه یهودی هستند، یا نصرانی یا حتی مسلمان، از این روایت چیزی معلوم نیست و خاطرم نیست آیا از سایر روایات چیزی معلوم میشود یا خیر.
29- از ادامه روایت معلوم میشود که همزمان با واقعه خسف البیداء یا همان فررفتن بیابان و نابودی بخشی از لشگر سفیانی، امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف در مکه حضور داشته و ظهور خود را کاملاً آشکار میکنند و رسماً اعلام موجودیت به معنای سیاسی اجتماعی آن میکنند. این اعلام موجودیت سیاسی اجتماعی به این گونه که است که در حرم امن مکه، به پشتوانه بیت الحرام گناه گرفته و ضمن اعلام موجودیت، مردم را با یاری جستن از الله تعالی و با دعوت به گفت و گوی علمی، به خود دعوت میکنند.
عبارت «قد أسند ظهره إلی البیت الحرام مستجیرا به» را دوگونه میتوان معنا کرد. اول اینکه امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف، به بیت الحرام یا همان کعبه تکیه داده و اعلام موجودیت میکنند. دوم اینکه ایشان در پناه کعبه و شرایطی که حرم امن الهی برای افراد ایجاد کرده است، اعلام موجودیت موجودیت میکنند. به گمان بنده جمع این دو معنا، به نوعی، مناسبترین است، یعنی ایشان در پناه شرایطی که حرم امن الهی در مکه و مسجدالحرام برای افراد ایجاد میکند، در نزدیکی کعبه، یا شاید با تکیه بر کعبه، این کار را انجام میدهند. نباید فراموش کنیم که مکه و به طور خاص مسجد الحرام در طول سالهای و قرونی که بر آن گذشته است، هر چند به ندرت شاهد جنایاتی هم بوده، اما یکی از امنترین و کمفاجعهترین مناطق بوده و همچنان هست و دیگر اینکه در زمانهای مختلف و با انحاء مختلف همواره محل رفت و آمد افراد با مذاهب و قومیتهای مختلف بوده و نَه تنها همواره مورد توجه بوده که انتقال اخبار آن نسبت به بسیاری جاهای دیگر با سرعت بیشتری انجام میشده است. امروزه هم که وسایل ارتباط جمعی شخصی که در قالب شبکههای اجتماعی پدید آمده و گشترش فراوانی پیدا کرده است، مخفیکردن اخبار خاص و مهم مکه برای صتحبان طر و زور، نسبت به بسیاری از جاهای دیگر بسیار دشوارتر است.
یکی از نکات جالب توجه برای من در این قسمت، فرمایشات امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف بعد از معرفی خود به عنوان یکی از اهل بیت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و اینکه شایستهترین مردم به الله و رسولش هستند. ایشان در ادامه این معرفی، پای حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، نبی مکرم اسلام و نهایتاً همه انبیا را وسط کشیده و میفرمایند که هر کس درباره هر کدام اینها گفت و گویی دارد، پس بداند که من شایستهترین افراد به اینها هستم. سپس به اشاره به آیه 33 و 34 سوره آل عمران، خود را بازماندهای از حضرت آدم، ذخیرهای از حضرت نوح، برگزیدهای از حضرت ابراهیم و خالصشدهای از حضرت محمد معرفی میکنند. شارحین خیلی وارد شرح این عبارات نشدهاند. به نظر حقیر این عبارات چند معنا میتواند داشته باشد. یکی اینکه امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف خود را اجرا کننده و تمام کننده برنامهها و اهداف همه انبیا معرفی میکنند. دوم اینکه مخاطب ایشان فقط مسلمانها نیستند، بلکه همه پیروان ادیان را مخاطب قرار میدهند و چه بسا حتی به یاری میطلبند. سوم اینکه امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف، به همه پیروان ادیان اعلام میکنند که آگاهترین مردم به ادیان آنها هستند و این پسیروان، میتوانند این ادعای ایشان را بیازمایند و به این وسیله مردم ادیان مختلف را به سوی امامت خود دعوت میکنند. چهارم اینکه ایشان اعلام آمادگی میکنند که قصد بحث علمی دارند. به عبارت دیگر ایشان ابتداء قیام مسلحانه را شروع نمیکنند و مانند جد بزرگوارشان، نبی مکرم اسلام صلیالله علیهوآله، قصد دارند با گفت و گو و محاجه با ادیان مختلف، آن هم بر اساس دین و اعتقاد خود آن مردم، خویشتن و حقانیت خویشتن را اثبات کنند. تا اینجا دیدیم و در ادامه هم خواهیم دید که امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف، آغازگر جنگ نیستند، بلکه وقتی در معرض هجوم دیگران قرار میگیرند، دست به اقدام مسلحانه میزنند. اینها چیزهایی است که از محاجه به ذهن من میرسد و شاید چیزهای دیگری هم باشد.
