الحدیث 20 / 1
1/20- محمد بن إبراهیم النعمانی المعروف بابن أبیزینب، قال: حدثنا محمد بن همام، قال حدثنا عبدالله بن جعفر الحمیری، قال: حدثنا (أحمد بن هلال، قال: حدثنا) الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب، عن محمد بن مسلم، عن أبیعبدالله جعفر بن محمد علیهالسلام [أنه] قال: «إن قدام [قیام] القائم علیهالسلام علامات بلوی من الله للمؤمنین[1].» قلت: و ما هی؟ قال: «ذلک قول الله عز و جل: وَ لَنَبْلوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأمْوالِ وَ الْأنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ، قال: وَ لَنَبْلوَنَّکُمْ یعنی المؤمنین بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ من ملوک بنیفلان فی آخر سلطانهم، وَ الْجوعِ بغلاء أسعارهم، وَ نَقْصٍ مِنَ الْأمْوالِ فساد التجارات و قلة الفضل فیها، وَ الْأنْفُسِ موت ذریع، وَ الثَّمَراتِ قلة ریع ما یزرع و قلة برکة الثمار، وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ عند ذلک بخروج القائم علیهالسلام.» ثم قال [لی]: «یا محمد هذا تأویله [إن الله عز و جل یقول]: وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إلّا اللهُ وَ الرّاسِخونَ فی الْعِلْمِ).»[2]
—————————————-
[1]. [در مأخذ: تعالی لعباده المؤمنین.]
[2]. کتاب الغیبة: 132 (باب 14، ح 5).
طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام، معتبر درجه یک است.
این حدیث را محمد بن ابراهیم النعمانی در کتاب الغیبة (ص 250)، از محمد بن همام از عبدالله بن جعفر الحمیری از احمد بن هلال که در بعضی نسخ، به اشتباه محمد بن هلال نوشته شده و در بعضی نسخ به کلی از قلم افتاده است، از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از محمد بن مسلم روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند و در نتیجه طریق این حدیث به معصوم علیهالسلام معتبر درجه یک است.
البته احمد بن هلال الکرخی، مورد اختلاف است که به نظر حقیر نه تنها مشکلی در او نیست، بلکه از اجلای ثقات است. دوستان إن شاء الله بحث مربوط به توثیق یا تضعیف او را در ضمائم قرار خواهند داد.
شیخ صدوق نیز در کتاب کمال الدین (ج 2، ص 649)، شبیه این حدیث را از پدرش از عبدالله بن جعفر الحمیری از احمد بن هلال از حسن بن محبوب از ابوایوب الخزاز و علاء بن رزین از محمد بن مسلم از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که اینها هم همه از ثقات درجه یک بوده و در نتیجه این طریق هم به معصوم علیهالسلام معتبر درجه یک است.
پدر شیخ صدوق هم شبیه این حدیث را در کتاب الإمامة و التبصره (ص 129)، با همین سند روایت کرده است.
شیخ مفید نیز این حدیث را به صورت مرسل در کتاب الإرشاد (ج 2، ص 377) آورده است.
این را هم عرض کنم که شبیه این حدیث در کتاب دلائل الإمامة (ص 483) نیز از محمد بن هارون بن موسی بن احمد التلکعبری از پدرش از محمد بن همام از عبدالله بن جعفر الحمیری به باقی سند کتاب کمال الدین آورده شده است که هر چند همه این افراد، از ثقات درجه یک هستند، اما با توجه به مجهول بودن، ابوجعفر، محمد بن جریر بن رستم الطبری، صاحب کتاب دلائل الإمامة، این طریق معتبر نیست.
در این حدیث معتبر، آمده است که الله تعالی، پیش از قیام قائم آل محمد عجلاللهتعالیفرجهالشریف، مؤمنان را به نشانههایی میسنجد که سرفصلهای آنها در آیه 156 سوره بقره آمده است. این نشانهها را مرور کرده و توضیحاتی عرض میکنم.
پیش از اینکه این نشانهها را مرور کنیم، نکاتی را درباره «بلوی من الله» عرض کنم که همریشه آن در عبارت قرآنی «لنبلونکم» که مستند در روایت است هم به کار رفته است. بلوی، از ریشه بلو است. بلو در اصل به معنای کهنه و مندرس و نیز به معنای کارکرده است. آزمایش هم که معنای اصطلاحی این ریشه است، از همین باب است. چرا که انسانها در بلیهها، کارکرده و آبدیده میشوند و البته بعضاً هم مندرس و فرسوده. بلا در ادبیات فارسی، بار معنایی منفی دارد، اما در لغت عرب، هم نزد اهل لغت و هم در آیات و روایات ما، هم کاربرد منفی دارد و هم مثبت. در لغت عرب، بلیه چیزی است که بر فرد سخت است و او را فرسوده و کارآزموده می کند. هر چند ظاهر این قضیه ابتداء ناپسند به نظر میرسد، اما اگر نتیجه مثبتی داشته باشد، بار مثبت دارد و اگر نتیجه منفی باشد، خسران است. در بخشی از آیه 168 سوره اعراف آمده است: «… وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعونَ»، یعنی: «… و گرفتار کردیم آنها را به نیکیها و بدیها، باشد که باز گردند.» که میبینیم مشتقات بلا هم برای حسنات به کار رفته است و هم برای سیئات. یا در بخشی از آیه 35 سوره انبیاء آمده است: «… وَ نَبْلوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إلَیْنا تُرْجَعونَ»، یعنی: «… و گرفتار میکنیم شما را به شر و خیر، از باب آزمایش، به سوی ما بازگردانده میشوید.» که در اینجا مشتقات بلاف هم برای شر آمده است و هم خیر. یا در آیه 15 سوره فجر آمده است: «فَأمّا الْإنْسانُ إذا ما ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقولُ رَبّی أکْرَمَنِ»، یعنی: «پس اما انسان، هنگامی که مبتلا کرد او را پروردگارش، پس او را اکرام نموده و او را نعمت دهد، پس میگوید که پروردگارم مرا تکریم نموده است.» که همه اینها مؤید عرض حقیر است و نشان میدهد که گرفتار شدن به بلیه، هم جنبه خیر دارد و هم شر.
حالا برویم سراغ علامتهایی که قرار است الله تعالی، مؤمنان را به آنها مبتلا کند.
1- خوف، به معنای ترس و بیم است. إن شاء الله در آینده و در جای خودش، خواهیم گفت که آیا خوف چیز پسندیدهای است یا ناپسند است. اما در این روایت مطرح است، آزمایش خوف برای مؤمنان، پیش از ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف را به ترس از حکمرانانی عدهای در آخر سلطنت و قدرتشان نسبت میدهد. البته نام این حکمرانان و سلسله آنها در این روایت بیان نشده است و فقط با نام بنیفلان مشخص شده است و معلوم نیست که این ابهام از جانب راوی بوده یا امام علیهالسلام. یعنی معلوم نیست که امام علیهالسلام ، حالا به هردلیلی، فرمودهاند: «ملوک بنیفلان» یا راوی به مصلحتی از آنها نام نبرده است. بعضی از شارحین و مترجمین، به قرینه بعضی روایات، بنیفلان را در این روایت، بنیالعباس دانستهاند که به نظر حقیر قابل قبول نیست. اول اینکه بنیالعباس، علی رغم قدرت و شکوهی که در ابتدا، برای حدود یک قرن داشتند، از زمان الواثق و برادرش المتوکل، یعنی حدود سالهای 230 هجری قمری، دوران افولشان شروع شد و بعد از مرگ متوکل و آغاز خلافت المنتصر، شدت بیشتری گرفت و حتی سختگیریهای مذهبی، بر سایر مذاهب که موافق مذهب خلیفه و حکومت نبودند و از جمله شیعیان، به شدت کاهش یافت. در این دوران حکومت و اقتدار ولقعی خلیفه، نَه تنها از نظر معنوی