در اینجا نکتهای را درباره محاجه و احتجاج عرض کنم. این از ریشه حجج هستند. حجّ در لغت به معنای قصد است. حج متعارف را هم حج گفتهاند، چرا که افراد در زمان خاص، قصد مکانی خاص میکنند. حُجة را دلیلی دانستهاند که مقصود را روشن میکند. به همین جهت، دلیل روشن، قاطع و کامل را حجت نامگذاری کردهاند. احتجاج، مصدر این ریشه در باب افتعال است و به معنای اقامه حجت بر ادعا و مقصود است. اقامه حجت در ادعا، یعنی اینکه فرد دلایل روشن، کامل و قاطع خود را برای ادعایش ارائه کند، نَه اینکه هر چیز رطب و یابسی را به هم ببافد. پس مغالطه و مانند آن در احتجاج راهی ندارد و اگر راه یافت، دیگر احتجاج نیست. پس احتجاج چیزی شبیه استدلال است، با این توضیح اضافه که این دلیل یا دلایل باید روشن، کامل و قاطع باشد. محاجه زمانی است که افراد بخواهند با دلایل خود، طرف مقابل را شکست دهند و از نظرش منصرف کنند و به همین جهت است که محاجه گاهی بار منفی پیدا کرده است، چرا که کم نیستند افرادی که در محاجه، هدف اصلی را که اثبات حق است، فراموش کرده و خواسته یا ناخواسته غلبه بر طرف مقابل تبدیل به هدف اصلی میشود، لذا پا را از حدود علمی و اخلاقی خارج گذاشته و به دنبال چیره شدن بر طرف مقابل، به هر قیمتی هستند. شاید به همین علت است که مشتقات حجج، گاهی به معنای دلیلتراشی آمده است و نَه بیان دلیل واقعی.
30- امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف در ادامه، مسلمانان را به طور خاص مخاطب قرار داده و اعلام میکنند که آگاهترین مردم به کلام الله و سنت حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله هستند و مسلمانان هم میتوانند این ادعا را بیازمایند.
31- ریشه نَشَدَ و مشتقات آن به معنای قسم دادن هستند. البته نَه قسم دادن برای اثبات چیزی، مانند آنچه در قضاوت مطرح است، بلکه چیزی شبیه استفهام انکاری. در استفهام انکاری، هدف رفع جهل و نادانی نیست، بلکه هدف هشدار است. مثلا وقتی سعدی میگوید: «تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون، کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد؟» یا وقتی میفرماید: «سیاهِ زندگی، هرگز شود سفید به آب؟ سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟»، عملا قصد رفع جهل و نادانی ندارد، چرا که همه کس جواب این سؤالات را میداند، بلکه هدف هشدار است. در مشتقات مناشده هم هدف از قسم دادن هشدار و گرفتن اعتراف و مانند اینها است. مثل وقتی وقتی که فردی میگوید: «تو را به خدا قسم میدهم که دروغ نگویی و از مسیر حقیقت خارج نشوی.» در اینجا قسم براش هشدار است.
امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف در پایان، مردم را به الله تعالی قسم میدهند تا کسانی که سخنشان را شنید به دیگران ابلاغ کند و مردم را به حق الله و رسولش و به حق خودشان که حق ذوی القربی است، قسم میدهند که یاریشان کنند و دشمنان را از ایشان باز دارند. به چه چیزی یاری کنند و از چه چیزی باز دارند؟ از ظلمهایی که در حق ایشان و خاندان رسول الله شده است و از اینکه تهدید شدهاند، یا به عبارت موجود در روایت، «أخفنا» یعنی بیمداده شدهاند و نیز از آوارگی و دوری از سرزمین و فرزندان که بر ایشان و پدرانشان تحمیل شده است و همچنین از تعدی و دشمنی که در حق ایشان شده است و از حقی که از ایشان گرفته شده است و افتراهایی که اهل باطل به ایشان نسبت دادهاند. سپس مجدداً و مکرراً مردم را به الله تعالی قسم میدهند که ایشان را یاری کنند و تنها نگذارند تا الله تعالی نیز آنها را یاری کند.
نکتهای را درباره افتراهای اهل باطل به امام عصر عرض کنم و برویم سراغ مطلب بعدب. تصور نکنید این افتراها صرفا از جانب دشمنان علنی و رسمی ایشان خیر. خیر چه بسا بعضی نسبتها، ادعا و حتی حرفهایی که افراد به ظاهر شیعه معتقد و بلکه علاقهمند به امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف هم جزو این افتراها باشد. مطالبی که در روایات غیر معتبر به ایشان نسبت میدهیم، یا حتی افراد از خودشان میسازند و در غالب روایت و غیر روایت به ایشان نسبت میدهند، بعضی جاها که پای ایشان را به مسائل سیاسی، اجتماعی و … وسط میکشیم و ادعایی که به نفع خودمان و حزبمان و عقیده و آرمانمان به ایشان منسوب میکنیم از نام و اعتبار ایشان خرج میکنیم و خیلی چیزهای دیگری که امکان بازکردنش نیست، ممکن است، از مصادیق همین افتراها باطل باشد و خدای ناکرده ما هم جزء همین اهل باطل شویم. روی این موضوع خیلی دفت کنید. گذشته را نمیدانم، اما در همین سالهایی که از عمرم گذشته، به خوبی و به راحتی احساس میکنم که حتی گروههایی که بعضاً مقابل هم هستند، خیلی راحت از نام و اعتبار ایشان هزینه میشود.
32- امام باقر علیهالسلام در ادامه اشارهای به چند موضوع دارند که ذیل روایات قبل، درباره آنها صحبت کردیم. مواردی مانند تعداد یاران امام، نحوه جمع شدنشان به غیر میعاد و قزعا کقزع الخریف، اشاره به آیه 148 سوره بقره، بیعت بین رکن و مقام و عهد من رسول الله که چون پیش از این صحبت کردیم، از تکرار آن خودداری میکنیم.
33- بعد از اینکه فرمایشات امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف تمام میشود، در همان زمان یا فرصتی که تا خروج ایشان از مکه هست، عدهای بین رکن و مقام، با ایشان بیعت میکنند که ذیل حدیث 9/6، نکاتی را در اینباره هم عرض کردم.
34- در ادامه آمده است که عهدی از رسول الله صلیاللهعلیهوآله با ایشان است که فرزندان از پدران به ارث بردهاند. اینکه منظور از عهد چیست؟ چند معنا به ذهن بنده میرسد. اول اینکه وراثت علمی را بیان میکند که به واسطه پدرانشان از حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله به ارث بردهاند. مثلا مانند پدران معصومشان، تحصیلکرده مدارس متعارف عصر خود نبودند و علم خالص را به انحاء مختلف از پدرانشان کسب کردهاند. به قول یکی از اساتید مرحوم ما، نَه لمعه خواندهاند و نَه رسائل و مکاسب. نَه کفایه خواندهاند و نَه پای درس خارج این و آن نشستهاند و نَه اجازه اجتهاد دارند و نَه اجازه حدیث.