و نظامی، که از نظر جغرافیایی هم روز به روز محدودتر میشد و سرزمینهای تحت حکومت بنیالعباس، به نام آنها، به کام دیگرانی بود که خود را شاه و سلطان مینامیدند. حکومتهای خودمختار فلات ایران، مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان، آل زیار، غزنویان و مانند اینها، مربوط به همین دوره هستند. تا اینکه با ظهور دولت آل بویه و تصرف بغداد در سال 334 هجری قمری و شکست و زندانی شدن المستکفی و روی کار آوردن المطیع، توسط عمادالدله دیلمی، امیر آل بویه، عملا فقط نام خلافت بر خلفای بنیالعباس باقی ماند و حکومت در اصل به دست امرای آل بویه ایرانی شیعه افتاد. اینها برای حدود 114 سال به نام خلیفه و با کام خود حکومت کردند، تا این که در سال 448 هجری، طغرلبیک سلجوقی، بغداد را فتح کرد و با نابود کردن حکومت آل بویه، جای آنها را گرفت. خلفای عباسی و خلافت بنیالعباس، چه در زمان اضمحلال اولیه و چه در زمان آل بویه و بعد از آنها، سلجوقیان و خوارمشاهیان، نَه قدرتی داشتند و نه خوفی. البته خوف و بیم بود، اما از جانب خلفای بنیالعباس نبود، بلکه مثلاً از جانب امرا و سلاطین متعصب سلجوقی و … بود. تا نهایتا در سال 656 هجری قمری، با تصرف بغداد به دست هلاکوخان مغول، پرونده حکومت بنیالعباس به کلی بسته شد. البته عدهای از بازماندگان بنیالعباس، برای مدتی طولانی، یعنی کمی بیش از دو قرن، در مصر حکومت داشتند، اما حکومتی محلی بودند و رسماً جزء بنیالعباس به حساب نمیآیند. مثلاً چیزی شبیه حکومت محلی بنیامیه در آندلس که از حدود سال 139 هجری قمری، یعنی هفت سال بعد از مرگ مروان حمار، آخرین خلیفه اموی شام، چند قرنی بر آندلس حکومت کردند، اما رسماً جزء بنیامیه نیستند. میبینیم که در پایان دوران بنیالعباس، خوف خاصی از این سلسله بر مؤمنان نیست و اگر خوفی هم باشد، از حکومت سلجوقیان و … است که چند قرنی بر خلفای عباسی فرمانفرمایی میکردند که حداقل در بیش از یک قرن آخر دوران بنیالعباس سختگیری و خوف خاصی از جانب اینها هم گزارش نشده است. با این توضیحات معلوم میشود که بنیفلان در این روایت، قاعدتاً بنیالعباس نیستند. در ضمن به نظر حقیر بعید نیست این بنیفلان، در آخر حکومتشان، بسیار به قیام امام عصر نزدیک باشند که این با معنای «قدّام» که در روایت آمده است، هماهنگتر است. علی ای حال! حقیر نمیدانم این بنیفلان کیستند و آیا راوی به جهت نامأنوس بودن نامشان، آن را فراموش کرده یا امام علیهالسلام به جهت نامأنوسی نام آنها یا هر دلیل دیگری از آنها نام نبرده است. اما معلوم است که این بنیفلان، در اواخر حکومتشان، سختگیری شدید و غلیظی بر مؤمنان و شیعیان دارند که موجب خوف آنها میشود و احتمالاً فاصله آن تا زمان امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف هم نزدیک است.
2- جوع، به معنای گرسنگی است، البته گرسنگی شدید که موجب آزار است. غلاء، از ریشه غلو و به معنی بلندی و ارتفاع و در اصطلاح به معنای گذشتن و تجاوز از حد است. اسعار، جمع سِعر، به کسره سین و سکون عین است. سعر، یعنی ارزش و قیمت. حال از این روایت معلوم میشود که به واسطه افزایش بیش از حد قیمتها، گرسنگی شدیدی بر بسیاری از مؤمنان عارض میشود و این به حدی زیاد است که به عنوان یک آزمایش الهی عنوان شده است و مقابله با آن تحمل و صبر قابل ملاحظهای میطلبد.