معنای دوم این است که همان عهد الهی حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله را که قرار بود امیر مؤمنان علیهالسلام بر عهده بگیرد و عملی نمایند، اما با کودتای خونین سقیفه معطل ماند و بعدها هم چندان فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد و در زمان امامان بعدی هم همین وضعیت ادامه داشت، بر عهده دارند.
معنای سوم اینکه روش و سیره ایشان، همان روش و سیره نبی مکرم اسلام است. به عبارت دیگر آنچه حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله، خود را در سیره عملی خود، متعهد به آن می دانستند، ایشان هم خود را متعهد به همانها میداند و از آن تخطی نمیکنند.
معانی دیگری هم شاید باشد که فعلا در ذهن ندارم.
امام باقر علیهالسلام در انتهای فرمایشات خود، نشانههایی مهم را برای شناسایی امام منتظر بیان میفرمایند که مجموعه آنها تکلیف را براس شناسایی امام عصر به میزان قابل ملاحظهای راحت میکند که این نشانهها را در ادامه بندهای قبل عرض میکنم.
35- یکی اینکه ایشان را از فرزندان حضرت سیدالشهداء معرفی میکند که مبین سیادت به معنای متعارف آن است. پس اگر کسی ادعای مهدویت کرد و میدانستیم که از سادات نیست، همین ابتدای کار تکلیفمان روشن میشود. البته این را هم اضافه کنم که میدانیم امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف، فرزند امام عسکری علیهالسلام است که در قرن سوم هجری به شهادت رسیدند، پس اگر پدر و مادر کسی که ادعای مهدویت میکند را شناسایی کردیم و کسان دیگری بودند، باز تکلیف روشن است.
36- نکته قابل توجه در عبارت بعدی اینکه امام باقر علیهالسلام، اصلاح شدن امر امام موعود توسط الله تعالی را در یک شب میدانند که نشان از دفعی، کوتاهمدت و غیر منتظره بودن این امر است. این مسأله هم شاید ما را در شناسایی ایشان کمک کند.
37- بعد امام علیهالسلام میفرمایند که اگر اینها مشکل بود، سیادت ایشان و وراثتشان از علما، عالمی بعد عالمی، کمک شایانی در شناسایی ایشان است. درباره سیادت که پیش از این عرض کردم. وراثت از علما هم، همان چیزهایی است که در بند 33 عرض کردم.
نکتهای رادر اینجا به اجمال عرض کنم و برویم سراغ مطلب آخر این حدیث. عالم و علما، در این روایت و بیشتر روایات ما، به معنای عالم واقعی و حقیقی و اتم و اکمل آن است، یعنی امام معصوم و نَه آنچه ما اصطلاحاً عالم میدانیم. لذا در بسیاری از موارد روایی، بحث از اینکه آیا منظور از عالم، محدِّث فقیه است یا فقها را هم شامل میشود، یا اینکه آیا فلاسفه، ادبا، دانشمندان علوم ریاضی و تجربی و خلاصه دانشمندان و اندیشمندان علوم مختلف را هم شامل میشود یا نَه، بحث بیهودهای است. منظور از عالم در اکثر روایات ما، هیچ کدام از اینها نیستند، منظور امام معصوم است.
خوب است به بهانه این بحث، نکتهای را درباره عبارت «علماء امتی، افضل من انبیاء بنیاسرائیل» کنم. این عبارت را که به نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله نسبت میدهند، مرسلهای است که ظاهرا تا قرن نهم در کتب حدیثی و اصیل ما نیست، لذا لنتساب آن به حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله معتبر نیست که حالا بخواهیم بحث کنیم که آیا منظور از علما، فقها و مراجع تقلید هستند، یا محدثین یا فلاسفه، یا دانشمندان و اندیشمندان سایر علوم، یا حتی امامان معصوم علیهمالسلام. اول اثبات شود که این سخن از نبی مکرم است، بعد درباره معنایش صحبت کنیم.