3- نقص در اموال را هم خود روایت توضیح داده است که مربوط به فساد و تباهی تجارتها و اندکی سود آنها است. فساد تجارتها، هم در ظاهر آن است و هم باطن آنها و بعید نیست که امام علیهالسلام هر دو را مد نظر داشته باشند. یعنی هم بسیاری از داد و ستدها به هم میخورد و افراد نسبت به تعهدات تجاری خود مقید نیستند و بازارها کساد میشود و از اینگونه موارد و هم داد و ستد و تجارت حلال مشکل میشود. ممکن است کم شدن فضل در تجارتها هم همینگونه باشد، یعنی هم مسائل مادی و دنیوی را شامل شود و هم مسائل معنوی و اخروی را.
4- نقص در انفس را موت ذریع گفتهاند. ذریع، در اینجا به معنای سریع، قبیح، هولناک و بیدرمان است که اهل لغت به آن اشاره کردهاند. البته دیدم که ذریع را به معنای بسیار و فراوان هم گفتهاند و اما من در لغتنامههای قدیمی ندیدم. با این حساب نقص در انفس، میتواند هر کدام از اینها و یا حتی همه آنها باشد. یعنی در این دوره که به زمان ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف نزدیک است، مرگهای سریع، ناغافل، بیدرمان و هولناک زیاد میشود.
5- نقص در ثمرات را هم که امام علیهالسلام در اندکی رشد و نمو آنچه زراعت میشود و کمی برکت بار درختان میدانند. گفتهاند که اصل ریع دو معنا دارد. یکی به معنای ارتفاع و علو است که نمو و رشد از همین باب است. دیگری به معنای رجوع است که در اینجا کاربرد ندارد.
امام علیهالسلام در ادامه این پنج موردی که قرار است مؤمنان، پیش از قیام قائم عجلاللهتعالیفرجهالشریف به آن گرفتار شده و آزموده شوند، میفرمایند که بشارت بده مؤمنان را در آن به خروج قائم که به نوعی مؤید حرف حقیر است که قاعدتاً این اتفاقات نزدیک به عصر ظهور است. البته میتوان چنین گفت که این ربطی به دوری و نزدیکی ندارد، بلکه میخواهد بگوید که در این شرایط سختف مردم را به امام زمان و خروج او، امیدوار کنید و دلداری بدهید تا مثلاً شرایط را راحتتر تحمل کنند که به نظر حقیر با توجه به سیاق روایت، این معنا مناسب نیست.
امام علیهالسلام در انتهای روایت میفرماید که این فرمایش، از تأویلهای این آیه است که تأویل آن را جز الله تعالی و راسخان در علم نمیدانند. ما آخرین بار، در بحث الإجتهاد و التقلید خاتمه کفایة الأصول، بحث خوبی درباره راسخان در علم داشتیم که در بخش مدرس موجود است و إن شاء الله در فرصت مناسب دیگری، باز هم سر حوصله تکرار خواهیم کرد. در آن مباحث معلوم شد که راسخان در علم، منحصراً کسانی جز چهارده معصوم علیهمالسلام که در رأس آنها، حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله قرار دارد، نیستند و دیگران یا مخبر از ایشان هستند که طبیعتا بر اساس روایات معتبر، خبر آنها را نقل می کنند یا مستنبط از اخباری که از ایشان رسیده است. در نتیجه احدی، در هر جایگاه علمی یا تقوایی که او را بدانیم، حق ندارد از خودش درباره قرآن نظری داده یا تأویلی داشته باشند و اگر چنین کند، تأویل به رأی کرده و معصیت الله تعالی نمودهاند. باز یادآوری کنم که طبیعتاً روایت کردن اخبار معتبر راسخان در علم که همان معصومین علیهمالسلام هستند، در تأویل قرآن یا استنباط بر اساس اخبار معتبر ایشان، بحثش جدا است.
نکته آخر که هم درباره این روایت جاری است و هم سایر روایات از این دست، این است که باید مراقب باشیم، پدیدههای زمان خود را که شباهتی به علامتهای نزدیک به ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف دارد، به طور قطع به اینها نسبت ندهیم، تا مبادا جزء «وقاتون» باشیم که ائمه علیهمالسلام آنها را تکذیب کردهاند. آری! باید مسائل و اتفاقات را به دقت رصد کرد تا اگر کسی ادعای مهدویت کرد، بتوانیم سره را از ناسره و مهدی راستین را از مهدیهای دروغین تشخیص دهیم و نَه گرفتار مدعیان دروغین مهدویت شویم و نَه از مهدی واقعی، غافل بمانیم. یادمان باشد، وقت گذاری برای ظهور، شاخ و دم ندارد و قرار نیست حتماً سال و ماه و روز مشخص کنیم، تا جزء وقاتون باشیم، بلکه حتی اگر بگوییم که در این قرن، یا بگوییم در حد عمر جوانان یا کودکانمان و ازاین دست وقت گذاریها، باز هم وقتگذاری است. آری! اگر بگوییم امید به نزدیک بودن آن را داریم یا امیدواریم در زمان عمر ما ظهور کنند، وقت گذاری نیست، چرا که امید است و نَه قطع داشتن یا حتی احتمال زیاد دادن. خلاصه اینکه خوب است ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف را انتظار بکشیم و چشم امید به نزدیک بودن آن داشته باشیم و وظایف منتظران واقعی را که اولین گام آن، تأکید میکنم اولین گام و مرحله آن، دعا برای تسریع و تعجیل در فرج آل الله است، انجام دهیم و در راستای اجرای فرامین آنها عمل کنیم، اما از وقتگذاری برای ظهور، به هر نحوی باید خودداری کنیم. در پایان این بحث روایتی درباره وقاتون عرض کنم و برویم سراغ روایت بعدی.
مرحوم صدوق اول، در کتاب الإمامة و التبصرة (ص 95) از محمد بن یحیی العطار از محمد بن احمد بن یحیی بن عمران از صفوان بن یحیی از ابوایوب الخزاز از محمد بن مسلم از ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام روایت کرد که «کُنْتُ عِنْدَهُ، إذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مِهْزَمٌ، فَقالَ لَهُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! أخْبِرْنی عَنْ هَذا الْأمْرِ الَّذی نَنْتَظِرُهُ، مَتَی هُوَ؟» قالَ: «یا مِهْزَمُ! کَذَبَ الْوَقّاتونَ وَ هَلَکَ الْمُسْتَعْجِلونَ وَ نَجا الْمُسَلِّمونَ وَ إلَیْنا یَصیرونَ.» یعنی محمد بن مسلم روایت که خدمت ایشان بودم، هنگامی که مهزم بر ایشان داخل شده، پس به ایشان گفت: «فدایتان شوم! خبر کنید مرا از این امری که آن را انتظار میکشیم که آن چه زمانی است؟» فرمودند: «ای مهزم! وقتگذاران دروغزنند و عجلهکنندگان هلاک شوند و تسلیم شوندگان، نجات یافتند و به سوی ما باز خواهند گشت.» پس بیاییم وقتگذاری نکنیم و عجله ننماییم و تسلیم اوامر و نواهی الله تعالی باشیم که از طریق آیات کلام الله و روایات معتبر بر ما معلوم میشود تا به سوی اهل بیت علیهمالسلام باز گردیم که رضای الله تعالی در این است.
محمد بن مسلم روایت کرد: «شنیدم ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام میفرمودند: «به یقین پیشاپیش قائم علامتهایی از جانب الله عز و جل برای مؤمنان است.» عرض کردم: «الله مرا فدای شما کند! آنها چیست؟» فرمودند: «آن کلام الله عز و جل: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ»، یعنی مؤمنان را قبل از خروج قائم علیهالسلام «بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأمْوالِ وَ الْأنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ».» (ایشان) فرمودند: «میآزماید آن ها را به چیزی از ترس از پادشاهان بنیفلان در آخر سلطنتشان و گرسنگی به گرانی قیمتهاشان» و (درباره) نقص از اموال فرمودند: «کسادی تجارتها و اندکی سود» و (درباره) نقص در تنفس فرمودند: «مرگ ناگهانی» و (درباره) نقص از ثمرهها فرمودند: «اندکی باردهی آنچه زراعت میشود و در این هنگام صابران را به نزدیکی خروج قائم علیهالسلام بشارت بده.» سپس به من فرمودند: «ای محمد! این تأویل آن است، به یقین الله تعالی میفرماید: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إلّا اللهُ وَ الرّاسِخونَ فی الْعِلْمِ»»».