38- در نهایت امام باقر علیهالسلام نکته بسیار کارگشایی را میفرمایند و آن اینکه اگر هیچ کدام اینها مشکل را حل نکرد و همچنان در شناخت امام عصر و مهدی راستین، مشکل داشتیم، نشانهای هست که قطعاً و به راحتی تکلیف را روشن میکند و آن چیزی نیست، جز ندایی از آسمان که او را به نام خودشان و نام پدر و مادرشان ندا میدهد. درباره این نشانه که قاعدتا باید معجرهگونه هم باشد که چنین تکلیف بلاتکلیفان را روشن میکند، إن شاء الله ذیل روایات معتبر بعدی صحبت خواهم کرد، فقط در اینجا به این نکته اشاره کنم که شاید منظور از نام مادر ایشان در این ندای آسمانی، حضرت صدیقه طاهره باشد که در بین مادران ایشان میدرخشد. البته ممکن است منظور نام مادر بیواسطه ایشان هم باشد که ما به عنوان ملیکه، نرگس، صیقل و … میشناسیم. و الله عالم.
جابر بن یزید الجعفی روایت کرد: «ابوجعفر، محمد بن علی الباقر علیهالسلام فرمودند: «ای جابر! ملازم زمین شو و دسانت راحرمت نده و ونَه پاهایت را تا ببینی علامتهایی را که ذکر میکنم آن را برای تو. (البته) اگر درک کنی آن را. اول آن اختلاف بنیالباس است و نمیبینم که آن را درک کنی، ولکن حدیث کن آن را برای کسی که بعد من است از من و منادی که ندا میدهد از آسمان و میآید شما را صدایی از ناحیه دمشق، به فتح و فرو میرود قریهای از قریههای شام که جابیه نامیده میشود. و سقوط میکند و خروج میکنند خارجیهایی از ناحیه ترک و دنبال میکند آن را هرج و مرج روم و به زودی پیشروی میکنند برادران ترک تا فرود میآیند در جزیره و پیشروی میکنند خارجیهای روم تا فرود میآیند در رمله. پس آن سال ای جابر! در آن اختلاف بسیاری در کل زمین از ناحیه مغرب است. پس اولین سرزمینی که خراب میشود، سرزمین شام است. سپس سپس اختلاف میافتد در آن (هنگام) بر سه پرچم. پرچم اصهب و پرچم ابقع و پرچم سفیانی.. پس برخورد میکند سفیانی با ابقعف پس کارزار میکنند. پس میکشد او را سفیانی و هر کس او را تبعیت میکند. سپس میکشد اصهب را. سپس نباشد برای همّی مگر رو کردن به سوی عراق. عبور میکند لشگرش به قرقیسا، پس کارزار میکنند در آن. پس میکشد در آن ستمگران را صدهزار و مأمور میکند سفیانی لشگری به سوی کوفه و تعدادشان هفتادهزار است. بر برخورد میکنند اهل کوفه را به کشتن و دارزدن و اسیر کردن. پس در آن حال هستتند هنگامی که پیشآیند پرچمهایی از جانب خراسان و طی میکنند منزلها را بسیار به سرعت و همراهشان چند نفری از اصحاب قائم است. سپس خروج میکند فردی از موالی اهل کوفه در بین ضعفا. پس میکشد او را امیر لشگر سفیانی بین حیره و کوفه و مأمور میکند سفیانی مأموریتی به سوی مدینه. پس فرار میکند مهدی از آنها به سوی مکه. پس ابلاغ میشود به امیر لشگر سفیانی که مهدی خارج شده است به سوی مکه. پس مأمور میکند لشگری را به دنبال او. پس درک نمیکنند او را تا داخل میشود به مکه در حالت ترسیده مراقب بر سنت موسی علیهالسلام.» (سپس) فرمودند: «پس فرود میآید امیر لشگر سفیانی در بیداء. پس ندا میدهد منادی از آسمان: «ای بیداء! نابود کن این قوم را. پس فرومیبرد آنها را. پس نجات نمییابد از آنها مگر سه نفر. که دگرگون میکند الله صورتهایشان را به سوی پشتهایشان و آنها از کلب هستند و درباره آنها نازل شده است این آیه: «ای کسانی که داده است کتاب (به شما). ایمان بیاورید به آن چه نازل کردیم تصدیقکننده برای آنچه همراه شما است از قبل آنکه محو کنیم چهرههایی راف پس برگردانیم بر پشتشان.« الآیه.» (و) فرموئدند: «و قائم در آن هنگام در مکه است. تکیه داده است پشتش را به سوی بیت الحرامف در حال پناه به آن. پس ندا میدهد: «ای مردمان! همانا ما یاری میطلبیم الله را. پس هر کس اجابت کند ما را از مردم، پس همانا ما اهل بیت نبی شما محمد هستیم و ما اولبترین مردم به الله و و به محمد صلیاللهعلیهوآله میباشیم. پس هر کس محاجه کند مرا درباره آدم، پس من شایستهترین مردم به آم هستم و هر کس محاجه کند مرا درباره نوح، پس من شایستهترین مردم به نوح هستم و هر کس محاجه کند مرا درباره ابراهیم، پس شایستهترین مردم به ابراهیم هستم و هر کسی محاجه کند مرا درباره محمد صلیاللهعلیهوآله، پس من شاایستهترین مردم به محمد صلیاللهعلیهوآله هستم و هر کس محاجه کند مرا درباره انبیا، پس من شایستهترین محمد به انبیاء هستم. آیا الله نیست که می گوید در کتاب محکمش: «»همانا الله برگزید آدم و نوح و ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان. ذریهای بعض آن از بعض (دیگر) و الله بسیار شنوای همیشه عالم است.» پس من بازماندهای از آدم و اندوختهای از نوح و برگزیدهای از ابراهیم و انتخاب شدهای از محمد صلیاللهعلیهماجمعین هستم. آگاه باشید. پس هر کسمحاجه کند مرا درباره کتاب اللهف پس من شایستهترین مردم به کتاب الله هستم و هر کس محاجه کند مرا درباره سنت رسول اللهف پس من شایستهترین مردم به سنت رسول الله صلیاللهعلیهوآله هستم. پس قسم میدهم الله ر! هر کس شنید کلام مرا امروز که ابلاغ کند شاهد از شما غایب را و درخواست میکنم به حق الله و حق رسولش صلیاللهعلیهوآله و به حق خودم، پس همانا برای من بر شما حق خویشاوندی از رسول است که یاری کنید ما را و مانع شوید ما را از کسانی که ظلم کردند ما راف پس ما ترسانده شدهایم و مورد ظلم واقع شدهایم و طر شدهایم از سرزمینمان و فرزندانمان و تعدب شده است بر ما و دور شدهایم از حقمان و فتری زدهاند اهل باطل بر ما. پس خدا را! خدا را! تنهایمان نگذابرید و یاریمان کنید که الله تعالی یاریتان کند.» (و در ادامه) فرمودند: «پس جمع میکند الله بر اوف اصحابش را سیصد و سیزده نفر و جمع میکند انها را الله برای او به غیر قرار قبلی، پاره پاره، مانند پارههای ابر پاییزی و آن ای ابر آیهای است که ذکر کرد آن را الله در کتابش: «فَاسْتَبِقوا الْخَیْراتِ أیْنَ ما تَکونوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ». پس بیعت میکنند او را بین رکن و مقام و همراه او عهدی ار رسول الله صلیاللهعلیهواله است که ارث میبرند آن را فرزندان از پدران و قائم ای جابر! فردی از فرزندان حسین است که اصلاح میکند الله برای او کارش را در شبی. پس آنچه مشکل شود بر مردم از آن ای جابر! پس مشکل نمیشود بر آنها ولادت او از رسول الله صلیاللهعلیهوآله و وراثت او عالمی بعد عالمی. پس اگر مشکل شد اینف همهاش بر آنها، پس همانا صدای از اسمان، مشکل نمیشود بر آنها هنگامی که ندا داه میشود به نام ش و نام پدرش و مادرش.»»